گزارش یک مرگ به سبک ایرانی
سالها پیش، هنگامی که «گزارش یک مرگ» اثر گابریل گارسیا مارکز را در دست گرفتم، تعجب کردم از اینکه کتاب با مرگ سانتاگو ناصر شروع میشود. گزارش مرگ از لحظهی اتفاق مرگ شروع میشد و کتاب گام به گام مرا به عقب میبرد و چهرهها و شخصیتهایی را که میتوانستند مانع از مرگ سانتیاگو ناصر شوند، و نشدند، نشان میداد. در لابلای صفحهها چهره کریه تعصب، کینهتوزی، نفرت، و انتقامجویی روشن و روشنتر میشد. سانتیاگو ناصر در یک لحظه کشته نشد! این را گزارش مرگ او در طول این کتاب نشان میداد. این مرگ حاصل نوعی تبانی دستهجمعی، نوعی بیتفاوتی دستهجمعی، و به گونهای در واقع حاصل یک جور هماهنگی دسته جمعی بود. همه در مرگ سانتیاگو ناصر و در نجات ندادن او از این سرنوشت شوم همکاری ناگفتهای داشتند. نویسنده این کتاب ذهنیت انتقامجویانه و رشدنایافته مردم عادی و معمولی را که به قتل یک انسان میانجامد چنان به خوبی تصویر میکند که به ناچار خواننده از مشاهدهی آن احساس درماندگی میکند… در هر صحنه از ماجرا یک اتفاق کوچک میتوانست مانع مرگ سانتیاگو ناصر شود، ولی نشد … و این فقط یک اتفاق ساده نیست، بلکه حاصل سالها و سالها تعصب کور و غیرانسانی است، ما این را از شرح گزارش جزئیاتی که به مرگ میانجامد درمییابیم. گزارش یک مرگ در واقع گزارش همه جریانهایی است که مجموعهی همهی آنها به این قتل به ظاهر اتفاقی میانجامد. در آغاز گزارش شاید این حس “کاش” و “اگر”هایی که میتوانست سانتیاگو ناصر را نجات دهد فراوان است، ولی در خلال این گزارش اتفاقی نبودن این قتل و ناگزیر بودن فاجعه روشن میشود. همه عوامل نادانی و تعصب و انتقامجویی وکینهورزی و نفرت بیدلیل دست به دست هم داده و قربانی گرفتند.
دوازده ساعت پیش گزارش واقعی مرگ محمدرضا ترک شروع شد. محمدرضا ترک قرار بود به خاطر جنایتی که در ۱۶ سالگی انجام داده در بامداد روز پنجشنبه ۲۴ آبان ۱۳۸۶ اعدام شود. و درست یک ساعت پیش دوستی برایم پیام گذاشت که “متاسفم سهیلا جان، کار محمد هم تمام شد.” اینبار گزارش یک مرگ در زندگی واقعی به گونهدیگری تکرار شد، به سبک ایرانی! و من خود در بطن ماجرای این گزارش بودم. آغاز این گزارش در آخرین ساعتهای زندگی یک نفر با همان امیدهای “کاش” و “اگر” برای نجات جان او از مرگ شروع شد و پایان گزارش خبر مرگ او و همراه با حس شدید درماندگی از همه این عوامل تراژیک فرهنگی و اجتماعی بود که به یک فاجعه میانجامد.
آغاز گزارش: ۱۲ ساعت پیش – خبر* را تلفنی از دوستی دریافت کردم. در ابتدا مطمئن بودم که راهی برای نجات محمد از مرگ هست. زمان کوتاه بود، سرشب به وقت ایران بود و سحرگاه روز بعد قرار بود اعدام شود، ساعت شش صبح. ولی هنوز چندین “اما” و “اگر” وجود داشت. حکم قرار بود اجرا شود، اما محمد در ۱۶ سالگی مرتکب جرم شده بود، و حالا اگر چه ۱۸ ساله بود اما اجرای حکم اعدام در مورد او خلاف تعهد بینالمللی ایران به کنوانسیون حقوق کودک و کنوانسیون بینالمللی حقوق مدنی و سیاسی بود. ایران این ماده حقوقی بینالمللی را که «حكم مجازات مرگ نبايد براى جرمهايى كه افراد زير ۱۸ سال مرتكب شده اند صادر شود» رسما پذیرفته و خود را بدان متعهد کرده است. اگر با مقامات قضایی تماس میگرفتیم و به آنها توضیح میدادیم… اگر با وکیل او تماس میگرفتیم … اگر … اگر … اگر….
