وحشت‌زنان از پرتگاه‌های جنسیتی

زنان در زندگی روزمره بسیاری از فشارها را در همه‌ی جنبه‌های زندگی، از فرهنگی و اجتماعی گرفته تا سیاسی و اقتصادی، تحمل می‌کنند، اما همه‌ی این فشارها ناشی از واقعیت زندگی کنونی نیست، بلکه بسیاری از آن‌ها از وحشت از آینده سرچشمه می‌گیرد. وحشت از تبعیض و خشونتی که در آینده انتظار زن را می‌کشد، همواره با اوست: وحشت از ناامنی فردی، فرهنگی، اقتصادی، سیاسی و اجتماعی. وحشت از رنگ‌های گوناگون زن‌ستیزی.

وحشت‌های زنانه نه‌تنها حوزه‌ی زندگی و عمل زنان را در زندگی کنونی محدود می‌سازد، بلکه افق دید آنان را از توانایی‌هایشان و حوزه‌ی عمل‌شان در آینده تنگ می‌کند، اعتماد به‌نفس را از آن‌ها می‌گیرد، امکان برنامه‌ریزی واقع‌بینانه برای آینده را از آن‌ها می‌گیرد، تصویری را که آنان از خود و جامعه دارند، ناقص و زشت می‌سازد و نوعی تنش بیهوده و دایمی به زندگی آنان می‌افزاید. در این وحشت‌ها به گونه‌ای دردهایی افزون بر دردهای تبعیض و خشونت و بی‌عدالتی آشکار است که زنان از آن‌ها رنج می‌برند. این وحشت‌های زنانه، دردهایی پنهان و نامریی است که فقط روی دوش زنان سنگینی می‌کند و توسط آن‌ها حس می‌شود. این وحشت‌های زنانه دردهای اجتماعی جنسیتی است که تنها خاص زنانی نیست که در روستاهای دورافتاده‌ی استان‌هایی چون گلستان و کردستان زندگی می‌کنند.

پرتگاه‌های جنسیتی‌

دردهایی ناگفته و وحشت‌هایی پنهان در زندگی همه‌ی زنان است که حتی اگر هنوز هیچ اتفاقی رخ نداده است، کابوس آن وجود دارد! و از آن‌جایی که زنانه‌است، در جامعه به چشم نمی‌آید، به زبان نمی‌آید، کلامی از آن‌ها به گوش نمی‌رسد، و وجود آن‌ها روشن و آشکار نمی‌شود. از همین رو، این‌گونه وحشت‌های زنانه به‌عنوان “مسأله‌ی اجتماعی” شناخته نشده و حتی اگر به زبان آید، “شخصی” تلقی می‌گردد. در نتیجه، بار اهانت و تحقیر شخصی نیز بر بار درد پنهان افزوده می‌گردد و شخصیت زن را خُردتر می‌کند. در همین حال، می‌شنویم که آمار از کمبود اعتماد به نفس و در همان حال گسترش افسردگی به‌میزان شصت‌درصد در میان زنان خبر می‌دهد…

آیا زندگی زنان جامعه را بر لبه‌ی پرتگاه‌های جنسیتی که وحشت مزمن از لغزش و سقوط را در جان آن‌ها می‌دواند، نباید یک درد عمیق اجتماعی شمرد؟؛ دردی که درد مادران است و باید روی دوش همه‌ی فرزندان سنگینی‌کند، دردی که درد زنان است و باید روی دوش همه‌ی مردانی که در کنار زنان زندگی می‌کنند، سنگینی‌کند.

پرتگاه‌های جنسیتی در همه‌ی جنبه‌های زندگی زن حضور دارد: زندگی فردی و عاطفی، اجتماعی، فرهنگی، اقتصادی و سیاسی. برآورد تأثیر زیان‌آور وحشت زنانه از این پرتگاه‌ها به‌عنوان سدی در راه سلامت روانی و جسمانی جامعه و رشد اقتصادی و سیاسی و فرهنگی کشور شاید تنها هنگامی ممکن شود که این سد برداشته شود و همه‌ی وجود و اثرات منفی آن از جامعه زدوده شده و شکوفایی همه‌‌جانبه‌ی نیمی از افراد جامعه تأمین شود، و تأثیرهای مثبت این شکوفایی در سلامت روانی و جسمانی همه‌ی افراد جامعه مشاهده‌گردد. اما اجازه دهید دراین‌جا این پرتگاه‌های جنسیتی را که باعث ناامنی جایگاه زنان در همه‌ی عرصه‌های زندگی فردی و اجتماعی شده‌است، برشماریم.

