قتل درون سازمان سیاسی چپ


ارديبهشت ۱۳۸۶

مهدی فتاپور در سال ۱۳۳۰ در شهر تهران متولد شد. وی در سال ۱۳۴۷ وارد دانشکده فنی دانشگاه ‏تهران شد و از آن زمان تا سال ۱۳۵۲ از نمايندگان و مسئولين جنبش دانشجويی بود و در همين رابطه ‏نيز يکسال توسط رژيم شاه زندانی شد. ايشان در سال ۱۳۵۲ در ارتباط با سازمان چريکهای فدايی خلق ‏دستگير شد و پس از آزادی از زندان در سال ۱۳۵۶ به فعاليت خود با اين سازمان درسطح رهبری ‏ادامه داد. ‏
در سالهای آغاز انقلاب فتاپور نقش عمده‌ای در شکل‌گيری سازمان دانشجويان پيشگام داشته و ‏مسئوليت اين سازمان را نيز برعهده داشت. در سال ‏‎ ‎‏۱۳۶۰، ايشان به نمايندگی از طرف سازمان ‏فدائيان خلق (اکثريت) در مناظره‌ای با دکتر بهشتی (دبيرکل حزب جمهوری اسلامی)، دکتر ‏کيانوری(دبيرکل حزب توده ايران) و دکتر پيمان (دبيرکل جنبش مسلمانان مبارز) که از طريق ‏تلويزيون ملی ايران پخش می‌شد، شرکت جست. ‏
پس از مهاجرت، مهدی فتاپور تحصيلات دانشگاهی خود را درآلمان در رشته انفورماتيک ادامه داده و ‏در حال حاضر بعنوان مدير پروژه در همين رشته مشغول به کار است. مهدی فتاپور هم اکنون عضو ‏هيات رهبری سازمان فدائيان خلق ايران (اکثريت) و هيات سياسی-اجرايی اتحاد جمهوريخواهان است. ‏
مهدی فتاپور در سال ۵۶ با مريم سطوت در تيم های چريکی آشنا شد و پس از انقلاب با يکديگر ‏ازدواج کردند که حاصل اين ازدواج دو فرزند است
. ‏

وحدتی: آقای فتاپور،شما در وبلاگ خود به مساله موارد استثنايی استفاده ضروری از خشونت جهت ‏پيشگيری از خشونت فراگيرتر اشاره کرده‌ايد* که نکته جالبی بود و مرا بر آن داشت که در اين ‏زمينه بحث مشخصی را به کمک شما آغاز کنم، بحث قاعده استفاده از خشونت در مبارزه سياسی. ‏زمانی استفاده از خشونت در مبارزه سياسی يک ارزش بشمار می‌رفت، و اکنون زمان آن فرا رسيده ‏که با هم به نقد اين ارزش بنشينيم. البته ارزيابی مبارزه گذشتگان در تاريخ بايد با ارزش‌های همان ‏زمان انجام گيرد و نقد امروز ما در جهت نفی ارزش مبارزه و ميزان صداقت آنان نيست، بلکه اکنون ‏که ما به تاريخ پشت سر با هدف ساختن آينده نگاه می‌کنيم، لازم است که از زاويه نگاه امروز به نقد ‏گذشته بنشينيم و ارزش‌هايی را که ديگر ارزش بشمار نمی‌رود و ما از آنها فاصله گرفته‌ايم، از ‏فرهنگ سياسی خود کنار بگذاريم و ديگر بخش‌های جامعه را نيز تشويق کنيم که از خشونت فاصله ‏بگيرند. با اين مقدمه، اجازه بده پرسش‌هايی را در اين زمينه با شما مطرح کنم.‏

شما عضو سازمان چريک‌های فدايی خلق ايران بوده و اکنون عضو سازمان فدائيان خلق ايران ‏‏(اکثريت) هستی. ممکن است لطفا موارد استفاده از خشونت در سازمان چريکهای فدائی خلق ايران ‏را توضيح دهی؟

فتاپور: از آنجا که می‌توان به اين سوال از زاويه های متفاوتی وارد شد فکر می‌کنم لازم است ابتدا ‏راجع به محدوده اين سوال کمی صحبت کنيم.‏

