تجربه های زنانه: از روزنامه فروشی تا تحلیل شرایط ایران و جهان

با پر کردن فرم درخواست عضویت در حزبی که آرزویش را داشتم، به صورت رسمی در حوزه حزبی شرکت کردم و در کنار دیگر زنانی که عضو رسمی حزب توده بودند نشستم.

حوزه معمولا در خانه یکی از بچه ها تشکیل می شد. همه در گوشه ای از اتاق روی زمین می نشستیم. چند دقیقه اول به احوالپرسی می گذشت. بعد بررسی خبرها آغاز می شد.

ما توده ای ها تشویق می شدیم که رسانه های رسمی کشور، از رادیو و تلویزیون گرفته تا ارگان حزب جمهوری اسلامی، همه را روی رادار داشته باشیم و روزنامه های دیگر و مجله ها را هم بخوانیم تا هم از همه خبرها آگاه شویم و هم اینکه بتوانیم حوادث کشور را همه جانبه تحلیل کنیم.

بررسی تک تک خبرها کافی نبود، بلکه تمرین می کردیم که به شیوه کمیته مرکزی حزب، تحلیل کلی از شرایط ایران و جهان ارائه دهیم. خبرها را در رابطه با محور جریان سیاسی یا اقتصادی مربوط به آنها دسته بندی می کردیم تا بتوانیم اوضاع جاری کشور را در مجموع تحلیل کنیم. یک خبر به تنهایی و جدا از سایر خبرها می توانست گمراه کننده باشد. وزن خبرها در کنار هم آشکار می شد و معنا پیدا می کرد.

خط امام و خط لیبرال ها را در میان خبرها دنبال می کردیم، کشمکش یا همسویی های میان موتلفه و حجتیه و سپاه را می یافتیم، از عملی شدن رهنمودهای حزب در سیاست های اقتصادی خوشحال می شدیم.

در سطح اخبار جهانی، خبرهایی که به نفع امپریالیسم بود در یک دسته قرار می گرفت، و خبرهایی که مربوط به کشورهای سوسیالیستی، جنبش کارگری در کشورهای سرمایه داری، و جنبش های رهائی بخش ملی در کشورهای در حال توسعه بود در یک دسته دیگر، و با قرار دادن این خبرها در ترازوی تحلیل ما روشن می شد که در آن هفته آیا رویدادها بیشتر به نفع امپریالیسم بوده یا جبهه سوسیالیسم.

نشریه های بیشتر گروه های سیاسی دیگر را می خواندیم تا از سیاست آنها آگاه باشیم. نشریه مجاهد را تقریبا همه می خواندیم چرا که بزرگترین گروه سیاسی بود و تندترین مواضع را داشت. منطق و خونسردی حزبی را چنان کسب کرده بودیم که حتی از خواندن پاسخ های تند نشریه مجاهد به نصیحت های حزب هم لذت می بردیم.

هیچ یک از ما با هیچ حرف و جنجال ضدحزبی از کوره به در نمی رفتیم. به عکس، ما هواداران حزب توده به قدری در حفظ آرامش و خونسردی و منطق در هنگام بحث معروف شده بودیم که بچه های گروه های دیگر از بحث با ما ابا داشتند و می ترسیدند که توده ای شوند. بعضی از بچه های فدایی آشکار می گفتند که “ما با توده ای بحث نمی کنیم، توده ای ها اپورتونیست اند و در بحث کردن استادند.”

پس از بررسی خبرها، به بررسی روزنامه مردم و تحلیل حزب می پرداختیم. “پرسش و پاسخ” های رفیق کیانوری هم که همه مان آنها را می خواندیم، و یا بحث بر سر کتابی دیگر اگر که خوانده بودیم، گاهی چاشنی صحبت ها بود.

