روانشناسی اخلاق و حقوق بشر


‏چرا اعدام‌های گروهی در ملاء عام و یا در اوین با خونسردی کامل جلادان انجام می‌گیرد؟ چرا عده‌ای در سنگسار شرکت ‏می‌کنند؟ چرا گاه خشونت به اصطلح انقلابی و اعدام و شکنجه توسط برخی از روشنفکران و هنرمندان جامعه پذیرفته و ‏حتی اجرا می‌شود؟ چرا عوامل رژیم شاه در اوایل انقلاب اعدام شدند؟ چرا صدای اعتراض جمعی به اعدام در پی ‏محاکمه‌های بدون وکیل و حتی اعدام‌های بدون محاکمه در دهه شصت برنخاست؟ چه کسانی و با چه دلی این اعدام ها را ‏اجرا کردند؟ و چرا هنوز روند اعدام ادامه دارد؟ و چرا هنوز در جامعه صدای اعتراضی به اعدام کودکان و بزرگسالان نیست؟ ‏

اعدام، شلاق، و دست بریدن به نام دین و قانون اجرا می‌شود، و اجرای چنین قانونی از سوی تقریبا تمامی قشرهای ‏جامعه پذیرفته شده است. جامعه‌ای که قانون اسلامی را پذیرفته و اجرای اعدام‌ها با چنین رقم بالایی که در جهان بی‌نظیر ‏است، در میان جامعه تقریبا واکنشی برنمی‌انگیزد،‌ جز سکوت، سکوت! و سکوت! چرا؟؟؟

این پرسش‌هایی است که اگر به تازگی برای ما مطرح شده، پس از جنگ جهانی دوم در آلمان و اروپا و سپس در امریکا ‏بشدت مطرح شد و روانشناسان را به کنکاش و پژوهش در این زمینه‌ها واداشت. شاید آغازگر عمده این بحث‌ها هانت آرنت ‏‎(Hanna Arendt) ‎‏ بود که در هنگام محاکمه آیشمن، مسئول حمل و نقل یهودیان به کشتارگاه‌های نازی‌ها، نوشت که او ‏انسانی عادی بوده که از دستورات اطاعت کرده است. هانا آرنت که خود از یهودیانی است که به امریکا مهاجرت کرد، به ‏عنوان خبرنگار یکی از نشریات امریکایی به اورشلیم رفت و از نزدیک نظاره گر جریان دادگاه آیشمن بود و مرتب در این زمینه ‏گزارش می‌نوشت. مجموعه مقالات او بعدا بصورت کامل‌تر در کتابی با عنوان «آیشمن در اورشلیم: گزارشی از عادی بودن ‏شرّ» ‏‎ (Eichmann in Jerusalem: A Report on the Banality of Evil) ‎منتشر شد. ‏

در دهه‌های پس از جنگ جهانی دوم همچنین چندتن از روانشناسان امریکایی بر آن شدند که میزان درستی ادعایی ‏همچون ادعای هانا آرنت را در پژوهش‌‌هایی دقیق برروی گروهی از انسان‌های معمولی مورد آزمایش قرار دهند. در این میان ‏شیوه و نتایج آزمایش‌های استانلی میلگرام ‏‎(Stanley Milgram)‎‏ درباره اینکه چگونه اطاعت از دستور توجیه‌گر شکنجه ‏می‌شود، و پژوهش‌های فیلیپ زیمباردو ‏‎ (Philip Zimbardo)‎‏ درباره نقش‌پذیری فرد از محیط زندان – چه در نقش زندانی و ‏چه در نقش زندانبان – بسیار چشمگیر و بارز است. من متن کامل نتایج هر دو آزمایش را ترجمه کرده و با فیلیپ زیمباردو نیز ‏مصاحبه‌ای انجام داده‌ام که در این مجموعه ارائه می‌شود. ‏

گاه پژوهش علمی به این شیوه است که یک فرضیه مورد نظر است، و درستی یا نادرستی آن فرضیه با آزمایش‌های ‏پژوهشی محک می‌خورد. گاه فرضیه‌ای در کار نیست، و پژوهش آغاز می‌گردد،‌ بدون آنکه نتایج آن معلوم باشد و درپایان کار ‏نتایج گاه چنان است که پژوهشگر را نیز بهت زده می‌سازد. آزمایش میلگرام از نوع اول و آزمایش زیمباردو از نوع دوم است.‏

متاسفانه به علت عدم دسترسی کامل به بازار کتاب‌های موجود به زبان فارسی، هنوز نمی‌دانم که آیا کتاب هانا آرنت با ‏عنوان «آیشمن در اورشلیم» به فارسی برگردانده شده و یا نیاز به ترجمه دارد. از راهنمایی دوستان در این زمینه ‏سپاسپگزار خواهم شد.‏

آنچه در این مجموعه می‌بینید،‌ مطالبی است که من بدون هیچگونه ادعایی در زمینه روانشناسی و یا فلسفه اخلاق و با ‏کنجکاوی شخصی در این زمینه شایسته مطالعه و بررسی یافته و به فارسی برگردانده‌ و در اختیار هموطنان خود قرار ‏می‌دهم تا همه با بحث و نیز افزودن داده‌های تجربه‌های فردی و جمعی خود به بازنگری عرف و اخلاق رایج در جامعه خود ‏در رابطه با مفاهیم حقوق بشر بپردازیم. به کمک همدیگر است که می‌توانیم مفهوم اخلاق اجتماعی و سیاسی را شکافته ‏و نتایج مثبت و منفی آن را با بحث و کنکاش باز کرده و به تدریج این مفاهیم را چنان دگرگون سازیم که اخلاقیات ما توجیه گر ‏نقض حقوق بشر نباشد. این گام در این راستا شامل یک سری ترجمه و مصاحبه است که به تدریج در اینجا ارائه می‌شود. ‏به امید آنکه با طرح پرسش‌های بیشتر و کنکاش اخلاقی عمیق‌تر به کمک همدیگر وجدان‌ فردی و اجتماعی‌مان را به سوی ‏رشد بیشتر رهنمون شویم. این اولین مطلب پیش در آمدی بر مفاهیم روانشناسی در رابطه با رشد اخلاق است که به ‏انگیزه‌های فردی، قانون و اخلاق در رعایت و یا نقض حقوق دیگران می‌پردازد.‏