ناامنی سیاسی‌

در کشور ما دماسنج سیاسی با میزان فشار روی زنان تنظیم و خوانده می‌شود. جناح‌های گوناگون سیاسی با تنظیم شدت سرکوب آزادی‌های فردی و اجتماعی زنان و وضع مقررات و قانون‌های جدید درباره‌ی حجاب و حضانت و… در مقابل یکدیگر قد علم می‌کنند و به قدرت‌نمایی سیاسی می‌پردازند؛ و البته این زنان هستند که باید بهای این قدرت‌نمایی سیاسی را با فشاری که تحمل می‌کنند، بپردازند. زنان دایم نگران این هستند که با هرحرکت سیاسی، هر انتخابات جدید، و روی کارآمدن هر رییس‌جمهور جدید میزانِ اعمال فشار بر روی وضعیت حجاب آن‌ها چه‌گونه خواهد شد، شدت برخورد سرکوبگرانه یا رسیدگی به خواسته‌های آن‌ها به چه صورت خواهد بود، و در پی هر انتخابات یا بحران سیاسی، وحشت از موج سرکوب سیاسی جدیدی را برعلیه خویش احساس می‌کنند و از خود می‌پرسند که در اوج قدرت‌نمایی یک جناح سیاسی جدید، کدام قانون جدید بر علیه آزادی‌های فردی و اجتماعی آن‌ها وضع خواهد شد‌.

ناامنی اجتماعی‌

برخی محیط‌های اجتماعی پس از انقلاب ۵۷ برای زنان آزادتر شده است و قُبح حضور زنان در اکثر قریب به اتفاق محیط‌‌هایی که به‌طور سنتی برای زنان نامتعارف بود، ریخته است. اما هنوز زنان در خیابان‌و محل کار احساس امنیت نمی‌کنند. متلک‌گویی، آزار و سوءاستفاده‌ی جنسی در هر جایی، از خیابان گرفته تا محل کار و حتی مطب دکتر، رخ می‌دهد. هیچ‌گونه تلاش جدّی برای تأمین امنیت اجتماعی زنان در اماکن عمومی صورت نمی‌گیرد. جداسازی جنسی نه‌تنها کمکی به حل مسأله نکرده است، بلکه به‌گونه‌ای رفتار آزاردهنده‌ی جنسی مردان را توجیه می‌نماید؛ بدین مفهوم که گویا اگر زن و مرد غریبه در کنار هم باشند، می‌توان انتظار آزار جنسی و متلک‌را داشت و به‌این‌دلیل بهتر است که زن و مرد غریبه جدا باشند تا چنین اتفاقی نیفتد! این شیوه‌ی برخورد با مسأله‌ی ناامنی اجتماعی زنان در واقع کتمان مسأله و پروبال دادن به آن است. به مردان به‌طور غیرمستقیم این پیام داده می‌شود که رفتار آزارگرانه‌ی شما در مقابل زنان طبیعی است و شما اختیاری بر رفتار خود ندارید و تنها راه درمان این مشکل اجتماعی جداسازی جنسی است! نیز به زنان این پیامِ غیرمستقیم داده می‌شود که شما قربانیان آزار جنسی مردان هستید و بهتر است که با جداسازی جنسی از آن‌ها دور بمانید تا آسیب نبینید. در کشورهای غربی، برای این مسأله یک راه‌حل ساده وجود دارد: هر فردی مسؤول رفتار خویش است، آزار جنسی یک رفتار طبیعی به‌شمار نمی‌رود، بلکه جُرم محسوب می‌شود و فرد مجرم مورد پیگرد قانون و مجازات قرار می‌گیرد. تا هنگامی که مردان در جامعه موظف به رفتار احترام‌آمیز و مسؤولانه نسبت به زنان نشوند و آزار جنسی جرم شمرده نشود، وحشت از ناامنی اجتماعی در ذهن هر زنی وجود دارد.