سپس نوبت گزارش کار و تعیین کارهای هفته آینده بود. کارهای حوزه از جمله شامل شعارنویسی روی دیوارها، کارهای توده ای – یعنی تبلیغ غیرمستقیم خط سیاسی حزب توده در میان توده های مردم، مانند چسباندن روزنامه دیواری در صحن حرم امام رضا که کار من بود– و تماس با طرفداران حزبی بود. من مسئول یک حوزه کارگری زنان در یکی از محله های کارگرنشین مشهد شدم که پیش از آن پایم را به آن محله نگذاشته بودم که هیچ، از وجودش خبر هم نداشتم.

در ضمن گزارش کار، مشکلات کار نیز مطرح می شد. اگر نیاز به همیاری فکری یا عملی بود، برای کمک به همدیگر داوطلب می شدیم.

یکی از مشکلات کار من در محله کارگری پسربچه نوجوانی بود که هر هفته سرکوچه منتظر من می ایستاد و با نگاه های عاشقانه مرا که چادرم را محکم گرفته بودم، نگاه می کرد. هنگامی هم که از خانه کارگری که حوزه در آنجا برگزار می شد بیرون می آمدم، منتظرم بود و باز مرا با نگاه های عاشقانه تا خیابان اصلی بدرقه می کرد. برای این مشکل چاره ای جز تحمل وجود نداشت چون که نمی خواستیم در محل فعالیت های توده ای سروصدا ایجاد کنیم و یا توجه مردم را به حضور خودمان جلب کنیم. پسرک عاشق را باید تحمل می کردم.

در ادامه، تک تک ما گزارش فروش “نامه مردم” یعنی ارگان حزب را ارائه می کردیم. من در فروش روزنامه اصلا مهارت نداشتم. همانقدر که از بحث کردن و طرفدار جلب کردن لذت می بردم، از روزنامه فروشی بدم می آمد. یکی از دخترها در یک ساعت در یک منطقه کارگری می توانست بیست تا نامه مردم بفروشد، و من در یک منطقه روشنفکری جلوی دانشگاه نمی توانستم حتی یکی بفروشم. اصلا درک نمی کردم که چرا همه ما باید همه کارها را به یک اندازه انجام دهیم.

چند بار هم به مسئول مان اعتراض کردم که من در این کار اصلا خوب نیستم، و از او خواستم که در حوزه تقسیم کار انجام دهیم. اما بقیه به کمکم آمدند و به من راهنمایی کردند که چطوری در خیابان با مردم سر صحبت را باز کنم، چطوری روزنامه را بگیرم و بفروشم و … اما هنری بود که هیچگاه نیاموختم.

فضای حوزه دوستانه بود و به راحتی می توانستیم مشکلات خودمان را هم مطرح کنیم. مثلا اینکه اگر وقت برای فروش نشریه پیدا نکرده ایم به دلیل چه گرفتاری شخصی بوده، و یا اگر یکی از اعضای حوزه با شوهرش مشکل داشت در آنجا مطرح می شد. اگر مشکل خشونت خانگی وجود داشت، حزب با شوهری که دست بزن داشت صحبت می کرد تا او دست از خشونت بردارد که اگر اینکار موفقیت آمیز نبود، شوهر از حزب اخراج می شد.

در حاشیه حوزه، درباره کتابهای دیگری که خوانده بودیم، از اقتصاد و فلسفه گرفته تا رمان و شعر، صحبت می کردیم. همه ما به گونه ای می دانستیم که آموزش و پرورش ما در سیستم سنتی و سانسور زده پیش از انقلاب ناکافی یا نادرست بوده و باید بیشتر بخوانیم و دوباره خود را آموزش دهیم.

برای همه ما “توده ای” بودن معنای ویژه ای داشت که به آن افتخار می کردیم. حوزه فقط جایی برای بحث و تحلیل سیاسی نبود، بلکه کمک می کرد که به افزایش آگاهی و رشد شخصی خود ادامه دهیم تا شایستگی عنوان “توده ای” را حفظ کنیم.