در متن خبری که مدافعین حقوق بشر از ایران فرستاده بودند از مردم خواسته شده بود که با مقامات قضایی تماس گرفته شود، و این کاری بود که ما انجام دادیم. سعی کردیم با مقامهای مسئول تماس بگیریم، با دادستانی، قاضی اجرای احکام، وکیل محمد و سعی کنیم کمی وقت بخریم تا بعد از طریق قانونی و با همراهی و تلاش دیگر نهادهای حقوق بشری جان او را نجات دهیم. و در طی همین تماسها بود که به عمق فاجعه پی بردم.
فاجعه را در این تماسها چنان از نزدیک دیدم که وقتی که دوستم پیام گذاشت که کار محمد تمام شده، انگار که انتظارش را داشتم و میدانستم که گریزناپذیر بوده. قتل محمد که زیر عنوان “اعدام” انجام میگرفت، اصلا یک اتفاق ساده نبود و نمیشد جلوی آن را گرفت. این قتل ادامه سنت قبیلهای خونخواهی و انتقامجویی و کینهورزی بود. سنتی که حکومت جمهوری اسلامی تقدیس کرده بود. سنتی بدوی که قوه قضائیه نه تنها در فروکاستن آن نکوشیده بلکه آن را تقویت کرده و با افتخار پاسدار حفظ و اجرای این سنت است.
تماسها تلفنی بود. و ما امید داشتیم که با یک سری تماس تلفنی بتوانیم جلوی اعدام فوری محمد را بگیریم و او را از مرگ نجات دهیم. اما برخی شمارهتلفنها کار نکرد، و تماس برقرار نشد؛ برخی شمارهتلفنها کار کرد، ولی تماس نیمه کاره قطع شد؛ و در ابتدا این وسوسههای تجسم احتمالات ممکن جانخراش بود: اگر شمارهتلفنهای دقیق و درست را میداشتیم، اگر تماسها برقرار میشد، اگرتلفنها نیمه کاره قطع نمیشد، شاید امیدی بود… شاید!
اولین تماس تلفنی با وکیل محمد بود. وکیل محمد یک وکیل تسخیری بود. همان وکیلی که پیشتر در تماسی به دوست دیگری در مورد محمد گفته بود که محمد آدم کشته و حقش است اعدام شود! وکیلی که کار دفاع او در واقع دفاع از اتهام و مجازات بوده، تا دفاع از متهم. وکیل محمد بداخلاق بود و عصبانی از اینکه به او تلفن زده بودیم. در تماس تلفنی گفت که هیچ راهی برای نجات محمد وجود ندارد! اصرار که کردم، گفت یا باید اظهار ندامت کند و دیه بپردازد و خانواده مقتولین را راضی کند، یا اینکه پدرش آنها را تهدید کند که اگر رضایت ندهید و پسرم را قصاص کنید، یک نفر از شماها را زنده نمیگذارم! داشتم از او میپرسیدم که آیا این راهنمایی را به محمد و خانوادهاش هم کرده که تلفن قطع شد! و دیگر تلفن وکیل جواب نداد.
تلفن دیگر به یک مقام قضایی همدان بود. دوست دیگری به این مقام زنگ زده بود و مقام قضایی گفته بود که محمد در زمان ارتکاب قتل ۱۷ ساله بوده و نه ۱۶ ساله. (انگار که ۱۷ سال و ۱۶ سال در زیر ۱۸ سال بودن تفاوتی دارد!) و اضافه کرده بود که این فرد آدم کشته، سه تا بچه رو سر بریدهاند، چی انتظار دارین!
و یک مقام قضایی گفته بود که اگر اینها را اعدام نکنیم جواب اهالی را چی بدهیم؟!
