سعیده قدس، بنیانگذار «محک»

سعیده قدس



سعیده قدس، نویسنده ی رمان تاریخی «کیمیا خاتون» است که سرگذشت دخترناتنی جوان مولاناست که به عقد شمس تبریزی در می‌آید و قربانی خشونت خانگی می شود. این کتاب گرچه از نظر ادبی مورد ستایش بسیاری قرار گرفته، اما بخاطر آنکه جریان خشونت خانگی را در رابطه با بزرگانی چون مولوی و شمس تبریزی مطرح می کند، موضوع نقدهای ادبی و تاریخی فراوانی نیز بوده است. «کیمیا خاتون» توسط انتشارات چشمه در ایران انتشار یافته، به چاپ دهم رسیده و قرار است فیلمی برمبنای آن نیز به کارگردانی داریوش مهرجویی تهیه شود.

سعیده قدس همچنین بنیانگذار «مرکز حمایت از کودکان سرطانی (محک)*» است. محک یک نهاد غیردولتی و غیرانتفاعی است که کار خود را در سال ۱۳۷۰ با خدمات حمایتی از کودکان سرطانی در تهران آغاز کرده و اکنون یکی از بزرگترین و موفق ترین نهادهای پژوهشی و درمانی غیردولتی در خاورمیانه است. محک دارای بیمارستانی با ظرفیت ۱۲۰ اتاق فردی مجهز پذیرای کودکان سرطانی و پدر و مادر این کودکان از همه نقاط ایران است. بیمارستان محک که در فضایی متجاوز از۱۸۰۰۰ متر مربع ساخته شد، شامل بخش های اورژانس، آنکولوژی، هماتولوژی، ICU، شیمی درمانی و رادیوتراپی، کلینیک های دندانپزشکی، روانشناسی، قلب، کودکان، هماتولوژی و انکولوژی و بخش های پاراکلینیکی، همچون خدمات تشخیصی از جمله CT Scan، رادیولوژی، MRI و همچنین آزمایشگاه های بیوشیمی، میکروبیولوژی و هماتولوژی، فیزیوتراپی، آب درمانی و . . . است. همچنین این مجموعه دارای فضاهای رفاهی و تفریحی همچون اتاق بازی کودکان، کتابخانه و سالن آمفی تأتر است.

سعیده قدس به خاطر زحماتی که درراه ایجاد و اداره ی این مرکز کشیده، بارها در ایران و در سطح بین المللی مورد تقدیر قرار گرفته است. از جمله، در سال ۲۰۰۸ جایزه بانک توسعه اسلامی به عنوان موثرترین زن در توسعه در میان کشورهای مسلمان توسط پادشاه عربستان سعودی به ایشان اهدا شد** و وال استریت ژورنال Wall Street Journal از ایشان به عنوان یکی از ۵۰ زن برتر سال ۲۰۰۸ قدردانی کرد***.

در سفری که خانم سعیده قدس در سال ۲۰۰۹ به کالیفرنیا داشتند، فرصت یافتم که با ایشان گفتگویی درباره محک داشته باشم. آنچه در زیر به نظر شما می رسد پاسخ ایشان به پرسش های من درباره محک است. 

سعیده قدس

از آغاز 

در سال ۱۳۳۰ در یک خانواده فرهنگی در تهران متولد شدم. پدرم مدیر مدرسه و مادرم خانه دار بود ولی ایشان نیز در یک محیط فرهنگی بزرگ شده بود و در همانطور که در «کیمیا خاتون» اشاره کرده ام ، برای ما مثنوی و حافظ می خواند. کودکی من در فضای آرام و متعادل گلاب دره شمیران گذشت، یعنی در فضایی که طبیعت غالب بود، رودخانه و برف و گل و بلبل و بهار و پائیز. بیشتر زندگی من در شهر شمیران گذشته، در مدرسه مهر در شمیران تحصیل کردم و از آنجایی که به ادبیات و تاریخ و جغرافیا علاقمند بودم،‌ در رشته جغرافی در دانشگاه تهران درس خواندم. پس از پایان دانشگاه به عنوان کارشناس برنامه و بودجه در اداره دخانیات مشغول بکار شدم و چند سالی نیز به عنوان کارشناس روابط بین الملل در وزارت صنایع و معادن کار می کردم.