‏***‏

روانشناسی اخلاق یکی از علوم نسبتا جوان و در عین حال بسیار جالب است. یکی از برجسته‌ترین استادان این علم ‏کولبرگ است که این نوشته ترجمه‌ای آزاد از متن‌هایی درباره نظرات وی‌ است*.‏
‏ ‏
لارنس کولبرگKohlberg ‎‏ ‏Lawrence، روانشناس امریکایی ‏‎(1927-1987)‎، سالهای زیادی را صرف پژوهش درباره رشد ‏فردی در زمینه اخلاقی نمود و به بررسی اصول استدلال و روند تصمیم گیری با توجه به اصول اخلاقی پرداخت. براساس ‏تئوری کولبرگ، رشد اخلاقی هر فرد در حداکثر شش مرحله که با ترتیب خاصی در پی هم می‌آید، صورت می‌گیرد. امروزه ‏نقدهای فراوانی به کار کولبرگ می‌شود، اما نه بدان معنا که مراحل رشد اخلاقی نفی شود، بلکه نقدها در جهت شناخت ‏بیشتر و دقیق‌تر روند رشد اخلاقی و مرحله‌های مشخص آن است.‏

کولبرگ ادامه‌دهنده راه ژان پیاژهJean Piaget ‎، روانشناس سوئیسی (‏‎1896-1980‎‏) است که در زمینه روانشناسی رشد ‏فردی کار کرده و تئوری روانشناسی شناختی (یا معرفتی) را بنیان گذارد. پیاژه باور داشت که رشد معرفتی فرد از ‏مرحله‌های ثابتی که به ترتیب در پی هم می‌آیند عبور می‌کند. ارزش کار پیاژه از آن روست که وی دو مرحله اساسی در ‏روند رشد شناختی انسان و شیوه استدلال و استفاده وی از ارزش‌های اخلاقی را شناسایی کرد. مرحله اول دوران کودکی ‏است که کودک بر اساس مقررات و اطاعت از بزرگتر یا قانون تصمیم می‌گیرد و اصل تصمیم‌گیری در مورد انجام هر کنشی را ‏بر اساس نتیجه احتمالی و پیامد آن کنش قرار می‌دهد. این مرحله تا سن ده دوازده سالگی ادامه دارد. پس از آن، در دوران ‏بلوغ فرد دچار رشد کیفی در این زمینه شده و به قانون و مقررات و نتیجه کنش بسنده نمی‌کند، بلکه انگیزه کنش را در ‏قضاوت کردن درباره آن کنش در نظر می‌گیرد. اهمیت کار پیاژه در یافتن آغاز تغییر کیفی در رشد اخلاقی بود که در سنین ده ‏دوازده سالگی آغاز شده و در طول دروان بلوغ ادامه یافته و گاه در تمام طول عمر این رشد اخلاقی متوقف نمی‌شود.‏

تئوری کولبرگ فراتر از آموزه‌های پیاژه رفته و شیوه تفکر اخلاقی را به ترتیب مراحل پیاپی طبقه‌بندی کرد.‏

شش مرحله رشد اخلاقی

یکی از آموزه‌های پیاژه و کولبرگ این است که هر مرحله رشد ذهنی بطور کیفی متفاوت و متمایز از دیگری است. افزون بر ‏آن، هر مرحله رشد را می‌توان بصورت یک کلیت ساختاری دید که در همه موارد تصمیم‌گیری و استدلال اخلاقی به شیوه ‏مشابه عمل کرده و به نتیجه‌های مشابه دست می‌یابد. نکته سوم اینکه آنها باور داشتند که این مرحله‌ها به ترتیب ثابتی ‏در پی هم آمده و رشد جهشی امکان‌پذیر نیست، و رشد جهت مثبت و رو به جلو دارد. نکته چهارم اینکه رشد ذهنی با ‏جمع‌آوری اندوخته‌های ذهنی در مراحل پیشین همراه است و فردی که در مرحله بالاتری از رشد قرار دارد، استدلال فردی را ‏که در یکی از مرحله پیشین قرار دارد، درک می‌کند اگر چه نمی‌پذیرد. کولبرگ از این هم فراتر رفته و بیان داشت که این ‏مرحله‌ها و ترتیب آنها جهانی است و برای همه افراد یکی است.‏

سطح یک – اخلاق پیش‌عرفی (‏Preconventional Morality‏)‏

مرحله اول: مرحله “اطاعت و مجازات”. همه ما زندگی را با این مرحله شروع می‌کنیم، یعنی اطاعت از فردی که توان ‏مجازات کردن ما را دارد.‏

انگیزه اصلی: دوری جستن از مجازات؛ انگیزه و اصل عمل در واقع هیچیک ربطی به استدلال اخلاقی که منتج به تصمیم ‏گیری شود، ندارد.‏

‎ ‎پرسش‌هایی که کولبرگ در مقابل مصاحبه‌شوندگان مطرح می‌کند یک سری معماهای اخلاقی است و از کودکان در سنین ‏مختلف و بزرگسالان می‌خواهد که به آن پاسخ دهند. ازجمله پرسش‌هایی که کولبرگ مطرح کرده معمای هاینز است.‏

معمای هاینز 

زنی در اروپا دچار یک نوع خاصی از سرطان شده است. یک نوع دارو وجود دارد که پزشک‌ها فکر می‌کنند شاید جان این زن ‏را نجات دهد. این دارو نوعی رادیوم است که یک داروساز در همان شهر بتازگی کشف کرده است. هزینه ساخت دارو گران ‏بوده، اما داروساز ده برابر آن هزینه را به عنوان قیمت دارو تعیین کرده است. یعنی ساخت دارو 200 دلار برایش خرج ‏برداشته، ولی حالا به قیمت 2000 دلار آن را می‌فروشد. هاینز، شوهر زن بیمار، به سراغ همه کسانی که می‌شناسد ‏می‌رود تا از آنها پول قرض کند، ولی همه پولی که سرجمع می‌کند، 1000 دلار است. او به داروساز می‌گوید که زنش دارد ‏می‌میرد و از او می‌خواهد که دارو را به قیمت کمتری به او بفروشد. اما دارو سازمی گوید “نه، من این دارو را کشف کرده‌ام ‏و می‌خواهم از آن پول بسازم.” هاینز که خود را بیچاره می‌یابد، به مغازه داروفروش دستبرد زده و دارو را می‌دزدد. آیا این ‏شوهر باید این کار را می‌کرد؟

