جایگاه ادبیات فارسی با عباس معروفی
نقدِ نوشته عباس معروفی با عنوان “من یک زنم”
دوشنبه ۹ آذر ۱٣۹۴ – ٣۰ نوامبر ۲۰۱۵
از جایگاه عباس معروفی در ادبیات کشورمان نمی گویم. نوشته اخیر ایشان با عنوان “من یک زنم”* مرا به اندیشه واداشت که از زاویه دیگری به ادبیات فارسی نگاه کنم و از خود بپرسم که جایگاه ادبیات ما با چنین نویسنده هایی که در ادبیات ما جایگاهی دارند، واقعا کجاست؟
نوشته عباس معروفی با عنوان “من یک زنم” نشان از ضربه خوردن یک مرد از زنی که با وی می زیسته، دارد. نوشته ایشان واکنشی است از احساساتی که شاید به بازیچه گرفته شده، از رابطه ای که شاید ناتمام مانده و به گردنه های دردناک رسیده، و عشقی که شاید واقعی بوده و شاید هم توهمی بوده و گویا به خواست زن و در اوج ناباوری مرد به پایان رسیده است.
عباس معروفی به عنوان یک مرد حق دارد احساسات خود را بیان کند، از مکر زنی که او را فریفته و شیفته خود ساخته و سپس شاید با بی مهری به وی ضربه عمیق احساسی زده گله کند و بنالد. ایشان حق دارد از شکست عشقی خود بگوید، آسیب های عاطفی خود را بیان کند، و زخم های روحی خود را به روی همه بگشاید. ایشان حتی حق دارد که از دریچه شکست عشقی، همه ویژگی های مثبت زن زندگی خود را نادیده انگاشته و ویژگی های منفی وی را برجسته و بزرگ نمایی کند.
اما عباس معروفی به عنوان یک نویسنده حق ندارد که تجربه شخصی خود را به گونه ای بیان کند که آن را به همه رابطه های احساسی مرد و زن تعمیم دهد و همه برداشت های منفی خود را از یک زن در زندگی سابق خود به همه زنان دنیا تعمیم دهد طوری که انگار همه زنان دنیا نادان و پرمکر و بی عرضه و شیاد و بدذات و سادیست هستند و همه مردان موجودات نیک سرشت و احساساتی و خوشخویی هستند که قربانی مکر و بیوفایی زنان می شوند.
عباس معروفی قلم شیوایی دارد و واژه ها را با زیبایی هنرمندانه ای در کنار هم ردیف می کند. اما آنچه که نویسنده را نویسنده می سازد تنها شیوایی قلم نیست، بلکه نگاه او به زندگی است. هر آن کو توانست به زیبایی واژه ها را در کنار هم ردیف کند، نویسنده نمی شود. آنچه که نویسنده را برجسته می سازد نگاه او به زندگی و انسان است که در قالب توصیف وی از شخصیت های داستان و روایت کنش و واکنش های آنها در رودررویی و رابطه با هم و نیز دربرابر رویدادهای زندگی بیان می شود. نویسنده به شیوه ای ابژکتیو شخصیت ها را بیان می کند و هیچ کاراکتر خوب یا کاراکتر بد در مقابل ما نمی گذارد، چرا که زندگی سیاه و سفید نیست، انسان ها سیاه و سفید نیستند. سرشت انسان بس پیچیده است، و زندگی هزار رنگ دارد. سیاه و سفید حتی از داستان های کودکان هم کم کم رخت برمی بندد. نویسنده خوب کسی است که صفحه ای از زندگی یا زاویه ای از شخصیت انسان های داستان را پیش روی ما می گذارد و نتیجه گیری را به ما می سپارد. یعنی تجربه ای از زندگی را با ما درمیان می گذارد و ما از زاویه نگاه نویسنده یک حادثه جدید یا روایتی از زندگی را می خوانیم و ضمن آنکه از شیوه داستان سرایی و قلم شیوای نویسنده لذت می بریم، از زاویه نگاه او به زندگی و انسان ها می آموزیم.