ازدواج و بچه داری

در 23 سالگی با شوهرم نادر شریفی ازدواج کردم که کارمند وزارت خارجه بود و این باعث شد که چندسالی در کشورهای دیگر از جمله آلمان و پاکستان زندگی کنم و با فرهنگ های دیگر آشنا شوم و وسعت دید بیشتری پیدا کنم. فرزند اول ما در آلمان به دنیا آمد که آنجا فرصتی داشتم در مرخصی بدون حقوق بچه داری کنم. بچه دوم ما در ایران بدنیا آمد و باز من از کارم استعفا دادم زیرا که می دیدم که دو تا بچه و کار برایم امکان توجه کافی به خانواده و شغل را نمی گذاشت. در نظر داشتم چند سالی بچه داری کنم و بعد به کار برگردم.

زلزله در زندگی

اما فرزند دومم، کیانا، تازه دو ساله بود که متوجه توماری در کلیه اش شدیم. این اتفاق مانند زلزله همه ی زندگی مرا تغییر داد و بازگشت به کار خود بخود فراموش شد. مدتی صرف درمان کیانا شد. در این مدت من متوجه شدم که چقدر نگاه من به زندگی غیرواقعی بود. چقدر زندگی می تواند سخت و بیرحم باشد و چقدر آدمهایی در اطراف من هستند که خیلی خیلی محرومتر هستند ولی به اندازه من از زندگی گله مند نیستند. یعنی شجاعانه تر با مسائل برخورد می کنند.

با عوض شدن نگاهم به زندگی برداشت های دیگری از فسلفه هستی و دلیل زنده بودن و انگیزه های والای انسانی برایم مطرح شد که زمینه ای شد برای فکر اینکه از خود و مسائل شخصی خود بیرون آمده و تخم همدلی و همدردی در ذهنم باروتر گردد، در تلاش بودم یکجوری امکانات خودم را با آنها تقسیم کنم، یا حداقل مهربانی خودم را به آنها عرضه کنم. اولین قدمی که برداشتم به دنبال نیاز به این کار بود. در سفری که برای معاینه کیانا به آلمان داشتم، دیدم گروه های پدرومادرها برای کمک به هم جمع می شوند و این دیدی به نیاز ذهنی و باطنی من داد که یک جوری کمک نهادی تر و بنیادی تر باشد و فکری که در ذهن من متبلور می شود، دیگران را جذب کند.

پس از برگشت به ایران، با پزشکان معالج کیانا درباره چنین نهادی صحبت کردم و آنها تایید کردند که خلاء را حس می کنند و خوب است که کسی حرکتی را شروع کند و این شروع حرکت به طرف مسیری بود که نهایتش بنیانگذاری محک بود.

بنیان محک

در سال ۱۳۶۷ بود که بیماری کیانا تشخیص داده شد و در اواخر ۱۳۶۸ با مشاهده وضعیت بسیار نابسامان درمان و همچنین شرایط سخت خانواده هایی که از دوردست های کشور پهناور ایران به تهران می آمدند و همینطور مسائلی مانند کمبود دارو، عدم وجود سیستم بیمه جوابگو و مسائل دیگر، به نقطه ای رسیدم که می خواستم کار را شروع کنم. پس از مطالعه در روش های گوناگون با افرادی که ظرفیت کمک های فکری یا تخصصی یا مالی یا حتی فقط احساسی داشتند تماس گرفتم. همه این ماجرا دو سالی طول کشید. در سال ۱۳۷۰ ما موفق شدیم که محک را به ثبت برسانیم.