در سالهای اواخر دهه ۴۰ جنبشی در درون دانشجويان و روشنفکران جوان ايران شکل گرفت که ‏مهمترين ويژگی آن اعتراض راديکال به شرايط حاکم بر کشور بود. سازمانهای مجاهدين و چريکهای ‏فدايی خلق در درون اين جنبش شکل گرفتند. در سالهای اول دهه ۵۰ اکثريت قريب باتفاق نيروهای اين ‏جنبش از اين سازمانها دفاع کرده و آنها رانماينده خود می‌دانستند. چريکهای متشکل در سازمان ‏چريکهای فدايی خلق در بهترين شرايط از چند ده نفرتجاوزنمی‌کردند و حتی در مقاطعی مثلا پس از ‏ضربات و دستگيری های سال ۵۰ کمتر از ده نفر بودند در حاليکه اکثريت قاطع دانشجويان و ‏روشنفکران جوان علاقمند به مبارزات اجتماعی و سياسی از اين سازمانها دفاع کرده و خود را وابسته ‏و يا هوادار فداييان (و مجاهدين می‌دانستند) زمانی که ما از چريکهای فدايی خلق صحبت می‌کنيم ‏درست آنست که منظور و محدوده بحث را معين کنيم. ‏

می‌توانيم اين بحث را در رابطه با جريان فدايی و يا بعبارت ديگرجريان غالب جنبش اعتراضی ‏دانشجويی روشنفکری آن زمان، نقش خشونت و چگونگی برخورد با آن را پيش بريم. ‏

می‌توان اين بحث را از تاثير سازمان چريکهای فدايی و عمليات مسلحانه بر اين جنبش و در سطح ‏جامعه پيگيری کرد. سازمان چريکهای فدايی خلق هر چند از درون اين جنبش بيرون آمده و جزيی از ‏آن بود ولی بنوبه خود برروانشناسی آن تاثير گذاست. و يا اينکه بحث را به نقش خشونت در درون ‏سازمان چريکهای فدايی خلق محدود کرد. فکر می‌کنم بهتر است ابتدا محدوده سوال را معين کنيم. ‏

وحدتی: حق با شماست و بررسی شرايط تاريخی و دلايل شکل‌گيری اين گونه مبارزات در بازخوانی ‏گذشته اهميت دارد. خواهش می‌کنم نظر خود درباره هر دو راستای اين بحث را بيان کن. ‏
‏ ‏
فتاپور: مشخصه اصلی جريانی که در آن زمان فداييان را از دل خود بيرون داد،اعتراض و تحول ‏طلبی راديکال بود. بررسی اين جنبش تنها در چارچوب بررسی شرايط تاريخی آن زمان می‌تواند نتيجه ‏بحش باشد. من در سالهای گذشته از جمله در مقاله “صمد و ماهی سياه کوچولويش”** کوشش کردم ‏که در حد توان خود گوشه هايی از خصوصيات اين جنبش را بيان کنم. به نظر من نه تاييد مبارزه ‏مسلحانه فداييان بلکه راديکاليسم مشخصه اصلی اين جنبش است و از بسياری جهات اين جريان از ‏جنبش جوانان و دانشجويان در اروپا و آمريکا تاثير پذيرفته است.‏‎ ‎

در آن زمان ميليونها جوان در سرتا سرجهان مبارزات انقلابی ويت‌کنگ‌ها، کوبايی‌ها و فلسطينی‌ها را ‏تاييد و تحسين می‌کردند. چه‌ گوارا سمبل ميليونها نفر در سرتا سر جهان بود چنين روانشناسی محدود ‏به جوانان ايران نبود و بررسی اين جنبش در ايران نمی‌تواند بی ارتباط با نيروهای مشابه در اروپا و ‏آمريکا صورت گيرد.‏