ناامنی اقتصادی‌

زنان با هجوم به دانشگاه‌ها آمادگی خود را برای ورود به بازار کار نشانمی‌دهند؛ اما بازار کار و فعالیت اقتصادی برای زنان هنوز نیمه‌بسته باقیمانده است. نرخ بالای بی‌کاری در جامعه باعث شده است که برخی به زنان به‌عنوان رقیب مردان در بازار کار نگاه‌کنند. گذشته از میزان پایین تقاضا برای نیروی کار، زنان با مشکل‌های جدی‌تری همچون تبعیض‌های استخدامی و خشونت‌های جنسی در محیط کار روبه‌رو هستند. تبعیض در امر استخدام زنان یک واقعیت عینی است که هیچقانونی علیه آن وجود ندارد. آزار جنسی در محیط کار واقعیتی زشت و زننده است که زنان را بر سر دوراهی‌هایی قرار می‌دهد که هیچ‌یک خوشایند و آینده‌ساز نیست. در محیط کار، نه‌تنها ناامنی اقتصادی، بلکه ناامنی جنسی زنان را تهدید می‌کند. زنی که در بازار کار آزاد استخدام می‌شود، هرآن ممکن است با مسأله‌ی آزار جنسی روبه‌رو شده و مجبور به ترک کار شود. این‌همه البته داستان زنانی است که آمادگی پذیرش اشتغال را دارند. بسیاری از زنان ما دارای تخصص لازم و مهارت کافی برای اشتغال در بیرون از خانه نیستند. این زنان، به مردان وابستگی اقتصادی داشته و دایم نگران این مسأله هستند که اگر به‌مرور زمان و با بالا‌رفتن سن آنان از جذابیت جنسی آن‌ها کاسته شود و زن دیگری توجه شوهر را جلب کند، چه بر سر آن‌ها خواهد آمد. مسأله‌ی ناامنی اقتصادی چنان وحشتی در زنان ایجادکرده است که بسیاری از آنان شکنجه‌ی جسمی و جنسی شوهر را به جان می‌خرند و سکوت می‌کنند.

وابستگی اقتصادی زن به شوهر، زن را در لبه‌ی خطرناک‌ترین پرتگاه اجتماعی قرار می‌دهد. زنی که به‌هردلیلی بیوه می‌شود، در جامعه‌ی ما “بی‌سرپرست” محسوب می‌شود. زنی که شوهرش به‌دلیل زندانی‌شدن یا مثلاً‌ معتادبودن توانایی اقتصاد تأمین مخارج او را ندارد، “بدسرپرست” خوانده می‌شود. انسان بالغی را “بی‌سرپرست” خواندن یا “بدسرپرست” خواندن، چنان شرم‌آور است که خود حکومتی‌ها به‌تازگی این عنوان‌ها را به “سرپرست خانوار” تغییر داده‌اند. انبوه مادران جوانی که بدون همسر و بدون کار و درآمد، در وضعیت اقتصادی ناگواری به‌سر می‌برند، قشر به‌شدت آسیب‌پذیر اجتماعی به‌شمار می‌آیند و ظاهراً از دغدغه‌های جدی هستند که باید مورد توجه قرار بگیرند. وحشت “بی‌سرپرست”شدن با همه‌ی زنانی که وابستگی اقتصادی دارند، همراه است. این وحشت به‌ویژه در مورد مادران ما و زنانی که میانسال یا سالخورده هستند و ازدواج مجدد در زندگی آن‌ها جایی ندارد، بسیار جدی است. این زنان حتی اگر مورد لطف و حمایت مالی و اقتصادی فرزندان خویش قرار بگیرند، عموماً از این وابستگی اقتصادی که به “زیردست” بودن تعبیر می‌گردد، و از فرودست بودن جایگاه و “نان‌خور دیگری بودن” در فرهنگ اجتماعی ناراضی‌اند. از همین رو زنان سالخورده‌ای که حتی به شوهر خود علاقه‌ی عاطفی ندارند، سایه‌ی شوهر را بر سرخود گرامی داشته و از بیوه‌شدن وحشت دارند.

ناامنی فردی و فرهنگی‌

واقعیت دردناک جامعه‌ی سنتی این است که زنی که ازدواج می‌کند، با هویت شوهرش هویت خانوادگی می‌یابد. در فضایی که تأکید دایمی روی اهمیت خانواده و نقش زن در خانواده به‌عنوان مادر تا جایی تکرار می‌شود که تا مغز استخوان نفوذ می‌کند، زن هویت فردی خود را هرگز پیدا نمی‌کند یا این‌که با ازدواج آن را به‌دست فراموشی می‌سپارد. قانون کشور هم رسماً با انتصاب مرد به‌عنوان “رییس خانواده” این را به باور رسمی و تاحدودی عمومی جامعه تبدیل می‌کند. بدین‌ترتیب زن در رابطه‌ی ازدواج، گذشته از علاقه‌ی عاطفی، نوعی وابستگی فردی احساس می‌‌کند؛ ضمن این‌که اگر شاغل نباشد، وابستگی اقتصادی به شوهر نیز دارد. هویت زن پس از ازدواج با هویت شوهرش معنا پیدا می‌کند و از همین‌رو هنگامی که زن شوهرش را به‌هردلیلی از دست می‌دهد، هویت خانوادگی خود را که همه‌ی هویت فردی و اجتماعی او به‌شمار می‌رود، از دست داده و بی‌هویت باقی می‌ماند؛ حتی در نگاه خودش.! بگذریم از شکافتن این مقوله‌ی دردناک که چرا فرهنگ جامعه‌ی ما کرامت انسانی زن مجرد را چنان انکار می‌کند که حتی خود زن نیز اثری از آن در ذهن خود نمی‌یابد.