کولبرگ به پاسخ “بله” یا “خیر” اکتفا نکرده و از افراد مورد مصاحبه می‌خواست که استدلال کنند و در مورد کودکان از آنها ‏طوری سوال می‌کرد که بتواند استدلال آنها را درک کند. نکته اصلی استدلالی بود که در پشت پاسخ به این سوال نهفته ‏بود و با طرح معماهای دیگر سعی می‌شد که شیوه فکر کردن و قضاوت اخلاقی فرد مورد مصاحبه روشن شود. وی برای ‏آنکه تنها قضاوت فردی خویش را معیار پژوهش نسازد، از دیگران نیز برای درجه بندی مرحله‌های اخلاقی کمک گرفت.‏

در مرحله یک کودک بطور معمول در پاسخ به معمای هاینز پاسخ می‌دهد “اینکار غیر قانونی است” یا “دزدی بد است” انگار ‏که همه مساله همین است. در پاسخ برای توضیح بیشتر، کودک از پیامدهای عمل دزدی و اینکه “مجازات دارد” صحبت ‏می‌کند. گرچه تعداد کمی از کودکان پاسخ دادند که هاینز باید دزدی می‌کرده، اما نحوه استدلال و قضاوت کنش توسط آنها ‏همان قضاوت ساده کودکانه است که مثلا “هاینز میتونه دزدی کنه چون اول پرسید و چیز بزرگی ندزدیده، مجازات نمیشه.” ‏دغدغه اصلی در این مرحله این است که مقامات مسئول اجازه می‌دهند و مجازات می‌کنند.‏

این مرحله «پیش عرفی» نامیده شده زیرا کودکان هنوز به عنوان اعضای جامعه صحبت نمی‌کنند. بلکه آنها اخلاق را به ‏عنوان یک چیز خارجی و جدا از خود می‌بینند، چیزی که بزرگترها برای آنها تعیین می‌کنند.‏

مرحله دوم: مرحله “فردگرایی و مقابله پایاپای”. تصمیم‌های درست یا نادرست براساس اینکه سود فرد تصمیم‌گیرنده در ‏چیست، گرفته می‌شود، گرچه ممکن است مذاکره و چانه‌زنی با دیگران برای رسیدن به خواسته فرد ضروری باشد.‏

انگیزه اصلی: منافع شخصی فرد، پاسخگویی به نیازهای فرد اساس تصمیم‌گیری است، و نه درستی یا نادرستی عمل یا ‏پیامدهای آن (مگر آنجا که به خود فرد برگردد.)‏

در این مرحله کودک تشخیص می‌دهد که بیشتر از یک نظر درست که توسط مسئولین مقرر شده وجود دارد و افراد گوناگون ‏نظرات گوناگون دارند. “هاینز میتونست فکر کنه که این کار درستی است که دارو را بردارد، ولی داروفروش اینطور فکر ‏نمی‌کرد.” چون همه چیز “نسبی” است، هر فردی آزادی دنبال کردن منافع فردی خود را دارد. یکی از بچه‌ها گفت که هاینز ‏می‌توانست دارو را بدزد که زنش زنده بماند، ولی اگر بخواهد با زن جوانتر و زیباتری ازدواج کند مجبور نیست دزدی کند. ‏کودک دیگری گفت که هاینز شاید به این دلیل باید دزدی می‌کرد که بچه داشتند و کسی را برای مراقبت از بچه‌ها در خانه ‏لازم داشته است. ولی شاید نباید دزدی می‌کرد چون ممکن است برای مدت طولانی زندانی شود. به این ترتیب، کار ‏درست برای هاینز آن کاری است که منافع او را در پی دارد.‏

شاید توجه کرده باشید که کودکان در مرحله‌های یک و دو درباره مجازات صحبت می‌کنند. اما آن را متفاوت می‌بینند. در ‏مرحله یک، مجازات در ذهن کودک همراه با عمل بد است، و ثابت می‌کند که عدم اطاعت از قانون نادرست است. در مرحله ‏دو، برعکس، مجازات یک احتمال خطری است که فرد بطور طبیعی سعی ‌کند از آن دوری جوید.‏

گرچه پاسخ‌دهندگان مرحله دو گاهی پاسخی غیر اخلاقی می‌دهند، به گونه‌ای کنش درست را درک می‌کنند. این مفهوم ‏‏”معامله عادلانه” است. فلسفه مقابله پایاپای است که “اگر تو پشت مرا بخارانی، من هم پشت تو را می‌خارانم.” در ‏داستان هاینز، کودکان اغلب پاسخ می‌دهند که هاینز کار درستی کرد که دارو را دزدید زیرا داروفروش آن را به صورت عادلانه ‏به او نمی‌داد، یا اینکه زنش این خدمت هاینز را روزی به او باز خواهد گرداند.‏

این کودکان هنوز در مرحله پیش عرفی هستند زیرا آنها هنوز به عنوان افرادی جدا از جامعه صحبت می‌کنند، و نه به عنوان ‏اعضای جامعه. آنها افراد را به صورت کسانی که با هم معامله پایاپای انجام می‌دهند می‌بینند، و هنوز ارزش‌های خانوادگی ‏و اجتماعی برای آنها شناخته شده نیست.‏

سطح دو – اخلاق عرفی (‏Conventional Morality‏)‏

مرحله سوم: مرحله “هماهنگی در روابط شخصی” یا مرحله “دختر خوب/پسرخوب”. خوب یا بد بر اساس توقعات و ‏انتظارات دیگران از فرد معنا می‌یابد. راهنمای عمل در این مرحله انتظارات دیگران است.‏