در واقع گروه بنیانگزار محک مرکب از پانزده شانزده نفر از پزشکان متخصص و تیم درمانی کیانا بود باضافه چند تن از دوستان نزدیک و افراد فامیل من که دور هم جمع شدیم و با تقسیم کردن امکاناتمان کار را شروع کردیم، مثلا یک نفر جایی را در اختیار گروه قرار داد، یکی به نامه نگاری کمک می کرد، دیگری به کارهای اداری رسیدگی می کرد، و یا جمع آوری اطالعات پزشکی یا کارهای داوطلبانه رفتن به بیمارستانها بصورت مددکار را به عهده می گرفت. هر کدام در هر زمینه ای که توانایی داشتند کمک می کردند.

تقسیم کار

به این ترتیب اول بصورت گروه دور هم جمع شدیم. بعداز دو سه سال کمیته هایی شکل گرفت و کارها را بین کمیته ها تقسیم کردیم، مثل کمیته جذب کمک های مردمی،‌کمیته مددکاری،‌ و کمیته تبلیغات. هر چند از جهت ثبت، ما ساختارسازمانی ثبت شده ای داشتیم که متشکل از هیات امنا و مدیره و مدیر عامل می بود، اما این تشکیلات هرمی بیشتر در راستای تعیین استراتژی ها کار می کرد و امور اجرائی به شیوه ی مسطح و غیرهرمی اداره می شد. اما در امور اجرایی همه با تمام قوا کار می کردند و کمیته های اجرائی تقریبا خودجوش بوده و براساس خلاقیت ها برنامه ریزی و عمل می کرد. هر کمیته ای برای خودش یارگیری می کرد و باز یاران کمیته افراد دیگر را برای کمک جذب می کردند. مثلا کمیته جذب کمک های مردمی بازار می گذاشت و کمیته مددکاری دنبال افرادی بود که به بیمارستانها بروند. خود من هم به مدت هشت سال، با عنوان مدیر عامل، امور بین این کمیته ها را هماهنگ می کردم ولی رتبه بندی در کار نبود و من در عمل رتبه بالاتری از دیگران نداشتم، یعنی اینطور نبود که به صرف مدیر عامل بودن در یک اتاق بنشیم و دیگران کار کنند. همه همدوش همدیگر کار می کردیم. نیازاینگونه کار اجتماعی مدیریت بدون هیرارشی است و هنوز هم همینطور است. در همه این کمیته های هر جا که خلائی می دیدم که ظاهرا خود کمیته نمی توانست برطرف کند یا اختلاف سلیقه ها بحدی بود که می توانست منجر به از هم پاشیدن شود، من کمک می کردم و ارتباط رسمی با دولت و وزارت بهداشت و مطبوعات و مردم را من شخصا به عهده گرفتم.

ولی در کارهای اصلی مثل برگزاری بازار، کارهای اداری، و مددکاری من هیچگاه دخالت مستقیم نداشتم. آدمهایی که در هر زمینه ای که علاقمند بودند،‌ فعالیت می کردند محور عملیات بودند وبقیه هم دور و برش بودند.

ویژگی ها

پستی و بلندی و سختی در کار خیلی بود بویژه که کار ما چند جنبه حساس داشت.

یک – برای اولین بار یک نهاد خیریه بصورت غیرسنتی اداره می شود. در خیریه های سنتی پول از افراد توانمند که نذر و نیاز داشتند گرفته می شد و بصورت صدقه از طرف جامعه به فرد نیازمند داده می شد و منزلت انسانی فرد زیر سوال می رفت. کاری که ما کردیم این بود که حایل ارتباط بین نیکوکار و کمک گیرنده شدیم و منزلت انسانی کمک گیرنده زیر سوال نمی رفت و تحقیر نمی شد و مهربانی و انساندوستی در قالب صدقه منتقل نمی شد.