زن تا هنگامی که ازدواج نکرده است نیز جایگاه چندان امنی ندارد و با این وحشت روبه‌رو است که هنوز هویت اجتماعی به‌دست نیاورده است و از احترام اجتماعی کافی برخوردار نیست و از این‌رو به‌راحتی در همه‌جا پذیرفته نمی‌شود. نیز وحشت از فرهنگی که انگ “تُرشیده” و “خانه‌مانده” را به او خواهد زد، با اوست.

بگذارید این گفتار حول محور ازدواج باقی بماند؛ پرتگاه فرهنگی و حتی مجازات‌های گوناگون برای زنی که به رابطه‌ی عاطفی یا جنسی خارج از ازدواج بیندیشد چنان دهشتناک است که در این نوشتار کوتاه نمی‌گنجد.

ناامنی عاطفی‌

با این قانون خانواده که اکنون وجود دارد، زن پس از ازدواج همواره با این وحشت روبه‌روست که شوهرش ممکن است زمانی سر او هوو بیاورد یا صیغه بگیرد یا او را طلاق دهد. از این‌رو، زن در چارچوب ازدواج، امنیت عاطفی ندارد و نمی‌تواند بدون هراس از این‌که شوهرش چه خواهد‌کرد و چه بلایی سر او خواهد آورد، زندگی‌کند. زن در خانواده در جایگاه خطرناکی به‌سر می‌برد که هول لغزیدن به ورطه‌ی فقر و بی‌کسی، همزمان وجود دارد. افزون بر آن، زن همواره وحشت از دست دادن فرزندانش را نیز دارد! زنی که به‌هر‌دلیلی شوهرش به او بی‌علاقه شود، نه‌تنها جایگاه خود در قلب شوهرش را از دست داده، و نه‌تنها موقعیت اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و خانوادگی خود را از دست می‌دهد، بلکه حتی رابطه‌ی ساده‌ی مادرانه با فرزندانش را هم از دست خواهد داد.

جایگاه زن ایرانی‌

جایگاه زن ایرانی برآیند همه‌ی این پرتگاه‌های جنسیتی است. علی‌رغم همه‌ی تبلیغاتی که در مورد جایگاه مقدس مادر می‌شود، و با وجود آن‌که همه‌ی ما می‌دانیم که بهشت زیر پای مادر است، آن‌چه در مقابل چشم هر زن سوسو می‌زند، قعر جهنمی است که از هر سو زن را احاطه کرده است. زن ایرانی در مقام “رفیعی” قرار دارد که بی‌شباهت به نوک یک قله‌ی بلند که با شیب فراوان از هر سو احاطه شده، نیست. زن با کوچک‌ترین تغییری در وضعیت زندگی خانوادگی یا بروز اتفاقی برای شوهرش، امکان سقوط به ته دره‌ی فقر و بی‌منزلتی اجتماعی را دارد.

بارها از مادرم شنیده بودم که می‌گفت “نمی‌خواهم حتی یک ساعت بعد از پدرت زنده باشم”! و گاه می‌افزود “نمی‌خواهم زیردست کسی باشم”! اکنون در روند پژوهش درباره‌ی وضعیت زنان است که می‌توانم واژه‌هایی برای توصیف درد اجتماعی سهمناکی که همه‌ی عمر باعث وحشت مادرم شده بود، بیابم. مادرم از پرتگاه‌های جنسیتی می‌ترسید! این‌گونه وحشتِ مادران ما، مادرانی که صمیمی‌ترین و مهربان‌ترین موجوداتی هستند که می‌شناسیم، ننگ جامعه است!

پرتگاه‌های جنسیتی مایه‌ی وحشت دایمی زنان است. ولی این وحشت‌ها تنها مسأله ذهنی زنان نیست؛ نابرابری جنسیتی یک درد عمیق اجتماعی است! نابرابری جنسیتی است که این پرتگاه‌های جنسیتی را به‌وجود آورده است، و این دردی اجتماعی است که وجدان جامعه باید از آن آگاه باشد و به درد آید و بکوشد تا راه‌حلی همه‌جانبه برای آن بیابد.

* ‌دکترای برق و کامپیوتر از دانشگاه ایالتی کالیفرنیا – برکلی و از فعالا‌ن جنبش زنان

نشریه نامه تیرماه 85