انگیزه اصلی: یک همبازی، یار و یا همکار خوب بودن، بنابراین کنش‌ها بر اساس نوع انگیزه یا فردی که آن کنش را انجام ‏می‌دهد، مورد قضاوت قرار می‌گردد با پرسش‌هایی از قبیل اینکه آیا فرد “انگیزه نیکی” داشت؟ و آیا فردی که این عمل را ‏انجام داد بطور کلی “آدم خوبی” بود؟

در مرحله سوم که از حدود سیزده‌سالگی شروع می‌شود، کودکان اخلاق را بیشتر از قراردادهای ساده می‌بینند. آنها باور ‏دارند که انسانها با توجه به انتظارات دیگران و به گونه “خوب” رفتار می‌کنند. رفتار خوب یعنی داشتن انگیزه خوب و احساس ‏خوب در روابط شخصی مثل عشق، همدردی، اعتماد، و توجه به دیگران.‏
‏ ‏
آنها استدلال می‌کنند که هاینز حق داشت دزدی کند زیرا “مرد خوبی بود که می‌خواست زنش را نجات دهد.” و “انگیزه‌اش ‏خوب بود، می‌خواست زندگی کسی را که عاشقش بود نجات دهد.” نیز اغلب می‌گویند که حتی اگر هاینز زنش را دوست ‏نداشت، باید دارو را می‌دزدید زیرا “فکر می‌کنم هیچ شوهری نباید دست روی دست بگذارد و مردن زنش را تماشا کند.”‏

اگر انگیزه هاینز خوب بود، انگیزه داروساز بد بود. افراد در مرحله سه تاکید می‌کنند که داروساز “خودخواه”، “زیاده‌طلب” و ‏‏”فقط به فکر خودش، و نه زندگی دیگری” بود. گاه برخی از این پاسخ‌دهندگان بقدری از دست داروساز عصبانی می‌شوند ‏که می‌گویند اوست که باید زندانی شود. پاسخ دهندگان در این مرحله معمولا اینگونه پاسخ می‌دهند که “در واقع تقصیر ‏داروساز بود که انصاف نداشت و می‌خواست زیادی پول بگیرد و می‌خواست بگذارد یک نفر بمیرد. هاینز عاشق زنش بود و ‏می‌خواست او را نجات دهد. من فکر می‌کنم هرکسی باید اینکار را می‌کرد. فکر نمی‌کنم هاینز را باید زندانی کنند. قاضی ‏باید به همه جنبه‌ها نگاه کند و ببیند که داروساز خیلی گرانفروش بود.”‏

بدینگونه مساله بر اساس خصلت‌‌ها و انگیزه‌های فردی بررسی می‌شود. صحبت از شوهر عاشق، داروساز بی‌انصاف، و ‏قاضی عاقل است. اینگونه پاسخ در گروه «اخلاقیات عرفی” جای می‌گیرد زیرا فرض را بر این می‌گذارد که شیوه نگرش این ‏فرد توسط همه جامعه پذیرفته شده است و “هرکسی” هم که مثل هاینز عمل می‌کرد، حق می‌داشت.‏

در این سه مرحله از رشد که کولبرگ دسته‌بندی کرده تغییر از اطاعت محض به نگرش نسبی و دغدغه‌ی انگیزه خوب ‏مشاهده می‌شود. ‏

مرحله چهارم: مرحله “سیستم اجتماعی” یا “قانون و نظم”. هر فردی نقشی در جامعه دارد که باید بر طبق وظیفه ‏خویش بدان عمل کند و از مقررات و قانون اطاعت نماید. مقررات و وظایف ثابتی هستند که فرد باید بدانها احترام بگذارد. ‏کولبرگ بر این باور بود که اکثریت افراد بزرگسال در امریکا در این مرحله از رشد اخلاقی “مانده‌اند”.‏

انگیزه اصلی: ادامه دادن روند جامعه (و یا روند کار در یک سازمان)؛ انگیزه‌ها و پیامدها در قضاوت کردن کنش‌ها بیربط ‏هستند. هر عملی بر اساس اینکه با قانون و وظایف مقرر شده همخوانی داشته باشد یا نداشته باشد، همواره درست یا ‏نادرست است.‏

کارکرد مرحله سه در رابطه‌ی میان دو فرد و یا میان اعضای خانواده است که یکی می‌تواند احساسات و نیازهای دیگری را ‏درک کرده و به او کمک کند. در مرحله 4، برعکس، فرد با جامعه به عنوان یک کلیت درگیر است. تاکید در اینجا بر اطاعت از ‏قانون، احترام به مافوق، و انجام وظایف به منظور حفظ نظم اجتماعی است. ‏

در پاسخ به معمای هاینز، بسیاری می‌گویند که آنها درک می‌کنند که انگیزه هاینز خوب بوده، اما نمی‌توانند دزدی را تایید ‏کنند. اگر همه ما با انگیزه‌های خوب قانون را بشکنیم و دزدی کنیم چه اتفاقی می‌افتد؟ نتیجه هرج و مرح خواهد بود و ‏جامعه از کار می‌افتد. به گفته یکی از پاسخ دهندگان “من نمی‌خواهم خود را زیادی هوادار قانون جلوه دهم، ولی اگر همه ‏می‌خواستند اینکار را بکنند، و هرکسی باور شخصی خودش را به عنوان معیار درست و نادرست قرار می‌داد، فکر می‌کنم ‏دچار هرج و مرج می‌شدیم. من فکر می‌کنم تنها چیزی که الان به عنوان مردم متمدن داریم یک ساختار حقوقی است که ‏مردم به گونه‌ای موظف به پیروی از آن هستند. جامعه به یک چارچوب مرکزی نیاز دارد.”‏

از آنجاییکه در مرحله چهار افراد جامعه را به عنوان یک کل در نظر می‌گیرند، تصمیم‌گیری اخلاقی آنها بر مبنای نگرش اعضای ‏جامعه است. ‏