دو – برای اولین بار در آن زمان تعدادی از زنان پیشرو و تحصیل کرده بدون حمایت بازار، دولت و یا یک فرد ثروتمند آستین بالا زدند و کار را شروع کردند. درست است که تیم پزشکی و هیات مدیره همه مرد بودند ولی در میدان عمل ۹۸درصد فعالان زن بودند. اصولا دور هم جمع شدن زنان در آن موقع زیر سوال بود. جمع کردن تعدادی زن تحصیلکرده و هماهنگ کردن و هم انرژی کردن ذهنیت آنها کار جدیدی بود.

سه – ما از شیوه های جدیدی برای کار استفاده می کردیم، مثل کنسرت، مهمانی و نشست های فرهنگی که در جامعه ما در آن زمان بسیار تازه بود. بخش عمده درآمدهای ما از طریق این برنامه ها بود.

چهار- قلک ایده جدیدی بود که در مقابل صندوق صدقات بوجود آمد. من ایده قلک را از قلک های جمع آوری پول بچه ها در خارج (piggy bank) گرفتم و آن را با طرحی شبیه خرس شروع کردیم. چون قالب طرح خرس گران بود و غیرعملی، بعد از قلک های قدیمی سفالی ایرانی استفاده کردیم. البته گاهی قلکی دزدیده می شد و متناسب با نیاز تامین امنیت قلک ها طرح آن و وزن و شیوه نصب آن تغییر کرد و اکنون هر قلک شماره و آدرس دارد. بتدریج فرم مخصوص قلک محک طراحی شد. قلک هنوز یکی از مهمترین منابع در آمد محک است که در خانه ها و مغازه ها و بانک ها بوده و هست. الان یک گروه ده تا پانزده نفره در بخش قلک کار می کنند.

مهمترین عواملی که به موفقیت محک کمک کرده یکی کار جمعی است، دیگری شفافیت و ایثار افراد داوطلب.

محک در ده سال اول کار فقط و فقط توسط کار داوطلبانه اداره می شد. با اضافه شدن بیمارستان، به اجبار پرسنل پزشکی و بهداشتی به تیم محک اضافه شد. الان در محک دو بخش خیریه و بیمارستان داریم که در بخش خیریه هفتاد درصد افراد داوطلب هستند و در بیمارستان صددرصد پرسنل حقوق بگیر هستند. در مجموع تعداد داوطلبان حدود ۶۰۰ نفر است که همه بطور نیمه وقت کار می کنند و داوطلب تمام وقت در برنامه نداریم، و حدود ۳۰۰ نفر پرسنل استخدامی در بخش درمان و پزشکی هستند.

خدمات هیات امنا و هیات مدیره رایگان است.

همکاری مجلس و نهادهای دولتی

یکی از نمایندگان دوره ی دوم مجلس شورای اسلامی در رابطه با بیمه کردن بچه هاخیلی فعال بود و کمک کرد مجلس لایحه ای را به تصویب برساند که بر اساس آن هر کودک سرطانی که بیمه ندارد، پس از تشخیص بیماری اش و روی تخت بیمارستان بیمه شود. علاوه برآن، خانواده ی آن کودک نیز همزمان بیمه می شوند.

بانک مرکزی برای ترخیص تجهیزات و دستگاه های بیمارستانی که وارد کشور می شد، کمک کرد. گرفتن معافیت مالیاتی از دولت از طریق وزارت اقتصاد و دارایی انجام پذیرفت.

همکاری بین المللی

محک در تمام کنفرانس های علمی بین الملی که در ارتباط با سرطان در جهان برگزار می شود دعوت دارد و پزشکان ما در این زمینه ها در سطح بین المللی اظهار نظر می کنند. خود محک هم دو کنفرانس بین المللی در زمینه انکولوژی و اطفال داشته است. خانم دکتر وثوقی که متخصص سرطان چشم و رئیس علمی بیمارستان است، با دیگر مراکز درمان سرطان در جهان از طریق اینترنت و ایمیل ارتباط دارد. اما اینکه مشورت های آنی داشته باشیم و درباره ی پروتکل های درمانی مشخص برای بیماری مشاوره کنیم، هنوز عملی نشده است و امیدواریم که در آینده برقرار شود.