نوشته عباس معروفی با عنوان “من یک زنم” چنان شخصی و یک طرفه و بدبینانه و پر از ناسزا به زنان است که بطور جدی مرا نسبت به جایگاه ادبیات کشورمان بدبین ساخت. از خود پرسیدم که اگر این نویسنده خوب و معروف کشورمان است و چنین بی پروا بیطرفی را کنار گذاشته و از زاویه ای حقیر یک تجربه منفی زندگی خودش را به همه زندگی و دنیا و زنان دنیا تعمیم می دهد، جایگاه ادبیات ما کجاست؟
جالب اینکه این نوشته عباس معروفی را درست پس از خواندن کتاب پدران و پسران نوشته ایوان تورگنیف خواندم. تورگنیف در این داستان با مهارت و بیطرفی کامل شخصیت های گوناگون را توصیف می کند و آنها را دررودررویی با هم قرار می دهد و نتیجه گیری را یکسره به خواننده می سپارد. این کتاب در جنبش فکری و سیاسی روسیه در قرن نوزدهم تاثیر بسزایی داشت.
عباس معروفی حق دارد به عنوان یک مرد از زن های زندگی خود بنالد و به هریک از آنها که با وی مکر و بیوفایی کرده، هر چه دلش می خواهد ناسزا بگوید. اما حق ندارد هنگامی که از وی درخواست می شود که به عنوان یک نویسنده مطرح کشور نظرش را درباره زن بودن بیان کند، بیطرفی نویسنده را فراموش کند، واقعیت اجتماعی خشونت علیه زنان را فراموش کند، قوانین زن ستیز جمهوری اسلامی ایران را فراموش کند (اما از حق نگذریم، ایشان قصد سفر به ایران را دارد و این یکی را حق دارد در این لحظه بطور مصلحتی فراموش کند) و صدها قربانی سالانه قتل های ناموسی را فراموش کند، و هزاران قربانی روزمره خشونت خانگی را فراموش کند، و میلیونها زن قربانی فقر و خشونت اقتصادی دولت را فراموش کند و تجربه شخصی و دل شکسته خودش را برجسته کند و به همه زنان بتازد و یکسره همه را از دم تیغ ناسزا و زن ستیزی بگذراند، آن هم به بهانه کارزار ۱۶ روزه مبارزه با خشونت علیه زنان!
توضیح:
کم نیستند مردانی که به خاطر یک تجربه تلخ عشقی، به خشونت شدید علیه زنان دست می زنند مانند مردی که در روز ۶ دسامبر سال ۱۹٨۹ دست به کشتار زنان دانشجو در دانشگاهی در کانادا زد و ۱۴ زن جوان دانشجوی مهندسی را کشت چرا که خودش از زنی تجربه عشقی تلخ داشت**. پارلمان کانادا به این مناسبت روز ۶ دسامبر را روز ملی مبارزه با خشونت علیه زنان نامید. و کارزار ۱۶ روزه جهانی مبارزه با خشونت علیه زنان روز ۶ دسامبر را نیز در بر می گیرد. از عباس معروفی به مناسبت همین کارزار خواسته شده بوده که مطلبی بنویسد، و ایشان به نوبه خود در سالروز کشتار بیرحمانه زنان، اینبار ولی با قلم، زنان را به رگبار بست زیرا که یک تجربه عشقی تلخ داشت.
پی نوشت:
یکی از تلاش هایی که برای توانمندسازی زنان خشونت دیده انجام می شود اینست که به آنها آموزش داده می شود که از زاویه دیگری به تجربه شخصی خشونت نگاه کنند، آن را به همه مردان دنیا تعمیم ندهند، بیاموزند که از تجربه وحشتناک خشونت در گذشته دوری جویند و کم کم آن را به فراموشی بسپارند، حتی اگر تجربه وحشتناک تجاوز باشد، و نیز بیاموزند که عاطفه و عشق را در مرد دیگری می توان جست. کاش مردان هم بدانند که می توان تجربه های تلخ را پشت سر گذاشت، و باز هم عشق و عاطفه را در زن دیگری جست. مردان باید بیاموزد که یک تجربه تلخ شخصی را به بهانه خشونت علیه همه زنان تبدیل نکنند.
*