مسیر دشوار کشف حقیقت در جامعه ما

مقاله دوست گرامی و عزیزم خانم منیره برادران با عنوان «كميسيون حقيقت، نياز ناگزير جامعه ما» که در شماره نهم بیداران به چاپ رسیده، مرا بر آن داشت که به سهم خود در این گفتمان شرکت جسته و پرسشهایی را برای همه ما در این زمینه مطرح کنم. مقاله خانم برادران بدرستی بر پیوند تنگاتنگ امر دادخواهی و کمیسیون حقیقت اشاره دارد، و خاطرنشان میسازد که ما بدون آمادگي قادر نخواهيم بود از فرصتهاي مناسب براي تشكيل كميسيون حقيقت بهره جوئيم. من نیز بر این باورم که خواست كميسيون حقيقت از هم اكنون بايد به گفتمان سياسي ما راه يابد و ما با تجربه هاي ديگر كشورها و شبكه بينالمللي كميسيونهاي حقيقت آشنا شویم. در این راستا باید بر این نکته تاکید نمود که تجربه کشور ما با مشخصات بومی خودش زوایایی تاریکی دارد که تجربهبرداری از کشورهای دیگر برای ما کافی نیست و ما تلاشگران و مدافعین حقوق بشر باید ضمن استفاده از تجربه دیگر مردمان این جهان، راه خود را روشن ساخته و جاده را برای کشف حقیقت هموار کنیم. از این رو، تلاش من در اینجا طرح برخی از این زوایای تاریک و مطرح ساختن پرسشهایی است که باید در مسیر آماده سازی برای کشف حقیقت پاسخ داده شوند. این زوایای تاریک بویژه به اوایل دهه شصت و ماجراهای پس از انقلاب برمیگردد.

آنچه در سال ۱٣٦٧ رخ داد شباهت بسیاری به خشونتهای سیاسی که در برخی دیگر از کشورهای جهان سوم اتفاق افتاده دارد و کمیسیون کشف حقیقت میتواند پرده از رازهای بسیاری در رابطه با این جنایت بردارد. در این جنایت، «جرم» کاملا مشخص است: کشتار دسته جمعی زندانیان سیاسی که پیشتر محاکمه شده و مشغول گذراندن دوره زندان خویش بودهاند. قربانیان این جنایت هیچگونه عملی که سزاوار مجازات بیشتر از حکم زندان آنها باشد، مرتکب نشده بودند. ولی همه این قربانیان بصورت ضربتی، بدون آنکه حتی فرصت نوشتن وصیت نامه داشته باشند، و اکثرا حتی بدون آنکه از سرنوشت خویش آگاه باشند، به پای چوبههای دار برده شده و خیلی سریع اعدام شدند.

در این جنایت، «مجرم» نیز مشخص است که مسئولین حکومتی در امر تصمیم گیری و اجرای کشتار بودهاند. حقایق ناروشن فراوانی در مورد هویت واقعی و میزان مشارکت هریک از مسئولین مربوطه، نحوه اجرای جنایت، شیوه قتل و محل دفن قربانیان و هویت دست اندرکاران اختفای این جنایت وجود دارد. این نکته که دستاندرکاران جنایت در اختفا و پنهان نگاهداشتن جنایت و همه جزئیات مربوط به آن کوشیدهاند و ادامه مصرانه این پنهان کاری به خوبی نشان می دهد که همه این دست اندرکاران بخوبی از میزان خشونتی که بکار بردهاند و زشتی و نادرستی عمل خویش، و «جرم» بودن آن، کاملا آگاه بودهاند. به بیان دیگر، مجرم بودن مرتکبین این جنایت بر همگان آشکار است، اگر چه هویت بسیاری از آنان ناروشن است.

در این قضیه کار کمیسیون کشف حقیقت دشوار نیست. دشوارترین مرحله کار، فراهم آوردن زمینه تشکیل آن است. وظیفه کمیسیون نیز از هم اکنون مشخص است: یافتن «هویت» مرتکبین این جرایم، و روشن ساختن جزئیات نحوه اجرای جرم. با روشن شدن هویت مجرمین و نیز با همکاری شاهدین مستقیم و غیرمستقیم این جنایت، از بازماندگان و جانبدربردگان گرفته تا دستاندرکاران جنایت، میتوان پاسخ بسیاری پرسشهای دیگر را در زمینه جزئیات اجرای جنایت نیز کشف نمود.