در گذشته محک با بیمارستان سرطان کودکان در امریکا (St Jude Children’s Research Hospital) همکاری داشته و دو دوره ی شش ماهه برای پزشک مهمان (fellowship) در این بیمارستان در اختیار ما قرار دادند که ما دو پزشک در ارتباط با رادیولژی و انکولوژی به این بیمارستان فرستادیم. فعلا به خاطر شرایط موجود این برنامه قطع شده است.

شفافیت

از لحظه تولد محک تلاش ما بر این بوده است که امور مالی و رسیدگی به امانت وا عتماد مردم تحت روش های دقیق و سیستمهای حسابداری و حسابداری مدرن و با استفاده از نرم افزارهای مالی انجام پذیرد. این نهاد به روی همه باز بوده است. بازرس محک از روز اول یک حسابرس حرفه ای دارای شرکت بازرسی بوده و حسابداری امور مالی محک بصورت سیستماتیک تحت نظارت دقیق هیات مدیره بوده و با پاسخگویی کار کرده است. الان در هر زمانی، هر کسی که مایل باشد می تواند دفترهای حسابداری محک را ببیند. علاوه بر آن، گزارش سالانه به مردم داده می شود. وزارت دارایی هر سال تیرماه گزارش دقیق مالی می خواهد. نهادهای بین المللی هم هستند که بر امور مالی محک نظارت دارند، مانند سازمان ملل متحد – که محک عضو مشاور شورای اقتصادی-اجتماعی سازمان ملل متحد (ECOSOC) است – هر دو سال یکبار یک کارنامه می خواهد. زیرا محک علاوه بر کودکان ایرانی، صدها کودک عراقی و افغانی را نیز تحت درمان دارد که هزینه آنها توسط کمیسیون عالی پناهندگان سازمان ملل UNHCR پرداخت می شود.

همینطور موسسه سوئیسی SGS که شفافیت و بازدهی نهادهای غیردولتی را می سنجد، بر کار ما نظارت دارد.

همین حالا همه گزارش های مالی هزینه و درآمد روی سایت محک هست.

بودجه بیمارستان

بیمارستان در سال ۱۳۸۴ پروژه اش به پایان رسید و از آن زمان ما مجبور شده ایم که برنامه ای برای بودجه تنظیم کنیم. پیش از آن، با توجه به کمک های مردمی که جمع می شد، فعالیت می کردیم. ولی الان بودجه بیمارستان ما را ناگزیر کرده که برنامه بودجه داشته باشیم. محک یک بیمارستان دارد و ۱۰ تا بخش اطفال در بیمارستان های دیگر را هم تحت پوشش دارد. مددکارهای ما بیمارهای مستمند را در بیمارستان های دیگر زیر پوشش می گیرند. به این دلیل ما مجبور شدیم که نیاز مالی را مشخص کنیم. سال گذشته، نیاز مالی در مجموع ۱۰ میلیارد تومن بود و حدود نود درصد آن فقط و تنها از طریق مردم تامین شد.

خدمات حمایتی

محک علاوه بر خدمات درمانی، یک سری خدمات حمایتی به کودکان بیمار و خانواده های این کودکان، منجمله خواهر و برادر آنها، ارائه می کند. در واقع مشاوره های روانی، روانپزشکی، و رواشناختی، برنامه های حمایتی برای جلوگیری از افت تحصیلی کودک از جمله خدمات این مرکز است. علاوه بر آن، در اینجا سعی می شود که تولید اوقات خوش و شاد برای بچه ها و خانواده ها و خواهر و برادران کودک بیمار داشته باشیم. مثلا جلسه های کتابخوانی توسط داوطلبان انجام می شود.

