ارزشها و عملکردهای جمعی و سياسی را نقد کنيم، ولی افراد را نه هنوز!
دکتر س. بنا
يكشنبه ٢٦ مرداد ۱۳۸۲
جامعه ما در حال گذار است، و دوران گذار دارای شرايط بحرانی سياسی و اجتماعی است. گرچه آينده نامعلوم است و هيچ يک از ما دقيقا نمیدانيم که جامعه ما به کجا میرود، اما بايد دست به دست هم بدهيم و روشن کنيم همه آن جاهايی را که اين جامعه نبايد و نمیخواهيم که برود!
آنچه را که جامعه ما پشت سر گذاشته از آغاز انقلاب تا کنون پر از درد و ناباوری و شکنجه و دستگيری و اعتراف و توبه و اعدام بوده است. نيز فرصت طلبی و پنهان کاری و سوءاستفاده و خفقان راههای جاری سياست بوده و هست که گريبان جامعه را گرفته. همه ما از بی دين و بادين و روشنفکر و بی سواد و پير و جوان و مرد و زن از آنچه که بر ما رفت خستهايم، ولی هنوز به درستی نمیدانيم که چه شد که چنين بر ما رفت، و چه کنيم که بيش از اين بر ما نرود.
اکنون زمان آن فرا رسيده است که صبورانه و آگاهانه ارزشهای سياسیمان و وجدان اجتماعیمان را به نقد بکشيم. نگاهی به احزاب و دستهها و گروهها و نهادها و عملکردهای جمعی و سياسی هريک بيفکنيم و آنچه را که به خون و خشونت ختم شد، محکوم کنيم. اکنون زمانی است برای آن که مرگ را چه به صورت فداشدن و چه به صورت مجازات از سوی هر نهاد و حزب و فرقهای محکوم کنيم. زمان آن است که به زندگی پايبند شويم و ارزشهايمان را بر مبنای زندگی استوار کنيم و مبارزه سياسی را هم بر مبنای زندگی و با هدف بهبود زندگی و در راستای زندگی و با احترام به زندگی تعريف کنيم.
زمان آن فرارسيده که به کمک صميمانه و واقعی همديگر ارزشهای جمعیمان را به نقد بکشيم و چه بسا که همه ما به عنوان يک جامعه در تقديس بسياری از اين ارزشها با هم بودهايم و اکنون همه با هم بايد نه فقط ارزشها، بلکه حاصل آن ارزشها را در عمل جمعی و سياسی احزاب و گروهها و فرقهها و نهادها به نقد بکشيم و از دل اين نقدها، آگاهانه وجدان اجتماعی مان را بيرون بکشيم، آن را منزه و بيدار بسازيم: وجدانی که مرگ را راه حل نمیداند، مرگ هيچ کس را راه حل نمیداند، و با زندگی همساز است.
اما آيا زمان آن هم رسيده که تک تک افراد را به خاطر عملکرد گذشته و سهم شان در اين گروه يا آن جريان و نقش شان در اين عمل يا آن حرکت مورد انتقاد قرار دهيم؟ نه! هنوز زمان برای اين کار مناسب نيست و خود ما هم آماده نيستيم. آيا ما روی ارزشهای جمعی مشخص و معين و روشنی برای برخورد به اين گذشتههای فردی به توافق رسيدهايم؟ آيا همه ما میتوانيم خونسرد و منطقی و با حفظ احترام و ارزش به زندگی و بدون حس انتقام جويی به اين گذشتههای فردی رسيدگی کنيم؟ در واقع پاسخ اين است که زمينه آرامش و امنيت اجتماعی لازم برای متهم کردن افراد و پاسخگويی آنها به اتهامات و انتقادات فراهم نشده است. افراد تا جايی که در جريانات کلی سهم داشته اند، میتوانند و شايسته است که جريانات را به نقد بکشند اما اينکه سهم خود را روشن کنند، يا اينکه حتی روشن کنند که در آن سهمی داشتهاند يا نه، شايد هنوز عملا امکان نداشته باشد. ما که نمیخواهيم در اين مرحله افراد را مجازات کنيم يا انتقام بکشيم. ما شرايط لازم برای تصميم گيری مجازات عادلانه و امکان عملی اجرای مجازات زندان را نداريم. ما چه میخواهيم؟
اگر کين خواهی فردی را به کنار بگذاريم، و جلوگيری از فرصت طلبیهای سياسی را هم به کنار بگذاريم، واقعا از نقد گذشته چه میخواهيم؟ ما در اين مرحله میخواهيم مسير حرکت اجتماعی مان را از سقوط به سوی تشنج و خشونتهای سياسی حفظ کنيم. حرکت گذار به دمکراسی بصورت خشونت آميز امکان ندارد. تنها زمانی که وجدان اجتماعی ارزش مشارکت افراد را در همه امور – به مفهوم مردمسالاری- پاس میدارد، زمانی است که ارزش زندگی همه افراد را پاس بدارد و از ريختن خون حتی يک نفر طفره رود.