برای دادگستری کشور این جواب دادن به اهالی روستاست که مهم است، نه رعایت حقوق بشر.
اهالی آن روستا طبق سنت قبیلهای انتقامجو هستند و اجرای عدالت را در انتقام کشیدن تعریف میکنند. مردم آن روستا عقیده دارند که «خون با خون پاک میشود» و در مقابل قتل سه کودک انتظار دارند که «عدالت» اجرا شود و قاتلها به قتل برسند. وگرنه خود دست به کار میشوند و در ازای آن سه کودکی که به قتل رسیدهاند، سه نفر از خانواده قاتلین را خود به قتل میرسانند. اما حکومت البته به این انتقامجوییهای فردی میدان نمیدهد، بلکه خود قهرمانانه پا پیش نهاده و مسئولیت اجرای هرگونه انتقام را پذیرفته و در ازای سه نفری که به قتل رسیدهاند، سه نفر را با اقتدار عمل کامل، و به نیابت از طرف خانواده مقتولین، به قتل میرساند!
حکومت جمهوری اسلامی ایران نه تنها به سنت قبیلهای انتقامجویی باور دارد که قتل با قتل پاک میشود، بلکه انتقامجویی را صورت قانونی بخشیده و قانون «قصاص» را با شدت تمام اجرا میکند. گویا جنایت با جنایت پاک میشود و ارتکاب قتل دیگری زیر عنوان «مجازات اعدام» ما را از شر قتل اولی میرهاند، و جامعه با اجرای احکام اعدام به وارستگی رسیده و افراد جامعه با اعدام قاتلها خود تبدیل به قاتل نمیشوند، بلکه تبدیل به افراد نیکوکار میشوند و به خوبی و خوشی درکنار هم زندگی میکنند.
معمایی که در گزارش قتل محمدرضا ترک وجود دارد این است که آیا این قوه قضائیه جمهوری اسلامی است که او را اعدام میکند، یا خانواده مقتولین، یا اهالی روستا؟ و راستی چه تفاوتی میان این همه وجود دارد؟ آیا اصلا تفاوتی هست؟ نقش اجتماعی افراد ساکن روستا با نهاد قضائیه تفاوت دارد، اما باور و شیوه تفکر همه آنها چقدر متفاوت است؟ قوه قضائیه که باید مجری عدالت باشد، آن را در تحقق شرورترین کینهها تعریف کرده و مجری خواستهای همان روستائیان است. روستائیانی که حقوق بشر را در اجرای خشونت برای طرفین به میزان مساوی میفهمند. در نهایت، مخالفین مجازات اعدام آیا باید دست به دامان قوه قضائیه شوند یا خانواده مقتولین یا اهالی روستاها؟
معمای دیگری که در این گزارش وجود دارد این است که آیا اگر ما زودتر از پرونده محمدرضا ترک آگاه میشدیم، آیا میتوانستیم جلوی اجرای حکم را بگیریم؟ اگر مقامهای بالاتر در دستگاه قوه قضائیه به تلفن ما پاسخ میدادند، موفق میشدیم؟
وقتی که منطق مسئول قضایی این است که “او چند تا کودک را کشته و سربریده، انتظار دارید که اعدام نشود؟” و برای این مسئول قضایی مهم نیست که این قاتل خود در هنگام ارتکاب جرم کودک بوده است،
وقتی که برای قوه قضائیه مهم نیست که قتل به تشویق و دستور چه کسی اتفاق افتاده و پدربزرگی که دستور این قتل را در پی یک نزاع خانوادگی داده است فقط به ۵ سال زندان محکوم میشود،
وقتی که فقط ضربهای که به قتل انجامیده در نظر گرفته میشود و وضعیت خانوادگی و روحی و روانی و سن قاتل و غیره در نظر گرفته نمیشود،
وقتی که قوه قضائیه خود را فقط مسئول خاموش کردن آتش خشم و انتقامجویی مردم روستایی که نزاع در آن اتفاق افتاده میداند،