نیروی داوطلب

هیات امنا و هیات مدیره محک داوطلبانه کار می کنند. مدیرعامل محک از زمان گشایش بیمارستان در استخدام است و تا پیش از آن داوطلبانه کار می کرد. حالا بخاطر کار حرفه ای شبانه روزی باید پرسنل متعهد داشته باشیم.

ولی در بخش های خیریه عمدتا افراد داوطلب کارها را انجام می دهند.

بهینه سازی استفاده از نیروی داوطلب

برای استفاده بهتر از اشتیاق مردم برای کار داوطلبانه در محک، بخصوص در بیمارستان، با مطالعه فراوان در نحوه عمل سازمانهایی مانند صلیب سرخ و نهادهای سازمان ملل که دارای نیروی داوطلب پرشمار و کارآمد هستند، از تجربیات آنها کمک گرفتیم. این سازمانها خیلی تجربه مدون دارند که از مقالات و انتشاراتی که آنها داشتند استفاده کردیم. «داوطلبان سازمان ملل» (United Nations Volunteers) خیلی انتشارات سودمندی در این زمینه دارد که البته خیلی از آن الگوها برای ما بطور مطلق قابل پیاده کردن نبود ولی ما از آن تجربیات در تدوین شیوه های بهره وری از نیروی داوطلب استفاده کردیم.

ما روی پروژه پژوهشی بهینه سازی استفاده از نیروی داوطلب کار می کنیم تا ببینیم چگونه می توان از نیروی داوطلب به نحو موثر استفاده کرد. الان نیروی داوطلب وجود دارد، اما شیوه‌های استفاده عملی از این نیرو هنوز وجود ندارد. ایثارگری وجود دارد، اما مسئولیت پذیری و پاسخگویی در قبال تعهد کار در کار داوطلبی هنوز به شکلی که بتوان بصورت حرفه ای از این نیرو کمک گرفت وجود ندارد و این مساله کار در بیمارستان را با مشکل روبرو می کند.

کار انسانی

در واقع محک یک کار جمعی و تیمی بوده است. من سهم خود را بیشتر از امور اجرائی و درمانی در در مدیریت و هدایت استراتژیک سازمان می بینم. مشکلاتی که درگیر بوده ام هم بیشتر در همین زمینه بوده است. در ایران که جامعه مدنی در آن رشد جدی نداشته و الگویی ندیده، می بینیم که حرکت های انساندوستانه و عمیق وجود دارد، اما همه بر اساس انگیزه های مذهبی شکل گرفته و عمدتا در ارتباط با خدا، بخشش گناه، ثواب، بهشت رفتن، و محبوب شدن نزد خدا. فلسفه کمک به اینها برمی‌گردد. کمک انسان به انسان به صرف انسانیت گرچه در نهاد همه ما نهفته است – بطور طبیعی، انسان نمی تواند شاهد مرگ همنوع خودش باشد چون گوسفند نیست که ببیند کاردی گلوی همنوع او را می برد و واکنش نشان ندهد – اما در مملکت ما نیکوکاری همیشه زیرساخت مذهبی داشته که کار را برای ما هم آسانتر کرده است. ولی وقتی که می خواهی با شکل متفاوت تری یعنی کمک بخاطر کمک و بدون هیچ چشمداشت کار را پیش ببری، این کار آسانی نبود.

هدف این نیست که کمک در راه خدا مورد نظر ما نبود یا رد می شد. خیر. اینگونه کمک رسانی شرایط فقهی پیچیده ای داشت که در دسترس ما نبود.