جنبش جوانان در آن سالها در سرتا سر جهان مبارزه راديکال و انقلابی عليه ديکتاتوری را تاييد و ‏تحسين می‌کرد. در ديدگاه اين جنبش اعمال قهر و خشونت در برابر سرکوب حکومت های ديکتاتوری ‏اجتناب ناپذير بود. صرف نظر از قضاوت در رابطه با ديدگاههای حاکم بر اين جنبش در ايران ‏وسراسر جهان، اگر بخواهيم بحث خود را به مقوله خشونت محدود کنيم، هستند تحليل گرايانی که ‏معتقدند تاييد اعمال قهر انقلابی توسط اين جنبش و تمجيد انقلابيونی که در اين راه گام گذارده بودند ‏تقويت کننده خشونت در مبارزه سياسی بوده و نتايج آن تا به امروز تداوم دارد. ولی اکثر تحليل گرايانی ‏که اين جنبش را مورد بررسی قرار داده اند چنين قضاوتی ندارند. جنبش های صلح و ضد خشونت در ‏دل اين جنبش ريشه دواند و شکل گرفت. ‏

البته جنبش جوانان و روشنفکران ايران در آن زمان هم بدليل شرايط سياسی حاکم بر کشور و هم به ‏دليل تمايزاتی فرهنگی کشور ما و کشورهای اروپايی و آمريکا در رابطه با بحث ما تمايزاتی با جنبش ‏جوانان در آن کشورها دارد که بايد مورد توجه قرار گيرد. ‏

در اروپا و آمريکا جوانان و روشنفکران مبارزات مسلجانه در کشورهای ديکتاتوری را تاييد می‌کردند ‏ولی خود چنين مبارزه ای نمی‌کردند و در نتيجه تاثيرپذيری آنان از اين مبارزات غير مستقيم بود. ولی ‏در ايران با شکل گيری چريکهای فدايی و مجاهدين خلق جوانان خود مبارزه مسلحانه را آغاز کرده و ‏مستقيما با آن تماس گرفتتد. مبارزه مسلحانه چريکها هر چند محصول اين جنبش بوده و از دل آن ‏بيرون آمد ولی خود پس از شکل گيری بر فضای جامعه و روحيات و روانشناسی اين جنبش تاثير ‏گذارد. ‏

در ايران نه تنها جنبش جوانان بلکه ساير جريانهای سياسی نيز تحت تاثير موفقيت مبارزات قهرآميز ‏در ساير کشورها حداقل در يک دوره به چنين مبارزاتی تمايل يافتند. اين خود در گسترش اين مبارزه ‏در سالهای اوليه شکل گيری آن تاثير گذاشت. ‏

در اروپا و آمريکا اين جنبش از دل مبارزات و تشکل های مدنی ضد تبعيض نژادی، ضد جنگ ويتنام، ‏برابری زنان و … شکل گرفت و تقويت کننده اين مبارزات بود. ولی در ايران اين جنبش در دل ‏مبارزات دانشجويی و روشنفکری ريشه گرفت و نتوانست شکل دهنده و يا در خدمت تقويت ساير ‏نهادها و جنبش های مدنی جامعه قرار‎ ‎‏ گيرد. تشديد شرابط سرکوب و بسته تر شدن فضای سياسی و ‏سپس انقلاب اسلامی موجب آن شد که اين جنبه های اين جنبش زير دست و پای مبارزه سياسی عليه ‏ديکتاتوری در دهه ۵۰ و سپس انقلاب سال ۵۷ له شود.‏

وحدتی: حالا با توجه به اين پيش زمينه که شما توضيح دادی، اجازه بده برويم سر اصل مطلب که ‏آن را می‌توان به دو بخش عمده تقسيم کرد. يک، خشونت درون سازمان چريک‌های فدايی خلق، و ‏دو، خشونت به عنوان ابزار مبارزه توسط اين سازمان. اجازه می‌خواهم در اينجا بحث را به مقوله ‏اول محدود کنيم، و بعد سرفرصت به مقوله دوم بپردازيم. با ديدگاهی که شما از موازين تعريف ‏خشونت در حال حاضر داری، در نگاه به گذشته چه مواردی از خشونت درون سازمان چريک‌های ‏فدايی خلق اعمال شده است؟