اما قضیه خشونت در اوایل انقلاب و نیمه اول دهه 1360 از چند جهت متفاوت است.

یک – در آن هنگام، حکومت تنها عامل اجرای خشونت در جامعه نبود و گروههای مسلح سیاسی نیز دست به کشتار مخالفین سیاسی-عقیدتی خود زده و با بیرحمی تمام به اعمال خشونت می پرداختند. این خشونت ها تا مرحله «اعدام انقلابی» افرادی که مرتکب جرم خاصی نشده بودند، پیش میرفت. بنابراین، تعریف «مجرم» فقط در جبهه حکومتی قرار نمی گیرد، بلکه خشونت و جرم ورای خط و مرز سیاسی و فراتر از موقعیت دولتی و حکومتی گسترده شده است.

دو – خشونت در آن دوره نه تنها نکوهیده شمرده نمیشد، بلکه ارزشی «انقلابی» و «خلقی» به شمار میرفت. از این رو افرادی که مرتکب خشونت و اعمال جنایتکارانه میشدند، هیچ تصوری از اینکه عمل آنها «جرم» محسوب میشود، نداشتند. بلکه برعکس، آن را «مبارزه» در راه آرمان و هدفی «مقدس» دانسته و بخاطر این هدف براحتی از جان میگذشتند.

تعریف خشونت و قتل سیاسی به عنوان «جرم» در میان جامعهای که «خشونت» را هنوز «انقلابی» و شیوه «مبارزه» میدانست، نیز بسیار دشوار بود چرا که این جامعه هر روز با فرهنگ تمجید و تبلیغ شکوهمند از خشونت و قتل دشمن و شهادت، از طریق رسانهها و نیز از طریق شعر و ترانه و فیلم و داستان، تغذیه میشد. مردم ما در مقابل اعدامهای سیاسی بیتفاوت و عمدتا ساکت مانده و مبارزه این دو طرف را با همه خشونت و مرگباری آن، به عنوان یک «مبارزه سیاسی» که در جامعه جریان داشت، پذیرفته بودند.

سه – میزان اعمال خشونت از هر دو طرف بقدری شدید بود که نه تنها بر مخالفین اعمال میشد، بلکه در صورت لزوم خود فرد نیز آماده «شهادت» بود. طبیعی است که فردی که تا آستانه مرگ برای هدف خویش مبارزه می کند و از دریغ جان خویش برای هدفی مقدس و آرمانی والا ابا ندارد، نمی تواند به جان دشمن و مخالف خویش رحم کند. از این رو، امکان تعریف خشونت به عنوان «جرم» در آن دوره باز هم دشوارتر میشد.

چهار – هیچکدام از طرفین این باصطلاح مبارزه سیاسی، اعمال خشونت را ننگ ندانسته و آن را پنهان نمیکرد. بلکه برعکس، با بوق و کرنا آن را اعلام نموده و با افتخار از آن یاد مینمود و آن را جزو دستاوردهای مثبت خویش برمیشمرد. دولت لیست اعدامیها را در ستون های طویل و دراز در صفحات روزنامه چاپ نموده و در رادیو وتلویزیون اعلام می نمود. وصیتنامه های قربانیان اعدام و نیز جسد بیجان قربانیان به خانوادههای آنان داده میشد، و نکته پنهانی در امر کشتار مخالفین وجود نداشت. از طرف دیگر، گروههای مسلح شیوه مشابهی در پیش گرفته بودند. به عنوان نمونه، سازمان مجاهدین خلق پس از هر «ترور انقلابی» مسئولیت آن را به عهده گرفته و با افتخار آن را در کارنامه خویش ثبت مینمود.

پنج – از دردناکترین حقایق این دوران نامشخص بودن مرز بین طرفین باصطلاح مبارزه است که بسیار ظریفتر از منافع سیاسی و اقتصادی است. مادری فرزند خویش را به مقامات حکومتی لو میدهد و مرگ او را خواستار میشود، و هیچگونه ترحمی در مقابل فرزندی که از او مهر میجوید، نشان نمیدهد، و با افتخار او را به دست مرگ میسپارد. این مادر نه تنها خود را مجرم ندانسته، بلکه مفتخر و شایسته تقدیر الهی مییابد.