ما میخواهيم افراد روشنفکر و فعالين سياسی خشونت را محکوم کنند، ارزشهای سياسی راکه در گذشته باور داشتهاند و به خشونت انجاميده محکوم کنند، و عملکردهای مشخصی را که زمينه چين حذف فيزيکی و سياسی ديگران بوده به نقد بکشند. کدام ارزش مقدس بود که زندگی هزاران نفر را فدا کرد؟ آيا ما واقعا از آن ارزشها و مقدسات کناره گرفته ايم و دور شده ايم، يا چگونه میتوانيم از آنها فاصله بگيريم؟
و در کنار آن نيز میتوان پرسيد که کدام ارزش مقدس بود که فدا شدن را در کنار فدا کردن تبليغ میکرد؟
افراد زمانی میتوانند گذشته خود را با همه اعمال فردی و مسئوليتهای شخصی و … به نقد بکشند که ابعاد همه اعمال گذشته همه افراد مشخص و معلوم باشد و سهم واقعی هر فرد بطور مشخص معلوم شود. انتقاد يک فرد تنها از خود، همه گناه و تقصير و خطا را متوجه او خواهد کرد و چه بسا قضاوتهای حاصله ناعادلانه باشد و فقط شخصيت سياسی اين فرد را نابود کند. اگر اين فرد بخواهد سهم افراد ديگر را هم افشاء کند و ديگران را هم متهم کند – ديگرانی که خود هنوز حاضر به انتقاد از خود نيستند – آنگاه با مشتی افترا و تهمت سرو کار داريم و تشخيص راست و دروغ با کيست؟ در شرايط حاضر چه امکان عملی برای سنجش راست و دروغ در دست هست؟ مسئله ديگر امکان بروز خشم ديگرانی است که تضمينی برای مهار آن وجود ندارد و ممکن است جوشش خشم به اعمال فردی يا گروهی انتقامجويانه بيانجامد و موج جديدی از خشونت را برانگيزد.
صحبت از آشتی ملی از اين روست که اولا جو آرامش اجتماعی تضمين شده باشد. دوما کميسيونهای حقيقت يابی به سنجش راست و دروغ اتهامات و افتراها و انتقادها و اعترافها بپردازند. نظارت سازمانهای بين المللی میتواند ضامن بی طرفی اين کميسيونها در جريان کشف حقيقت باشد. سوما بازوی اجرايی جريان آشتی ملی بتواند مجازات مناسب برای افراد خاطی را به عهده بگيرد و از هرج و مرج و خشونت بيشتر و اعدام به هر دليلی جلوگيری کند.
در شرايط کنونی نه ما میتوانيم آرامش جو سياسی و اجتماعی را تضمين کنيم، نه میتوانيم راست و دروغ انتقادهای شخصی را – چه از خود و چه از ديگران – تشخيص دهيم، و نه میتوانيم افراد خاطی را به مجازات برسانيم. پس چه اصراری در نشانه گرفتن انگشت اتهام به سوی همديگر داريم؟
اما انگشت اتهام میتواند روی ارزشها فرود آيد، روی عملکردهای جمعی گذشته و روی جريانها و سياستهای جريانی فرود آيد. ما از روشنفکران دينی انتقاد داريم که هنوز حضور و وجود بسياری از روشنفکران غير از خود را چه در گذشته، چه در حال، و چه درآينده ايران انکار میکنند. بگذريم که در کتب درسی ايران و کتب تاريخ کشورمان اسمی از تاريخ چپ ايران نيست، و اصلا اسمی از موجوديت جنبش چپ در گذشته ايران نيست، در مقالات روشنفکران دينی و اصلاح طلبان درونی هم نشانهای از حضور چپ سرکوب شده و شکنجه شده و اعدام شده و شکست خورده نيست، نشانهای از حضور چپ اختناق گرفته داخلی نيست، نشانهای از حضور درتبعيد نشستههای خارجی نيست… نه رسمی از نشان زندگی ما در کشورمان هست، و نه حقی برای ما در آينده کشورمان.
ما از بسياری از اين دوستان انتقاد داريم که سرکوب جنبش چپ را که با مرگ هزاران نفر و شکنجه و تواب ساختن هزاران نفر ديگر صورت گرفت، محکوم نکردهاند. ما از آنان انتقاد داريم که هنوز “عقيده” را مقدم بر زندگی میدانند و هنوز تعلق فکری را مقدس تر از تعلق زندگی میدانند و هنوز که سالها میگذرد، آنها درست انديش هستند و ما “دگر” انديش!
ما از بسياری از افراد انتظار داريم که حالا ديگر حق و باطل را به درستی و با ارزشهای جديد تعريف کنند و روشن کنند که زندگی حق است، و مرگ باطل است، و شکنجه باطل است، و تواب سازی باطل است، و همه اينها نه فقط برای دوست، که برای دشمن هم باطل است، و تقديس عقيده باطل است و تقديس فرد باطل است و تقديس هر چه جز زندگی باطل است.
هنوز زمان آن نرسيده که هريک از ما سهم شخصی خود را در جريان آنچه که گذشت روشن کنيم، اما وقت آن رسيده که روشن کنيم که بر ما چه رفت و چه گذشت و چرا؟