در مرحله یک نیز کودکان مخالف دزدی بودند، زیرا قانون شکنی بود. در ظاهر، افراد در مرحله یک و مرحله چهار پاسخ ‏مشابهی دارند و از همین رو کولبرگ اصرار دارد که به شیوه استدلالی که به این تصمیم‌گیری و قضاوت می‌انجامد باید توجه ‏کرد. در مرحله یک بچه‌ها می‌گویند که “دزدی بد است” و “دزدی خلاف قانون است” ولی از این پیشتر نمی‌روند جز اینکه ‏بگویند که کسی که دزدی می‌کند زندانی می‌شود. برعکس، در مرحله چهار، عملکرد قانون در جامعه به عنوان یک کل را ‏درک می‌کنند، و این درک بس فراتر از ذهنیت کودک خردسال است.‏

سطح سه – اخلاق پساعرفی‎ ‎‏(‏Postconventional Morality‎‏)‏ 

مرحله پنجم: مرحله “پیمان اجتماعی”. در اینجا فرد فرای مقرارت، وظایف و قانونِ ثابت حرکت کرده و درباره ارزش‌ها و ‏مسئولیت‌های بزرگتری می‌اندیشد، مثل زندگی و آزادی. جذابیت شعار فایده‌‌گرایی (‏utilitarianism‏) که “بیشترین فایده ‏برای بیشترین افراد” را می‌خواهد، معمولا در همین مرحله فراخوانده می‌شود. از این رو، فرد بر این باور است که ارزش‌های ‏اخلاقی و کنش‌های درستی وجود داشته باشند که مستقل از قوانین جامعه‌اند.‏

انگیزه اصلی: “همه ما بر روی چه اصولی می‌توانیم به توافق برسیم؟” بطورکلی، هدف وسیله را توجیه نمی‌کند، گرچه در ‏شرایط خاصی و/یا انگیزه فرد می‌تواند این قضاوت را تغییر دهد.‏

در مرحله چهار، افراد می‌خواهند روند عملکرد جامعه را حفظ کنند. اما یک جامعه که روند آرام خود را طی می‌کند لزوما ‏جامعه خوبی نیست. یک جامعه استبدادی ممکن است که دارای نظم کامل باشد، اما جامعه‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌ی ایده‌آل اخلاقی نیست. در ‏مرحله پنج برای افراد این پرسش آغاز می‌شود که “چه چیزهایی برای یک جامعه خوب ضروری است؟” افراد بصورت خیلی ‏تئوریک خود را از جامعه جدا کرده و درباره حقوق و ارزش‌هایی که یک جامعه باید داشته باشد، می‌اندیشند. آنها سپس ‏جوامع را بر اساس این ارزش‌ها ارزیابی می‌کنند. در این مرحله آنها نگرشی “مقدم بر جامعه” دارند.‏

پاسخ‌دهندگان در مرحله پنج در اساس بر این باورند که یک جامعه خوب در بهترین حالت آن است که بر اساس قراردادهای ‏اجتماعی‌یی باشد که مردم با آزادی آنها را برای کار در راه منافع همگان می‌پذیرند. در این مرحله افراد درک می‌کنند که ‏قشرهای اجتماعی متفاوت در یک جامعه دارای ارزش‌های متفاوتی هستند، ولی می‌پذیرند که همه افراد بطور منطقی روی ‏دوتا نکته توافق دارند. اول اینکه همه خواهان یک سری “حقوق” مشخص هستند، مثل آزادی، زندگی و چون آن، که باید ‏مورد حمایت قرار گیرد. دوم اینکه همه خواهان یک سری روندهای “دمکراتیک” برای تغییر قانونهای ناعادلانه و پیشرفت ‏جامعه هستند.‏

در مورد داستان هاینز، پاسخ دهندگان در مرحله پنج روشن می‌سازند که در مجموع طرفدار قانون شکنی نیستند؛ قوانین ‏قراردادهای اجتماعی هستند که ما می‌پذیریم که آنها را حفظ کنیم تا هنگامی که به شیوه‌های دمکراتیک تغییر یابند. در ‏عین حال، حق زندگی همسرهاینز یک حق اخلاقی است که باید مورد حمایت قرار گیرد. از این رو، افراد در مرحله پنج گاه از ‏دزدی هاینز بشدت حمایت می‌کنند “این وظیفه شوهر است که زنش را نجات دهد. این حقیقت که زندگی او در خطر است ‏ورای هر معیاری است که شما بخواهید با آن کنش هاینز را مورد قضاوت قرار دهید. زندگی از مالکیت مهمتر است.”‏

یکی از پاسخ‌دهندگان بیان داشت که “از نقطه نظر اخلاقی” هاینز باید حتی زندگی یک غریبه را هم نجات دهد، زیرا برای ‏دوری از تناقض، ارزش یک زندگی به معنای هر زندگی است. در پاسخ به اینکه آیا هاینز باید مجازات شود، وی پاسخ داد که ‏‏”معمولا نقطه نظر حقوقی و اخلاقی همگون است. در اینجا متناقض است. قاضی باید به دیدگاه اخلاقی وزن بیشتری بدهد ‏ولی قانون را در مجازات هاینز با وزن کمتر حفظ کند.”‏

افراد در مرحله پنج سپس درباره “اخلاقیات” و “حقوق” صحبت می‌کنند که بر برخی قوانین ارجحیت دارد. کولبرک اما افراد را ‏در مرحله پنج بر اساس واژه‌هایی که در صحبت خویش بکار می‌برند قضاوت نمی‌کند و عقیده دارد که باید به نگرش ‏اجتماعی آنان و شیوه استدلال آنان توجه کنیم. در مرحله چهار نیز افراد اکثر درباره “حق زندگی” صحبت می‌کردند، ولی ‏برای آنها این حق توسط مسئولین جامعه یا گروه‌های مذهبی آنان (مانند کتاب آسمانی) مشروعیت می‌یابد. در مرحله چهار ‏چنین به نظر می‌رسد که اگر گروه اجتماعی آنان ارزش مالکیت را بیش از ارزش زندگی می‌دانست، آنها نیز همین باور را ‏داشتند. در مرحله پنج، برعکس، افراد بیشتر بصورت فردی تلاش می‌کنند تا درباره آنچه که جامعه باید ارزش گذاری کند ‏بیاندیشند. آنها بیشتر چنین استدلال می‌کنند که مثلا مالکیت بدون زندگی معنایی ندارد. آنها تلاش دارند که بطور منطقی ‏به این تصمیم‌گیری برسند که جامعه باید چگونه باشد.‏

