وجدان و سياست

دکتر س. بنا
شنبه ١٨ آبان ١٣٨١ 
اين صحبت نه در باره مبارزين سياسي، بلکه در باره شيوه هاي مبارزه سياسي است. اين بحثي است در باره ما و “وجدان اجتماعي ما” و سياست هاي متاثر از آن.
يک حکومت غيردمکراتيک با اعمال قدرت به حاکميت خويش ادامه ميدهد. هرچه حکومت غير دمکراتيک تر است، شيوه هاي اعمال قدرت به خشونت نزديک تر است. حاکميت استبدادي از شديدترين شيوه اعمال خشونت يعني “اعدام” نيز استفاده ميکند. در جامعه اي که وجدان مردم اعدام را به عنوان يک ” مجازات” پذيرفته است حاکميت به راحتي ميتواند با طرح اتهاماتي چون “فعاليت عليه امنيت کشور” ، “جاسوسي” ، “اقدام در جهت براندازي” و از اين قبيل چنين وانمود کند که مخالف سياسي نقشه جنايتي را ميکشيده است و مستحق اين مجازات شديد – يعني اعدام- مي باشد. بدين ترتيب وجود قانون اعدام در جامعه براحتي ميتواند منجر به استفاده از آن توسط حاکميت استبدادي شود.
مخالفت مردم با اعدامهاي سياسي توسط حاکميت نه ازروي مخالفت با نفس خشونت عمل “اعدام” در عرصه مبارزات سياسي است بلکه ازروي احساس بيزاري از يک حکومت مشخص استبدادي و مخالفت با اعمال قدرت آن است. بطور مثال، مردم ايران که با اعدامهاي سياسي توسط شاه مخالف بودند، در روزهاي پس از انقلاب با اعدام سياسي “ضد انقلابي ها” و “ساواکي ها” هيچ مخالفتي نداشته و در برخي موارد خود بدان مبادرت مي کردند. اين از آن روست که اعدام در نفس عمل بد بنظرنمي آيد وکشتن يک انسان زنده در وجدان مردم پذيرفته شده است. پس اعدام سياسِي به خاطر اينکه شديدترين شکل اِعمال خشونت انسان عليه انسان است مورد انتقاد نيست، بلکه به خاطر مورد مشخص اِعمال آن و اين که توسط حکومتي که مردم از آن بيزارند اعمال شده ناپسند است.
مخالفت گروههاي سياسي با هيئت حاکمه هميشه بدان معني نيست که اين مخالفين سياسي وجدان آگاه تري دارند و اين آگا هي وجدان به مخالفت آنان با شيوه هاي اعمال قدرت حاکميت مي انجامد. خير. حداقل در جامعه ما چنين است که مسئله مخالفت سياسي فقط در حيطه مخالفت با سياست باقي ميماند وچه بسا به همخواني کامل در شيوه اعمال قدرت و اجراي سياست مي انجامد. بياييد دقيق تربا هم به اين موضوع نگاه کنيم.
در صحبت اينکه مفهوم “عدالت” در قانون اعدام چيست گفته شد که در جامعه اي که وجدان اجتماعي هنوز بدان جا نرسيده است که خواهان “عدم خشونت” باشد، اِعمال خشونت بر عليه يک انسان حتي به شديد ترين شکل آن يعني اعدام پذيرفته شده است. بدان معني که اِعمال خشونت بطور مساوي از دو طرف “عدالت” ناميده ميشود. از اين رو، مخالفين حکومت استبدادي با استفاده ازاين تعبير عدالت از همان شيوه هاي حکومت استبدادي براي مبارزه سياسي بر عليه آن استفاده ميکنند وخود را در اين را ه بر حق مي دانند. حکومت استبدادي دست به “اعدام سياسي” ميزند، مخالفين سياسي دست به “اعدام انقلابي” مي زنند. با اين تعبير ساده از”عدالت” است که خشونت در سياست پذيرفته ميشود و در فرهنگ سياسي ما ادامه مي يابد. آنچه که حاصل يک رژيم استبدادي است – يعني بي ارزش شمردن جان انسانها- به منطق ووجدان مخالفين سياسي حاکميت نيز سرايت ميکند.
مهمترين نکته اينجاست که نفس خشونت و اعدام از سوي هيچکدام از طرفين ناپسند نيست.
مسئله استفاده از خشونت توسط مخالفين سياسي پيچيده تر ازمسئله اعدام براي جرايم عادي است. اگر يک قتل در جامعه صورت بگيرد، قاتل در صورت شناسايي اعدام ميشود. بطور کلي در جرائم عادي ميتوان حدود جرم و مجازات مناسب را تعيين کرد. اما يک گروه سياسي که با حاکميت استبدادي مخالفت ميکند، جرايم بسياري را براي رژيم ميشمرد که از “اعدام هاي سياسي” گرفته تا “سياست هاي اقتصادي و اجتماعي” که بطور غير مستقيم با عث سوء تغذيه و مرگ کودکان ميشود ليست بلند بالايي ازجرايم “ضد خلقي” را شامل ميشود. بنا به تعبير “عدالت” در قانون اعدام، مجازات چنين اعمال ضد انساني که به مرگ انسانها مي انجامد مرگ است. اما مجرم کيست؟ وقتي که صحبت از “حاکميت” است، همه از راس رژيم گرفته تا پاسبان شهرباني و پاسدارمحله جزو حاکميت شمرده ميشوند و همانگونه که اين افراد در راه بقاي رژيم مي کوشند بايد همراه رژيم مجازات و سرنگون شوند. اين بوده است منطق مخالفين سياسي حاکميت غيردمکراتيک با توجه به تعبير “عدالت” در قانون اعدام!