فتاپور: شايد بهتر بود ابتدا راجع به خشونت در وجه عمومی تر آن در رابطه با اين سازمان می‌پرداختيم ‏و سپس به خشونت در درون سازمان ولی به هر حال از آنجا که اين دو يعنی اشکال مبارزه و روابط ‏درون سازمانی با هم در رابطه است من با تمرکز در رابطه با سوال شما می‌کوشم در پاسخم اين ‏ارتباط را توضيح دهم. ‏

سازمان چريک های فدايی خلق بر اين اساس شکل گرفت که در برابر ديکتاتوری رژيم مبارزه ‏مسلحانه می‌تواند راهگشای مبارزات مردم گردد. شکل دهی يک سازمان مخفی مسلح روحيات و ‏الزامات سازمانی يک چنين مبارزه ای را با خود همراه خواهد داشت. چريکها خود را در حال جنگ با ‏رژيم می‌ديدند. آنها هر لحظه ممکن بود با يورش مواجه شده کشته شوند و بايد آماده می‌بودند که اسلحه ‏کشيده و شليک کنند و بگريزند. شرايط مبارزه مخفی و مسلحانه طبيعتا ويژگيهای خود را در نوع ‏سازماندهی و روابط درون سازمان و در رابطه با بحث ما خشونت در درون سازمان با خود همراه ‏داشت. ‏

در عين حال در چهارچوب پذيرش مبارزه مسلحانه ايده های متفاوتی مطرح بود که از مبارزه مسلحانه ‏برداشت های متفاوتی را ارايه می‌داد. هر چند اين برداشت ها اساسا به عملکرد بيرونی اين سازمان ‏توجه داشت ولی هريک از آنها در روابط درونی نيز انعکاس های خود را برجای می‌گذاشت که بايد ‏جدا از گروه اول، نتايج هر برداشتی را بررسی کرد.‏

علاوه بر دو چهارچوب فوق برخی اقدامات و اتفاقات با تصميم فردی و يا جمعی برخی مسئولين رخ ‏داده که با هيچ توجيه سياسی و نظری قابل توضيح نيست و به نظر من تنها می‌توان آنان را بعنوان ‏جنايت محسوب کرد.‏

وحدتی: به نظر شما پذيرش مبارزه مسلحانه و چريکی چه تاثيراتی برروی فرد و گروه دارد؟

فتاپور: صرف نظر از اينکه در رابطه با دلايل شکل گيری اين مبارزه چه نظری داشته باشيم و يا ‏شکل گيری اين نوع مبارزه را در آن شرايط اجتناب ناپذير و يا قابل اجتناب بدانيم در رابطه با بحث ‏ما، مبارزه مسلحانه طبيعتا مبارزه ايست خشن. ‏

چريکها مجبور بودند در تمام روز سلاح بر کمر و کپسول سيانور را زير زبان داشته باشند. شب هنگام ‏خواب، کفش بپا و با لباس می‌خوابيدند تا اگر خانه تيمی مورد حمله قرار گرفت بتوانند فورا ‏عکس‌العمل نشان دهند. هر لحطه ممکن بود با حمله مواجه شوند و بايد آماده می‌بودند تا شليک کنند و ‏اگر ممکن باشد بگريزند وگرنه با خورد ن کپسول سيانور به زندگی خود خاتمه دهند و زير شکنجه ‏های ساواک قبل از مرگ قرار نگيرند. چنين شرايط زندگی با خود روانشناسی خاص خود را شکل ‏می‌دهد. روانشناسی‌يی که قبح خشونت در آن تضعيف می‌شود. ‏

شرايط زندگی مخفی و مبارزه مسلحانه با خود الزاماتی به همراه می‌آورد. کسانی که به مبارزه ‏چريکی می‌پرداختند، ضرورتا الزامات چنين مبارزه ای را يعنی الزامات يک مبارزه مخفی و مسلحانه ‏را پذيرفته و تاييد می‌کردند.‏