چالش ها

یکی از بزرگترین چالشها، روابط بین افراد علاقمند به کار بود. زیرا همه افراد خود را والاتر و مهم‌تر و شایسته تر می دیدند اما تفاوت سلیقه داشتند و هرکس می خواست نظر خودش را به کرسی بنشاند. فکر می کنم این بزرگترین چالش کار داوطلبانه است. وقتی که پست و مقام رسمی و مزد و حقوق در کار نیست، در نهاد مدنی پاداش کار در کوتاه مدت ملموس نیست. بنابراین نتیجه کار اگر به ثواب و عالم بالا احاله نشود، نمی توان پاداش ملموس جلوی طرف گذاشت. برخی سودای مقام و جاه دارند، ولی برخی می خواهند وقتشان را مفید صرف کنند و رضایت از وقت مفید همان پاداشی است که می گیرند و اینها تنها پاداش های مجازیست که می شود در کار ما باشد. حالا یک سری پاداش های جنبی هم شاید ایجاد کنیم، مثلا داوطلب ها را بیمه کنیم.

دستمایه کار اجتماعی عشق بی انتظار است. باید دائم به طرف یادآوری کرد که هدف چیست و برای دیگران نیامده، بلکه برای رضایت خاطر خودش آمده است. بیدار کردن این حس در داوطلب و شکل دادن و ایجاد باور به آن در افراد خیلی دشوار است. از همه مهمتر اینست که باید خودت این باور عمیق را داشته باشی که بتوانی آن مفهوم را منتقل کنی چون خودت برای همان دلیل کار می کنی و اگر اینطور فکر نکنی، ‌نمی توانی ادامه دهی. و تازه وقتی که اینطور فکر می کنی، باید هزاران ساعت با اعتقاد راسخ کار و گفتگو کنی تا برای دیگران جا بیفتد که کسی از دیگری بالاتر نیست و کسی بالاتر است که بی انتظارتر کار کند و این در کوتاه مدت جا نمی افتد. این چالش خیلی بزرگی بود.

در جوامع اروپایی و امریکایی این مشکل بدینگونه وجود ندارد و کسانی که داوطلبانه در نگهداری افراد مریض و پیر شرکت می کنند، کاملا بدون چشمداشت و انتظار و بیدریغ کار می کنند. نمی دانم چطوری به اینجا رسیده اند. اما در محک هم مددکارهایی داریم که اگر بتوانیم میزان ایثار آنها را اندازه بگیریم، صدها برابر خود من ایثار دارند. تا رسیدن به این نقطه راهی طولانی پیمودیم.

دومین چالش بزرگ این بود که داوطلبانی که عاشقانه می آمدند کار کنند، بگوییم تعهد خیلی مهم است و نمی توانند هروقت عاشق شوند کار کنند و هر وقت فارغ شوند ول کنند. بلکه باید پیگیرانه کار کنند. این چالش بزرگی بود که فرهنگ تعهد را جا بیاندازیم.

یکی دیگر از مشکلات، چالش خانوادگی بود که همه افرادی که کار داوطلبانه می کنند، دارند. چالش خانوادگی اینطوری بود که بخاطر اعتقاد شخصی خود من، زن به بهانه اینکه میخواهم کار مفید در جامعه انجام دهم نمی تواند از مهمترین مسئولیت طبیعی خودش یعنی تربیت فرزندان، مدیریت خانه و گرم کردن کاشانه شانه خالی کند. این برایم خیلی مهم بود که به همسر و دو فرزند و دوست و آشنا و فامیل و سفر و مهمانی هم برسم. گاهی اوقات مجبور بودم خیلی خیلی زیاد، یعنی ۱۸ تا ۲۰ ساعت، کار کنم و هیچوقت احساس رضایت کامل نکردم که به اندازه کافی سهم خودم را به عنوان همسر و مادر ایفا کرده ام. شاید از نظر فیزیکی در خانواده حضور داشته ام، اما ذهنم خیلی درگیر بود. این چالش درونی همواره بود و همنوز هم ادامه دارد. گاهی فکر می کنم شاید این بخش از زندگی من به وظیفه ‌ی اصلی ترم غلبه کرده.