مرحله شش: مرحله “اصول جهانشمول اخلاقی”. اینجا، به جای فکر کردن به اینکه چه چیزی برای بیشترین افراد بهترین ‏است، قانون‌های اخلاقی والاتری وارد عمل می‌شوند. دغدغه‌هایی مانند احترام به کرامت هر فرد، برابری همه افراد، و ‏اینکه شیوه برخورد با دیگران هدف است و نه وسیله، مفهوم‌های اصلی در این مرحله هستند، که به نظر کولبرگ تعداد ‏اندکی از افراد به این مرحله رسیده‌اند.‏

انگیزه اصلی: دنبال کردن این اصول اخلاقی والاتر؛ انگیزه‌های خوب باعث نمی‌شوند که یک کنش خوب شود (یا بد شود). ‏اما، اگر فردی بر اساس اصول اخلاقی والاتری عمل کند، در آنصورت عمل او نادرست نیست. از این رو، سرپیچی از مقررات ‏ممکن است “درست” باشد.‏

پاسخ‌دهندگان مرحله 5 روی مفهوم جامعه خوب کار می‌کنند. آنها بر این نظرند که ما نیاز داریم که (آ) برخی حقوق مشخص ‏افراد را حمایت کنیم، و (ب) اختلاف‌ها را به شیوه دمکراتیک خاتمه دهیم. اما روندهای دمکراتیک به تنهایی همواره نتیجه‌ای ‏را که ابتدا فکر می‌کردیم عادلانه است، به دنبال ندارند. به عنوان مثال، اکثریت ممکن است رای به قانونی دهد که اقلیت را ‏در تنگنا قرار دهد. از این رو، کولبرگ معتقد است که باید مرحله بالاتری باشد، مرحله 6، که دربرگیرنده اصولی است که بر ‏اساس آنها ما می‌توانیم عدالت را تحقق بخشیم.‏

‏‌درک کولبرگ از عدالت پیرو نظرات کانت ‏‎ Kant‎‏ و رالز ‏‎ Rawls‎‏ و رهبرانی همچون گاندی و مارتین لوترکینگ است. این افراد، ‏اصول عدالت را بر این پایه استوار دانسته‌اند که ما خواسته همه را با بیطرفی در نظر گرفته و به کرامت همه مردم به عنوان ‏افراد احترام بگذاریم. اصول عدالت به این ترتیب جهانی است: همه را در بر می‌گیرد. از این رو، به عنوان مثال، ما نباید به ‏قانونی رای دهیم که به برخی مردم اجازه می‌دهد که به برخی دیگر آسیب بزنند. اصول عدالت ما را بدانسو رهنماست که ‏با احترام یکسان برای همگان تصمیم بگیریم. ‏

به گفته کولبرگ، ما در عمل زمانی به تصمیم‌گیری عادلانه میرسیم که وضعیت را از نگاه دیگری ببینیم. در معمای هاینز، این ‏بدان معناست که همه طرفها، داروساز، هاینز و همسرش، در نقش دیگری قرار گیرند. برای اینکه اینکار بیطرفانه انجام گیرد، ‏یک «حجاب ناآگاهی» می‌تواند فرض شود که مانع از آن شود که فرد بداند نهایتا در جای چه کسی قرار خواهد گرفت. اگر ‏داروساز اینکار را بکند، ممکن است درک کند که زندگی برتر از مالکیت است؛ زیرا این احتمال وجود دارد که او در جای زن ‏هاینز قرار گیرد. به این ترتیب، همه آنها به این توافق خواهند رسید که جان زن هاینز باید نجات یابد، و این راه حل عادلانه‌ای ‏است. باید توجه داشته باشیم که چنین راه حلی نه تنها نیازمند بیطرفی است، بلکه بر اساس این اصل نیز استوار است ‏که همه افراد از احترام کامل و برابر برخوردارند. اگر ارزش زن هاینز کمتر از دیگران بود، به یک راه حل عادلانه نمی‌رسیدیم. ‏
‏ تعداد افرادی که در مرحله 6 قرار میگیرند زیاد نبوده و از آن گذشته شیوه متمایز کردن افراد در این دو مرحله دشوار است. ‏کولبرگ به این نتیجه رسیده بود که وجه تمایز مرحله 6 رسیدن به اصول جهان‌شمول است اما احساس کرد که پرسش‌های ‏او برای مشخص کردن افرادی که در این مرحله هستند مناسب و کافی نیست.‏

یک وجه تمایز میان مرحله 5 و 6 نافرمانی مدنی است. افراد در مرحله 5 چندان مایل به نافرمانی مدنی نیستند زیرا خود را ‏به قراردادهای اجتماعی پایبند می‌یابند و خواهان تغییر قانون به شیوه‌ای توافقی و دمکراتیک هستند. تنها هنگامی که ‏حقوق یک فرد بطور روشن در خطر است، سرپیچی از قانون توجیه پذیر می‌شود. در مرحله 6، برعکس، تعهد به عدالت ‏توجیه‌گر نافرمانی مدنی است. بطور نمونه، مارتین لوترکینگ استدلال می‌کرد که قوانین تنها هنگامی باارزش هستند که ‏ریشه در عدالت داشته باشند، و تعهد به عدالت با خود وظیفه‌ی سرپیچی از قانون ناعادلانه را به همراه دارد. کینگ ‏همچنین به نیاز عمومی به قوانین و روش‌های دمکراتیک (مرحله 4 و 5) باور داشت و مایل بود که مجازات کنش‌های خویش ‏را بپذیرد. اما در عین حال عقیده داشت که اصول والاتری از عدالت نیاز به نافرمانی مدنی دارد. ‏

