از فاصله گرفتن با رمانتيزم سياسی آغاز کنيم


دکتر س. بنا
پنجشنبه ۱۴ فروردين ۱۳۸۲
انگيزه نوشتن اين مطلب سوال مرتضی مرديها در شماره 23 ماهنامه آفتاب است که در عنوان مقاله “از کجا آغاز کنيم” مطرح شده است. پاسخ من به سوال ايشان کنار گذاشتن همه تصويرهای رمانتيک “ضد آمريکا” و “موافق آمريکا” است. با نگاهی به ديدگاههای سياسی روشنفکران ما در داخل و خارج کشور نياز به بحث در اين راستا به چشم می‌خورد. مطالب مشابهی از جمله نوشته‌های حسن‌ هاشميان در ايران امروز از زاويه اندک متفاوتی توجيه‌گر سياست‌های آمريکاست و تصوير رمانتيکی از آمريکا و سياست‌های خارجی آن ترسيم می‌کند. گويا موجی هماهنگ در دفاع از “آمريکا” برخاسته که انگيزه‌اش آشکار است، اما به دليل استفاده از شيوه رمانتيزم سياسی فرجامش آشکار نيست. بجاست که از هم اکنون برخورد‌های نظری با ديدگاه‌های اين دوستان راه را برای مرافقت آينده همه نيروهای صادق طرفدار مردمسالاری هموار کند.

من سعی نخواهم کرد که تک تک گفته‌ها و نتيجه گيری‌های مرتضی مرديها را در اينجا به نقد بکشم. بلکه به دليل کمبود وقت و حوصله خوانندگان، شيوه برخورد ايشان را بطور کلی مورد انتقاد قرار می‌دهم. در مورد گفتار مرتضی مرديها در ماهنامه آفتاب بطور خلاصه می‌گويم که نوشته ايشان با اين جمله شروع می‌شود که “ايده امپرياليزم تلاش فکری مشترک ولاديمير ايليچ، رزا لوکزامبورگ و نيکلای بوخارين بود.” و همين جمله که واقعيت امپرياليزم را زير سوال می‌برد و آن را “ايده” معرفی ميکند، نشانگر ديدگاه ايشان درباره آمريکاست که در طی مقاله به تبرئه همه جانبه “آمريکا” می‌پردازد. اگر چه ايشان مشخص نمی‌کند که “آمريکا” يعنی چه و آيا منظور کشور آمريکاست يا سياستهای خارجی آمريکا، يا سرمايه داری آمريکا. اما بنظر می‌رسد که منظور مشخص ايشان تبرئه سياست‌های خارجی آمريکا در ايران و همه دنيا از قديم تا کنون است. در نوشته هشت صفحه‌ای ايشان از قانون حق توحش گرفته تا انداختن بمب اتمی در ژاپن، همه چيز توجيه می‌شود. در عين حال مرديها از “ما” انتقاد می‌کند که تصوير ضد آمريکايی ما و مخالفت ما با سياستهای آمريکا غلط است، اما مشخص نمی‌کند که منظور ايشان از “ما” اصلاح طلبان است، يا دولت جمهوری اسلامی ايران، يا مردم ايران، يا همه مردم دنيا. اما آنچه حداقل از ديد خوشباور من آشکار است، اين است که مرتضی مرديها از رمانتيزم ضد آمريکايی به ستوه آمده و می‌خواهد آن را به هر قيمتی که شده تعديل کند. اما قيمتی که ايشان حاضر است بپردازد، بس سنگين است و به جای تعديل به تفريط می‌رود. امروزه حتی دست راستی‌ترين سياستمداران آمريکا هم چنين برخورد خوش نظرانه‌ای نسبت به همه سياستهای آمريکا – مخصوصا آنچه که در گذشته اتفاق افتاده – ندارند و همه آمريکاييهايی هم که سرسختانه از سياستهای دولتشان جانبداری می‌کنند اقلا ذره‌ای جا برای ديدگاه نقادانه باز می‌گذارند. مرتضی مرديها و همه دوستانی که به طور مستقيم و غير مستقيم به دفاع از سياستهای خارجی دولت آمريکا برخاسته‌اند، نبايد پارا فراتر از نظرات دست راستی‌ترين آمريکايی‌ها بگذارند. دوستان، ما بايد حداقل آنقدر واقع‌بينی داشته باشيم که وقايع اخير جهان را بتوانيم ببينيم. حد اقل ببينيم که جنگ عراق نشان داده است که آمريکا با سياست قلدرمآبانه خويش خشم مردم دنيا را برانگيخته و دوران محبوبيت اش بسر رسيده است، و ببينيم که عملا ثابت کرده است که به موازين بين المللي، افکار عمومي، و صلح و دمکراسی احترام نمی‌گذارد و همه اينها را فدای سياستهای خويش می‌کند. نگاهی که منکر واقعيت‌هايی است که افکار عمومی جهان آنها را بديهی می‌داند، واقع بين نيست. برخورد يک طرفه‌ای که تضاد با افکار عمومی را انکار کند، وزيرپا گذاشتن احساسات همه مردم دنيا را انکار کند، طبيعتا راه به جايی نخواهد برد.