در چنين مبارزه‌ای، مسئول اختيارات بسيار گسترده ای دارد. اعضا موظفند بالاخص در شرايط ‏بحرانی تصميم مسئول را اجرا کنند. مسئولين‌اند که تصميم می‌گيرند چه کسی در کدام شاخه فعاليت ‏کند، و چه کسی شايسته ارتقاست. شرايط مخفی حاکم بر اين مبارزه به کادرها و اعضا امکان نمی‌دهد ‏که اطلاعات کافی از حوادثی که در تشکيلات می‌گذرد، داشته باشند. کانال ارتباطی يک چريک با ‏ديکر بخش های تشکيلات در اغلب موارد مسئول شاخه بود. اعضا هيچ امکانی برای تغيير مسئولين ‏در اختيار ندارند. مشکلات فوق که در همه سازمانهای مخفی کمابيش وجود دارد در يک سازمان ‏نظامی کيفيت نوينی می‌يابد. ‏

علاوه بر اينها در يک مبارزه مسلحانه بخصوص آنگاه که تاکتيک ترور افراد معينی در دستور قرار ‏می‌گيرد، تصميم گيری برای عمليات نظامی و ترور يا اعدام دشمن خارج از چهارچوب هايی است که ‏مورد تاييد ماست. در چنين شرايطی مسئولين يک سازمان چريکی تصميم می‌گيرند که فلان کس بايد ‏اعدام يا ترور شود و خود نيز آن را اجرا می‌کنند. در اطلاعيه های سازمان چريکهای فدايی خلق و ‏مجاهدين خلق از اينکه فرد اعدام شده در دادگاه خلق به اعدام محکوم شده، صحبت می‌شود. بعبارت ‏ديگر در دادگاهی که فرد را به اعدام محکوم می‌کند، قاضی، دادستان و مجری يک ارگانند. در چنين ‏چهارچوبی مسئولين سازمانی اند که حد جرم فرد را معين می‌کنند و او را به اعدام محکوم می‌کنند و ‏خود نيز حکم را به اجرا در می‌آورند.‏

با توجه به نقش برجسته مسئولين، همه عوامل فوق بستگی به اينکه کدام گرايشها در درون سازمان ‏غالب باشد و چه کسانی در رهبری قرار داشته باشند ابعاد متفاوتی می‌يابد.‏

وحدتی: گرايش های درونی يک سازمان چريکی چگونه می‌تواند بر عوامل فوق تاثير گذار باشد؟

فتاپور: سازمان چريکهای فدايی خلق عمليات مسلحانه را برای تبليغ سياسی و با بعبارت ديگر تبليغ ‏مسلحانه بکار می‌گرفت. در اعتقادات اين سازمان عمليات نظامی چريکها عليه عوامل سرکوب رژيم ‏می‌توانست فضای رکود مبارزاتی مردم را تغيير داده و راه مبارزه توده ای را هموار سازد. در چنين ‏اعتقادی عمليات مسلحانه در خدمت جلب مردم به مبارزه عليه رژيم و معرفی آرمانها و اعتقادات ‏سازمان بود. چنين مبارزه ای با جرياناتی که از مبارزه چريکی هدف برقراری ارعاب و يا بی‌ثباتی را ‏تعقيب می‌کنند کيفيتا متفاوت است. مثلا فداييان اسلام نمونه ای است از نوع دوم يک سازمان مسلح. اين ‏سازمان از قتل مخالفين نظری خود مانند کسروی و از اين طريق بوجود آوردن رعب در ديگر ‏مخالفين ترديدی ندارد. ‏

در جريانهايی مثل فداييان و مجاهدين، چريکها خود را جزيی از مردم می‌دانند، می‌خواهند برآنها ‏تاثيرگذارند و از اقداماتی که تصور کنند می‌تواند به دوری مردم از آنها منجر شود خودداری می‌کنند. ‏در شرايط دشوار و خشن مبارزه چريکی کم نبودند چريکهايی که بدليل آنکه نمی‌خواستند در اثر شليک ‏آنها صدمه ای بمردم برسد در استفاده از اسلحه ترديد کرده و کشته شدند. اکثريت قريب باتفاق مردم ‏عادی که در درگيری های خيابانی کشته شدند در اثر شليک ماموران امنيتی که هنگام خطربی محابا ‏شليک می‌کردند بقتل رسيدند. يکبار در سال ۵۱ نويسندگان روزنامه کيهان جريان درگيری و قتل احمد ‏ذيبرم را همانگونه که بود منعکس کردند و رابطه ای که با پيرزن صاحب خانه ای که در آن محاصره ‏شده بود و تلاشی که در آخرين دقايق زندگی بعمل آورده بود تا به وی صدمه‌ای نرسد، در اين گزارش ‏منعکس گرديده بود. ‏