امروزه در کشورهای غربی افرادی هستند که در مقابل برخی سیاست‌های دولت خویش که مخالف اصول اخلاقی آنهاست ‏می‌گویند “نه به نام من” و به این ترتیب بطور روشن و مشخص با سیاست‌های جنگ، شکنجه و اعدام مخالفت کرده و گاه ‏در اصرار بر نافرمانی مدنی خویش از پرداخت مالیات سرباز می‌زنند زیرا نمی‌خواهند با پرداخت پول مالیات در اجرای سیاست ‏دولت شریک باشند.‏

خلاصه

در مرحله 1 کودکان فکر می‌کنند هرچه بزرگترها بگویند درست است. کنش درست یعنی اطاعت از مقامات مسئول و پرهیز ‏از مجازات. در مرحله 2، کودکان تحت تاثیر یک مقام نیستند، بلکه می‌بینند که هر مساله‌ای جنبه‌های گوناگون دارد. از ‏آنجاییکه همه چیز نسبی است، هر کسی آزاد است که منافع خودش را دنبال کند، گرچه خیلی اوقات بهتر است که با ‏دیگران معامله کرد.‏

در مرحله 3 و 4 نوجوانان خود را به عنوان اعضای یک جامعه‌ی عرفی می‌بینند که معیارها، ارزش‌ها و انتظاراتی در آن وجود ‏دارد. در مرحله 3، تاکید بر انسان خوب بودن است که در اساس به معنای انگیزه کمک به دیگران داشتن است. در مرحله 4، ‏دغدغه اصلی اطاعت از قانون به منظور حفظ جامعه به عنوان یک کل است.‏

در مرحله 5 و 6 افراد کمتر نگران حفظ جامعه به خاطر خود آن هستند، و بیشتر اصول و ارزش‌هایی را مد نظر دارند که جامعه ‏را بهبود سازد. در مرحله 5، تاکید بر حقوق اولیه و روش‌های دمکراتیکی است که به همه حق اظهار نظر می‌دهد، و در ‏مرحله 6 اصولی تعریف می‌شود که با توافق بر اساس آنها عدالت تعریف می‌گردد.‏

چگونگی روند رشد

کولبرگ عقیده دارد که رشد اخلاقی نتیجه بلوغ نیست. یعنی هر فردی در نهاد خود آنچه را که برای رسیدن به رشد اخلاقی ‏لازم است، بطور طبیعی دارا نیست. همچنین رشد اخلاقی نتیجه رشد فرد در جامعه و هماهنگ‌ سازی با جامعه نیست. ‏پدرومادر و آموزگار بطور مستقیم شیوه‌های تفکر را نمی‌آموزند. در واقع، دشوار است تصور کنیم که چگونه هر مرحله رشد ‏اخلاقی آموزش داده می‌شود. ‏

رشد اخلاقی حاصل اندیشیدن خود ما درباره مساله‌ها و معماهای اخلاقی است. تجربه‌های اجتماعی به رشد کمک ‏می‌کند، بدین ترتیب که ذهن را به کار می‌اندازد. وقتی که وارد بحث با دیگران می‌شویم، برایمان پرسش پیش می‌آید و ‏دیدگاهمان زیر سوال می‌رود و از این رو تشویق می‌شویم که موضعگیری جدید و بهتری داشته باشیم. مرحله‌های رشد ‏نمایانگر این دیدگاه‌های جامع‌تر هستند.‏

برخورد با دیگران وقتی که بصورت باز و دمکراتیک صورت گیرد همواره بهترین راه برای رشد اخلاقی است.‏

در مرحله 5، ارزش زندگی متفاوت از ملاحظات دیگر است. افراد در مرحله 5 می‌گویند که ما باید زندگی را به خاطر خود ‏زندگی ارزش بگذاریم، صرف نظر از ارزشی که برای مقامات مسئول جامعه دارد (مرحله 1)، یا فایده‌ای که برای دیگران دارد ‏‏(مرحله 2)، یا احساسات و عواطفی که در ما برمی‌انگیزد (مرحله 3)، یا ارزشی که برای حفظ نظم اجتماعی خاصی دارد ‏‏(مرحله 4). در مرحله 5 افراد ارزش زندگی را تنها بر اساس اخلاق ایده‌ال ارج می‌گذارند. این شیوه تفکر پیرو سنت فلسفه ‏اخلاقی کانت است.‏

مردم فرهنگ‌های گوناگون این مرحله‌ها را با سرعت‌های متفاوت طی کرده و در مرحله‌های متفاوتی متوقف می‌شوند. در ‏امریکا بیشتر مردم طبقه متوسط شهری در مرحله 4 متوقف می‌شوند، و درصد کمی از آنها به استدلال در مرحله 5 ‏می‌رسند. وضعیت مردم شهرنشین در سایر کشورها نیز مشابه است. در روستاهای دورافتاده و جامعه‌های قبیله‌ای، کمتر ‏فردی را می‌توان یافت که ورای مرحله 3 باشد. ‏

ارزش‌های فرهنگی به باور کولبرگ بطور مستقیم اندیشه‌های اخلاقی کودکان را نمی‌سازد، اما برانگیختن تفکر را باعث ‏می‌گردد. تجربه‌های اجتماعی می‌تواند ایده‌های کودکان را به چالش کشیده و آنها را تشویق کند که به ایده‌های جدیدی ‏دست یابند. در روستاهای سنتی اما کمتر چیزی برای به چالش کشیدن اخلاق مرحله 3 یافت می‌شود؛ معیارهای نگهداری ‏و همدردی برای اداره روابط رویاروی افراد گروه کافی بوده و نیازی برای اندیشیدن ورای این مرحله وجود ندارد.‏

در مقابل، هنگامی که جوانان روستای خود را ترک کرده و به شهر می‌روند، شاهد درهم فروریختن پیوند‌های رابطه شخصی ‏میان افراد هستند. آنها می‌بینند که معیارهای نگهداری و همدردی تاثیر اندکی بر رابطه‌های میان افراد در زندگی شهری ‏دارد و می‌بینند که نیاز برای یک ساختار قانونی رسمی وجود دارد تا رفتار اخلاقی افراد را تضمین کند. برای آنان اندیشیدن ‏در مرحله 4 آغاز می‌شود.‏