آیا میتوان با این مسئولین قضایی از مخالفت با اعدام کودکان مجرم صحبت کرد؟
و یک معمای دیگر: چرا ما باید در آخرین روز پیش از اجرای حکم از این پرونده باخبر شویم؟ مردم ما چقدر نسبت به اجرای عدالت، و یا دقیق تر بگویم، نسبت به اجرای احکام اعدام، حساسیت دارند؟ چرا ما فقط از پروندههای اعدام بطور معمول پس از اجرای آنها یا پس از آنکه حکم تایید گرفته و حکم اعدام به دفتر اجرای احکام صادر میشود باخبر میشویم؟ چرا جان انسانها در اینجا اینقدر بیارزش شمرده میشود که اعدام چند نفر از این چند میلیون غمی بر دلی نمینهد؟ چرا هیچ نهاد مدنی برای نظارت بر پروندههای اعدام وجود ندارد؟ چرا حکمهای اعدام که برای تایید به دیوانعالی کشور فرستاده میشود به روی عموم باز نیست؟ آیا این هم یکی از نقصهای حکومت جمهوری اسلامی است، یا کمکاری مردم و کوتاهی مدنیتی که اعدام را با خاموشی پذیرفته است؟
یک معمای واقعی: چرا وکیل محمد باور داشته که او باید اعدام شود؟ خود را جای متهمی بگذارید که وکیل شما باور به اشد مجازات برای شما دارد! آیا چون وکیل تسخیری بوده نقش فعالی برای خودش قائل نبوده و نقش خود را فرمایشی میدیده؟ آیا اگر تماس تلفنی با وکیل محمد ادامه مییافت میتوانستیم او را قانع کنیم که به دفاع جانانه از محمد برخاسته و در آخرین لحظه از خانواده مقتول رضایت بگیرد یا به طریقی جان او را از مرگ حتمی نجات دهد؟
پرسشها و معماها در اطراف قتل محمد زیاد است. چرا عدالت را خانواده مقتول باید تعریف کند که در بدترین وضعیت روحی و در اوج احساس خشم و کینه و انتقامجویی است؟ چرا قوه قضائیه تابع خانواده مقتول است؟ و چرا بقیه مردم ساکت بودند وقتی که امروز ساعت ۶ صبح محمد اعدام شد؟ آیا کسی سعی کرد به زندان زنگ بزند و از قاضی اجرای احکام بخواهد که دست نگه دارد و محمد را اعدام نکند؟ چرا سحرگاه امروز کسی در زندان گوشی را برنداشت؟ چرا روز پیش کسی از تهران به قاضی اجرای احکام دستور داده بود که حکم اعدام محمد حتما اجرا شود؟ چرا اعدام یک قاتل با کشتن یک فرد معمولی تفاوت دارد؟ چرا قتلی که در حیاط زندان و به دست مسئولین حکومتی انجام میگیرد، قتل نیست؟ چرا کسی با اعدام کودکی که دستور پدربزرگش را اجرا کرده مخالفت نکرد؟
ماجرای قتل محمدرضا ترک بطرز عجیبی مرا به یاد گزارش قتل سانتیاگو ناصر انداخت. ماجرای یک مرگ تکرار شد، اما در زندگی واقعی. همه اتفاقهای سادهای که ریشه در سنتهای کهنه و کینههای قدیمی و خشمهای انتقامجویانه دارند دست به دست هم میدهند و قتلی را موجب میشوند که باید اتفاق میافتاد، و دوباره اتفاق خواهد افتاد، و دوباره هم اتفاق خواهد افتاد! مگر آنکه این تعریف عدالت به معنای برقراری «تساوی در میزان اعمال خشونت» به شیوهی «قصاص» و یا هر شیوهی دیگری دگرگون شود. حالا لطفا نگاهی به دور و بر خود بیندازید: چه کسی را میبینید که این مسئولیت را پذیرفته و یا دست کم درباره آن میاندیشد؟
* “تلاش برای توقف حکم اعدام یک نوجوان در همدان” – ایران امروز
گفتگوی رادیو زمانه با دادستان همدان:
http://www.zamahang.com/podcast/20071115_pm1_mohammadi_eedamdar_hamadan.mp3