در درون سازمان چريکهای فدايی خلق نيز نوع عمليات مسلحانه و به تبع آن روابط درون سازمانی از ‏نظر مسلط تاثير می‌پذيرفت. ‏

از نقطه نظر مسعود احمد زاده که درسالهای اول آغاز مبارزه مسلحانه در سازمان چريکهای فدايی ‏خلق غالب بود، شرايط عينی انقلاب آماده بود. وی تصور می‌کرد رکود مبارزه مردم ناشی از عدم ‏وجود نيروی پيشرويی است که بتواند عمل کند، و مبارزه مسلحانه قادر است بر اين ضعف غلبه کند. ‏در اين تفکر دامنه عملياتی که چريکها مجاز بودند اجرا کنند گسترده‌تر از بيژن جزنی بود که به ‏مبارزه عليه ديکتاتوری اعتقاد داشت. در چارچوب تفکر بيژن جزنی يعنی مبارزه عليه ديکتاتوری، ‏عمليات مسلحانه تنها می‌توانست عليه نيروهايی که مستقيما عامل سرکوبند مجاز باشد و اقداماتی نظير ‏ترور افسران آمريکايی توسط سازمان مجاهدين در سال ۵۱ در چارچوب فکری او نادرست بود.‏

در سال ۵۴ هنگامی که سازمان چريکهای فدايی کارخانه داری بنام فاتح را بدليل سرکوب کارگران در ‏کارخانه وی ترور کرد، من که از زندان با سازمان در رابطه بودم نظر فداييان طرفدار نظرات بيژن ‏جزنی در زندان را مبنی بر اينکه اين عمل غير قابل درک و خارج از چارچوب قابل قبول يک عمل ‏چريکی است و می‌تواند اثرات ويرانگری بر آينده مبارزه داشته باشد، به بيرون از زندان انتقال دادم.‏
‏ ‏
ولی مهمتر از نوع عمليات مسلحانه، سازمان چريکهای فدايی خلق در بدو تشکيل يک سازمان سياسی ‏نظامی بود. در اين سازمان رهبری سياسی نظامی باهم تلفيق شده بود و اعتقاد به رهبری و سازماندهی ‏مجزايی برای فعاليت سياسی و نظامی وجود نداشت. ايده سازمان سياسی نظامی می‌تواند در رابطه با ‏بحث ما و تصميم گيری در درون يک سازمان چريکی تاثيرات مخربی بر جای گذارد.‏

وحدتی: ايده سازمان سياسی نظامی چگونه می‌توانست در تقويت خشونت در يک سازمان چريکی ‏تاثير گذارد؟

فتاپور: اکثر جريانهای چپی که در آن دوران در کشورهای ديگر از طريق مبارزه مسلحانه قدرت را ‏در دست گرفتند، حزب کمونيست بود که رهبری مبارزه را در دست داشت و شاخه نظامی تحت ‏رهبری اين حزب عمل می‌کرد. در مبارزه چريکی فداييان و مجاهدين، اين دو وظيفه ادغام شده بود و ‏سازمان خود را يک سازمان سياسی- نظامی می‌ناميد. ‏

در هر تشکيلاتی کسانی که توان بيشتری برای پيشبرد وظايف آن تشکل بر عهده دارند، مسئوليت های ‏سنگين تر را بر عهده خواهند گرفت. در يک سازمان چريکی حفظ تشکيلات در برابر ضربات دشمن ‏نقشی تعيين کننده می‌يابد و کسانيکه در اين عرصه توانايی دارند نقش های مهم تر و کليدی را برعهده ‏خواهند گرفت و کسانيکه توانايی و تجربه شرکت در مبارزه سياسی دارند ولی توانايی های امنيتی ‏عملی محدودی دارند، در حاشيه قرار می‌گيرند. ‏