اما چرا مرتضی مرديها تصويری رمانتيک و بی خدشه از آمريکا ارائه می‌دهد؟ ظاهرا برای اينکه سياست‌های ضد آمريکايی رژيم ايران به اندازه کافی به اقتصاد و سياست ايران لطمه زده است و می‌زند. فرض را بر اين بگذاريم که چنين است، و من هم معتقدم که برخی از سياستهای ضد آمريکايی به منافع ملی ما لطمه زده است. آيا اکنون راه حل برای کشور ما اين است که يک شبه سياست خارجی را صد و هشتاد درجه عوض کنيم و با سر به دامن آمريکا فرو رويم؟ نه! ما بايد با واقع بينی و مورد به مورد سياست خارجی خودمان را نقد و بررسی کنيم و بطور مشخص درباره آن تصميم بگيريم. به عبارت ديگر، حکم کلی صادر نکنيم، نه درباره سياست خارجی کشور خودمان، و نه در باره سياست‌های خارجی کشور آمريکا.

مرتضی مرديها می‌کوشد که همه سياست‌های آمريکا را بيکباره غسل تعميد داده و پاک کند. اما اين کوشش ايشان در ترسيم تصوير رمانتيک سياسی از آمريکا دقيقا به همان اندازه غلط است که تلاش جبهه ديگر برای ايجاد رمانتيزم سياسی ضد آمريکايي. من پيشنهاد می‌کنم که تصويرهای رمانتيک سياسی را – از هرگونه مخالف و موافق – کنار بگذاريم و با واقع بيني، و بدون تعصب، و بدون غرض، آغاز کنيم! منظور از “واقع بيني” ديدن واقعيت‌های موجود است، و کنار گذاشتن تصوير سازی از واقعيت‌ها. “بدون تعصب” يعنی اينکه کينه‌ها و عقده‌ها و احساس‌ها را در بررسی انتقادی و اتخاذ تصميم‌های سياسی کنار بگذاريم و حتی اگر احساسات ملی مان جريحه دار شده، بپذيريم که ادامه دشمنی کور مرهمی برای آن نخواهد بود و احساسات ملی را به شيوه مناسب بيان کنيم و دنبال راه حل مناسب برای جراحات آن بگرديم. نيز نبايد آن را انکار کنيم! در عين حال بايد “بدون غرض” برخورد کنيم. به اين معنی که اگر انگيزه و هدف برقراری رابطه با آمريکا را در سرداريم، سعی نکنيم که همه واقعيت‌ها را انکارکنيم ياهمه ارزش‌هايی را که در قضاوت‌های سياسی گذشته بکار رفته زير سوال ببريم و با سفسطه سعی کنيم غرض خود را به کرسی بنشانيم. بلکه بدون آن که راه اغراق پيش بگيريم، سعی کنيم که بطور دقيق واقعيت را بررسی کنيم و با قطب نمايی درجهت منافع ملی خود ما مردم ايران، و نه منافع آمريکا حتی به فرض اين که پاک هم باشد، راه حل‌های سياسی را پيشنهاد کنيم.

تلاش مرتضی مرديها تحسين برانگيز است از آن رو که تعصبات را به يکباره کنار می‌گذارد. اما بيشتر از آن تعجب برانگيز است از آن رو که با غرض ِ برقراری مجدد رابطه با آمريکا همه واقعيات را لوث می‌کند، ارزشهای اخلاقی و سياسی را به زير سوال می‌کشد و نفی می‌کند، در بيان مفاهيم انسانی و جريانات تاريخی – از کودتای 28 مرداد گرفته تا استفاده از سلاح اتمی و جنگ ويتنام – از مغلطه در هيج عرصه‌ای به منظور حفظ مقصود خويش فروگذاری نميکند.

اگر مرتضی مرديها همانطور که تعصب را کنار گذاشته، غرض را هم در بيان واقعيات کنار می‌گذاشت، می‌توانست با اندکی تلاش واقع بينانه جهت و ماهيت سياستهای خارجی آمريکا را بررسی کند، و هشدار دهد که اگر چه هر بازی سياسی با آمريکا به نفع ما نيست، اما قطع رابطه کامل با آمريکا هم به نفع ما نيست و به ضرر ما و منافع ملی ما است. من با غرض ايشان – اگر اين باشد که آمريکا واقعيتی است که نمی‌تواند و نبايد انکار شود و ايران بايد تلاش کند که با حفظ استقلال و منافع ملی روابط اقتصادي، سياسی و فرهنگی با آمريکا برقرار کند – موافقم. اما با شيوه برخورد ايشان که رمانتيزم سياسی است و از آمريکا چهره‌ای معصوم و بيگناه تصوير ميکند، مخالفم و غرض ورزی‌های آشکار ايشان را از همه جهت محکوم می‌کنم. نيز با موضع ايشان که آمريکا در نظام جنگل دنيا قوی است و نبايد با او دشمنی ورزيد، بلکه بايد برای حفظ بقا به او نزديک شد، مخالفم. خوشبختانه وقايع اخير دنيا بيانگر اين است که زور ضامن حقانيت و پيشرفت نيست.

درپايان بطور دوستانه به ايشان تذکر می‌دهم که اين شيوه نه تنها به نزديکی ما با آمريکا کمک نخواهد کرد، بلکه افراط هميشه راه را برای تفريط باز می‌کند و به اين ترتيب هواخواهی از دشمنی کور با آمريکا انگيزه ابراز وجود بيشتری می‌يابد. رمانتيزم سياسی در هر جهتی که باشد، غير قابل دفاع و محکوم است زيرا که در پيچيدگی شرايط دوران امروز دور آن به آخر رسيده است و واقع بينی لازمه بقای سياسی است. برعهده همه ما است که با واقع بيني، بدون تعصب و بدون غرض راه را برای ديدگاه‌ها و سياست‌های نوينی در آينده کشورمان باز کنيم.