افزون برآن، اگر جوانان به دانشگاه بروند، ممکن است کلاس‌هایی داشته باشند که در آن استاد به عمد آموزه‌ُهای کودکی ‏و نوجوانی آنها را زیرسوال ببرد. بدین ترتیب آنها تحریک می‌شوند که درباره مسائل اخلاقی به شیوه‌های نویی بیاندیشند.‏

آموزش بر رشد اخلاقی می‌تواند تاثیرگذار باشد. اما گوش دادن به صحبت‌های دیگران تاثیر اندکی دارد. موثرترین شیوه ‏فراگیری در این زمینه رویارویی با نظراتی است که نظرات فرد و شیوه تفکر او را به چالش کشیده و او را برمی‌انگیزد تا ‏استدلال‌های محکم‌تری یافته و منطق خود را رشد دهد.‏

اندیشه اخلاقی و رفتار اخلاقی

مرحله‌ه‌ای یاد شده مربوط به اندیشه اخلاقی بود، و نه رفتار اخلاقی. روشن است که اندیشه اخلاقی همواره با ‏رفتاراخلاقی همراه نیست و کسانی که حرف‌های زیبا و اخلاقی می‌زنند، گاه خود برعکس عمل می‌کنند. گرچه رابطه ‏مستقیمی میان تفکر اخلاقی و رفتار اخلاقی وجود ندارد، اما این دو بی‌رابطه نیست و کولبرگ بیان می‌دارد که رفتار اخلاقی ‏در مرحله‌های بالاتر بیشتر همخوان، قابل پیش‌بینی و مسئولانه است زیرا این مرحله‌ها خود بیشتر ثبات و معیارهای ‏عمومی را بکار می‌گیرند. بطور نمونه، در مرحله 3 تصمیم‌گیری بر اساس احساسات دیگران استوار است، که این ‏احساسات می‌تواند متغیر باشد، ولی در مرحله 4 بر اساس قانون و مقررات است. پس میتوان انتظار داشت که رفتار ‏اخلاقی در مرحله‌های بالاتر کمتر دچار تناقض باشد.‏

برخی پژوهشگران رابطه‌ای میان شیوه تفکر پساعرفی و حرکت‌های دانشجویی یافته‌اند. مثلا شیوه تفکر کسانی که در ‏حرکت آزادی بیان برکلی در سال 1964 شرکت داشتند، بیشتر پساعرفی بود تا کسانی که در این حرکت شرکت نکرده ‏بودند.‏

نقد و ارزیابی

کار کولبرگ توسط شاگردان او از جمله کارول گیلیگان ‏Carol Gilligan، روانشناس امریکایی و از شاگردان کولبرگ (متولد ‏‏1336) به نقد کشیده شده است. گیلیگان بیان داشت که کولبرگ فقط با پسرها و مردها کار کرده و هیچگاه شیوه استدلال ‏و تصمیم‌‌گیری زنان را در نظر نگرفته است. گیلیگان و برخی دانشمندان دیگر همچنین بیان داشتند که با حفظ احترام برای ‏اساس کار کولبرگ و باور به مرحله‌های رشد ذهنی و روند رشد اخلاق در فرد، بر این باورند که رشد ذهنی بر اساس یک ‏مسیر خطی مشخص حرکت نمی‌کند و می‌توان مسیرهای خطی گوناگونی را در فرهنگ‌های گوناگون یافت. ‏

این نظر که اخلاق پساعرفی حاصل رشد اخلاقی است نیز جای بحث دارد. بطور نمونه، اینکه فردی شیوه تفکر و ‏تصمیم‌گیری پساعرفی خود را ورای قراردادهای موجود اجتماعی بداند، می‌تواند خطرناک باشد. ‏

نقد دیگردرباره این نظریه این است که می‌توان مساله‌ای را مطرح کرد که افراد با شیوه استدلال و روش تصمیم‌گیری در ‏مرحله 6 به نتیجه‌‌های متفاوت برسند. استدلال و تصمیم‌گیری در مورد مساله سقط جنین یک نمونه از این دست است.‏

در هرحال نظریه کولبرگ همچون پیاژه در اساس حائز اهمیت است زیرا که رشد اخلاقی را با توجه به استدلال در ‏تصمیم‌گیری و انگیزه کنش و قضاوت پیامدهای آن کنش در مرحله‌های پیاپی تعریف می‌کند و بالاترین مرحله‌ تصمیم‌گیری و ‏کنش اخلاقی را ورای احترام به قانون و در ارزش‌های انسانی والاتری می‌داند که جهت رشد اخلاق اجتماعی را نیز تعیین ‏می‌کند.‏

بحث و کنکاش

قانون کشور و عرف جامعه نقش تعیین‌کننده در قضاوت‌ها و ارزش‌های اخلاقی شهروندان دارد. قانون کشور ‏دستاورد حکومت جمهوری اسلامی است. اما پرسش‌هایی را در این رابطه می‌توان طرح کرد. ‏

سطح رشد اخلاق در جامعه ما چگونه است؟
آیا اخلاق اجتماعی و عرف جامعه در تضاد با قانون است، یا همخوان با قانون؟ ‏
تاثیر قوانین جمهوری‌اسلامی بر عرف جامعه، و در پی آن، بر اخلاق فردی و اجتماعی چیست؟ ‏
تاثیر روشنفکران و کسانی که قوانین جمهوری اسلامی را در زمینه نقض حقوق بشر نمی‌پذیرند بر ارزش‌های اخلاقی ‏جامعه چیست؟ ‏
شیوه‌های موثر مدنی برای ارتقای ارزش‌های اخلاقی و مبارزه با نقض حقوق بشر، بویژه شکنجه و اعدام، چیست؟‏
در این زمینه، آیا می‌توان وظیفه‌ای برای روشنفکران تعریف کرد؟

‏* از مطالب زیر در تهیه این مطلب استفاده شده است.‏