درطی ۷ سال مبارزه چريکی رهبران سازمان چريکهای فدايی خلق چندين بار کشته شده و افراد ‏جديدی رهبری اين سازمان را عهده دار شدند. در اين جابجايی‌ها طبيعتا ممکن است افرادی فاقد تجربه ‏سياسی و با توانايی های امنيتی ، نظامی بالا به رهبری راه يابند. چنين افرادی معمولا پيچيدگی های ‏مبارزه را کمتر آموخته اند و حفظ سازمان و ضرورت های لحظه را بر نتايج سياسی و درازمدت مقدم ‏می‌دانند. بسياری از اقدامات نادرست و افراطی توسط چنين رهبرانی صورت گرفت. ‏

من مطمئنم که رهبران اوليه سازمان مجاهدين اگر از لحاظ ايدئولوژيک نظراتشان تغيير می‌کرد، ‏خطای مسئولين اين سازمان در سال ۵۴ را مرتکب نمی‌شدند. کشته شدن مکرر کادرهای رهبری و ‏تعيين رهبران جديد که برخا فاقد تجربه مبارزه سياسی بوده و تنها توانايی های عملی نظامی دارند، ‏خطری است که اين سازمانها را تهديد می‌کرد. در برخی سازمانهای مشابه در کشورهای آمريکای ‏لاتين اين عامل بعنوان يک عامل مخرب تا حدی عمل کرده که چنين سازمانهايی پس از سالها مبارزه ‏مسلحانه و تغيير رهبران آن خصوصيت يک سازمان انقلابی روشنفکری را از دست داده و اساسا ‏تغيير ماهيت داده‌اند. ‏

برخی از رهبران فدايی و بطور مشخص بيژن جزنی با اين خطر آشنا بودند. من سال ۱۳۵۲ دستگير ‏شده بودم و تنها مدت کوتاهی با بيژن جزنی هم بند بودم. او در فرصت کوتاهی که پيش آمد از من ‏سوال کرد که از قول تو گفته شده که سازمان قصد دارد شاخه سياسی را از شاخه نظامی جدا کند، آيا ‏اين گفته تحليل است يا اطلاع. من گفتم که اطلاع است و او برای من مفصل از خطری که سازمان را ‏بدليل برداشتش از سياسی نظامی بودن تهديد می‌کند، صحبت کرد و برعدم صلاحيت برخی از رهبران ‏جوان سازمان که بدليل توانايی های عمليشان و در شرايط کشته شدن کادرهای پيشين رهبری چنين ‏مسئوليتی را بر عهده گرفته بودند، تاکيد کرد و اين را يک خطر استراتژيک برای سازمان فداييان ‏ميناميد. متاسفانه اين تفکيک در آن زمان عملی نشد و تنها در نزديکيهای انقلاب بود که چنين تقسيم ‏بندی اجرا شد.‏

وحدتی: رابطه سازمان چريک‌های فدايی خلق با ساير سازمان‌های سياسی پيش از انقلاب چگونه ‏بود؟ آيا ارتباط رسمی يا دوستانه با سازمان مجاهدين خلق وجود داشت؟ با ساير سازمان‌های چپ که ‏به روش مسلحانه اعتقاد نداشتند چطور؟

فتاپور: با سازمان مجاهدين رابطه نزديک و دوستانه ای وجود داشت. اين رابطه نزديک تا سال ۵۴ و ‏درگيريهای درونی مجاهدين ادامه يافت. پس از تغيير ايدئولوژی از آنجا که سازمان برخورد انتقادی با ‏تحولات درونی مجاهدين داشت، رابطه با اين سازمان يعنی بخش غير مذهبی آن در مقايسه با گذشته ‏تضعيف شد و در دوره های بعد و پس از رد مشی مسلحانه توسط اين سازمان روابط در چارچوب ‏رابطه با سازمانهای چپ مخالف مشی مسلحانه ادامه يافت. ‏