بدین ترتیب، یکی از وظیفههای کمیسیون کشف حقیقت درباره حوادث پس از انقلاب و نیمه اول دهه 60، تعریف «جرم» است. آیا این مادری که فرزندش را لو می دهد، «مجرم» است و در کمیسیونهای کشف حقیقت محاکمه و مجازات خواهد شد؟

ورای وظایف گام به گام این کمیسیون، مهترین تاثیر آن ارزش زدایی از خشونت خواهد بود. طبیعی است که وظیفه ارزشزدایی از خشونت به کمیسیون حقیقت محدود نمی شود. خشونت را، در هر شکلی و در هر موردی و به هر بهانهای و با هر هدفی، همه ما باید افشا کنیم. اگر چه خود ما نیز برخاسته از همین فرهنگ و رشد یافته در همان دوران هستیم، ولی اکنون که فرا گرفتهایم به ارزشهای انسانی و حقوق بشری به معنای واقعی آن بها دهیم، وظیفه داریم که زشتی خشونت را، حتی هنگامی که به گذشته عزیزان ما مربوط میشود، بنمایانیم.

دراین راه، و نیز در راه مشخص نمودن گام به گام وظایف کمیسیون حقیقت هنوز پرسش های فراوانی در این زمینه پیش رو داریم که باید بدانان پاسخ دهیم: آیا پس از ارزشزدایی از خشونت، میتوانیم به تعریف «جرم» بنشینیم؟ یا اینکه این دو روند در هم آمیخته است؟

آیا بدون تعریف دقیق و مشخصی از «جرم» می توانیم انگشت نشانه به سوی «مجرمین» دراز کنیم؟ و آیا پیش از ارائه اینگونه تعریفهای مشخص از «جرم» و «مجرم»، کمیسیون کشف حقیقت میتواند کار خویش را آغاز نماید؟

آیا هنگامی که کشته شدن و خودکشی را «شهادت» مینامیم و از آن باشکوه و جلال فراوان همچون عملی «مقدس» یاد میکنیم، زشتی خشونت را پنهان نمیکنیم؟

آیا هنگامی که خشونت را فقط به دولت و حکومت منسوب کرده و چشم به روی خشونتهای گروههای مسلح مخالف دولت می بندیم، زشتی اعمال خشونت آمیز آنان را انکار نمیکنیم؟ آیا خشونتهای آن دوران را میتوانیم با تعریفهای فرهنگ مبارزه آن دوران و ارزشهای سیاسی و عقیدتی آنان بسنجیم، یا اینکه رخدادهای آن دوران را بایستی با نگاه دقیق حقوق بشری کنونی که داریم قضاوت کنیم؟

آیا مرز میان مبارزه و خشونت را درآن دوران چگونه میتوان تعریف نمود؟

آیا در مورد گروههای مسلح که به اعمال خشونت آمیز دست زدند، جرم را میتوان سازمانی تعریف کرد، یا اینکه مجرمین واقعی افراد مسئول در آن سازمانها هستند؟

آیا جرم افرادی که با حسابگریهای سیاسی بر روی بیرحمانهترین خشونتها ارزش گذاری کردند به چه میزان است، و جرم آنان که با پاکدلی تمام این ارزش ها را باور کرده و بر اساس آنها دست به خشونت زدند و آدم کشتند، به چه میزان؟

آیا توابها را که در زیر سختترین شکنجه ها و از بیم جان به همکاری با رژیم در اعمال شکنجه و خشونت دست زدند، به چه میزان مجرم میشناسیم؟

آیا کسانی را که از سر اعتقاد، همسایهها و دوستان و فامیل خود را لو دادند و به شکنجه و اعدام سپردند، چگونه قضاوت میکنیم؟ و مهمتر از همه اینکه معیار کمیسیون حقیقت برای «بخشش» چیست؟

اگر چه پاسخ دادن به پرسشهایی از اینگونه در شرایط فرضی که هنوز زمینه تشکیل کمیسیون حقیقت فراهم نشده، بسیار دشوار است. اما از هم اکنون بایستی در یافتن پاسخ برای اینگونه پرسشها تلاش کنیم چرا که به گفته منیره، بدون آمادگي ما قادر نخواهيم بود از فرصتهاي مناسب براي تشكيل كميسيون حقيقت بهره جوئيم.