نقش شوهر

راجع به نقش شوهرم در زمانهای مختلف نگرش های مختلف داشته ام. شاید اگر ده سال پیش می پرسیدید، می گفتم نقش او فشاری است که به من می‌آورد و خواهان سهم خودش است. شاید اگر ۱۵ سال پیش از من می پرسیدید می گفتم که نقش او بازدارنده است. اما امروز پس از گذشت بیست سال و ارزیابی دقیق و صحیح، نقش او را یکی از عوامل اساسی و مهم در پیشرفت خودم می بینم. چرا که دانش و شعورم درباره حقوق مدنی شوهرم به اینجا رسیده که می دانم او حتی می توانست بگوید حق بیرون رفتن از خانه نداری یا مرا تحت فشار روانی و حیثیتی قرار دهد. آن روزها که زن جوانی بودم فکر می کردم دائم باید برایم گل بخرد یا نامه تشکرآمیز زیر بالش من بگذارد که زنی نیکوکار و پرکار دارد. امروز می بینم با توجه به فرهنگ و ذهنیت اجتماعی که شوهرم در آن بدنیا آمده و بزرگ شده، و شاید در آن زمان بخاطر خستگی خودش و ابراز نارضایتی از سهم کمی که می گرفت، این برای من فشار محسوب می شد. اما امروز می بینم که هر مردی در فرهنگ غربی هم شاید این فشار را درباره کاری که هیچ فایده ملموس ظاهری برایش نداشته باشد و حتی زنش از صبح تا شب انرژی را که باید صرف خانه و بچه ها کند، به کار دیگری می رساند. البته اگر زنش به عنوان مدیر عامل یک شرکت بزرگ حقوق بگیرد، می تواند توجیه کند. اما با شعور امروزم که آدم دنیا دیده تری شده ام احساس می کنم و فکر می کنم این پدیده جدیدی در همه جای جهان است که مشغولیت زن در خارج از خانه چندان قابل تحمل نیست.

من در «کیمیا خاتون» هم نوشته‌ام که به این موضوع معتقدم که خداوند یا همان نیروی برتر طبیعت وظیفه‌ی زایش را که بزرگترین وظیفه ی هستی و آفرینش است به زن داده است. چرا این را انکار کنیم و قدرندانیم! پشت این زایش، تعهد پرورش هم وجود دارد. هر جانوری که بچه می زاید تا مدتی از بچه اش نگهداری می کند. ما زنان وقتی این وظیفه را می توانیم انکار کنیم که جنسیت خود را انکار کنیم. از لحظه ی آغاز قاعدگی با یک عمل جراحی تخمدان ها را در آوریم و به جنسیت و زندگی جنسی خود فقط در ابعاد لذتهای آن بپردازیم. ما حق نداریم شوهر کنیم و بچه دار شویم و خانواده تشکیل دهیم و به وظیفه والای خانوادگی خود عمل نکنیم. این با جنایت و خیانت و دزدی فرق ندارد. نمی شود بچه را بدنیا آورد و برایش وقت و انرژی نگذاشت. البته مردان هم شامل این قاعده می شوند.

ما زن ها موجودات استثنایی هستیم در صحنه آفرینش. مرد آنجا هست تا زن را بارور کند و حمایت کند اما هستی حول زن می چرخد. چطور می توان این نقش مرکزی را انکار کرد. مگر آنکه لیاقتش را نداشته باشیم. حتی علم هم فقط به جایی رسیده که زن بدون مرد بچه دار می شود، اما مرد بدون زن بچه دار نمی شود. ذهنیت من بشدت در این تئوری می چرخد و امیدوارم که بتوانم این را به نسل جوان هم انتقال دهم و قدمی در جهت اصلاح ذهنیت های غلط بردارم.

http://mahak.org

**http://www.payvand.com/news/08/jul/1077.html

*** http://online.wsj.com/article/SB122609301920009441.html