رابطه با بخش مذهبی اين سازمان بدليل آنکه فعاليت نيروهای مجاهد تا مدتی در شکل گروهی جريان ‏داشت و مجاهدين بعنوان يک سازمان واحد فعاليت متشکل نداشتند، قطع شد ولی از اواخر سال ۵۶ و ‏آزادی تدريجی زندانيان سياسی تلاش برای فعاليت متشکل اين نيروها با عنوان سازمان مجاهدين شدت ‏يافت. سازمان در اين دوره با اين نيروها در رابطه بوده و تلاش نمود در حد توان خود در سازمانيابی ‏مجدد آنان همکاری نمايد.‏

رابطه با سازمانهای چپی که مبارزه مسلحانه را تاييد نمی‌کردند غير دوستانه و در برخی موارد ‏خصمانه بود. نوع تلقی اعضا و مسئولان سازمان از اين جريانها در دوره های مختلف تحت تاثير نوع ‏تلقی آنان از مسايل ايدئولوژيک و جهانی متفاوت بود. در سالهای اول برخورد با جريانهای مائوئيست ‏مثبت تر و با حزب توده خصمانه بود و در سالهای بعد نظر نسبت به مائوئيست ها منفی گرديد. انشعاب ‏يک بخش از سازمان در سال ۵۶ و پيوستن آنان به حزب توده نيز کمکی به شکل دهی يک رابطه ‏سياسی و دوستانه با اين جريان ننمود. ‏

وحدتی: پيشبرد آگاهی سياسی اعضای سازمان به چه صورت بود، آيا برنامه مطالعاتی خاصی وجود ‏داشت؟ آيا افزايش آگاهی سياسی از طريق مطالعه اجباری بود، يا اختياری؟ چه زمينه‌های مطالعاتی ‏مورد تشويق قرار می‌گرفت؟ مثلا کتابها و نويسنده‌های مورد بحث يا مورد علاقه افراد عضو ‏خانه‌های تيمی چه بود؟

فتاپور: در درون خانه های تيمی برنامه ثابت مطالعه جمعی وجود داشت. اين برنامه معمولا توسط ‏مسئول سياسی تيم هدايت می‌شد. در اين برنامه ها در سالهای اول شامل نوشته ها و تحليل های رهبران ‏و تحليل گران سازمان نظير مسعود احمدزاده، امير پرويز پويان، حميد مومنی تحليل ها و تجربيات ‏ساير جريانات مشابه بالاخص جريانات چريکی آمريکای لاتين نظير نوشته های ماريگلا و يا ‏تئوريسين های توپومارو و يا نوشته های رژی دبره بود. ‏

در سالهای بعد نوشته هايی نظير کتابهای جياپ بيشتر مورد توجه فرار داشت. در عين حال در درجه ‏بعدی نوشته های کلاسيک مارکسيستی نيز در دستور قرار می گرفت. در اين رابطه در سالهای اول ‏نوشته های مائو نيز دردستور بود و در سالهای بعد نوشته های مائو از دستور خارج شد و آثار لنين ‏مورد تاکيد بود و نوشته های جزنی جايگزين نوشته های مسعود احمدزاده و پويان گرديد. ‏

در اين سالها نشريه تئوريک درونی و نشريه داخلی برای انتقال تجارب و نشزيه نبرد خلق بعنوان ‏نشريه بيرونی نيز منتشر گرديده و در دستور مطالعه قرار داشت. ‏
‏ ‏
وحدتی: رده‌بندی درون سازمان و هرم تشکيلاتی و شيوه رهبری و تصميم‌گيری چگونه بود؟

فتاپور: سازمان از تيم های چريکی تشکيل می‌شد. هر چند تيم يک شاخه را تشکيل می‌دادند. معمولا ‏شاخه ها جغرافيايی بود يعنی مثلا شاخه آذربايجان از تيم های مقيم آذربايجان تشکيل می‌شد. رهبری ‏سازمان يک ترکيب ۳ تا ۵ نفره بود که معمولا هريک از آنان مسئوليت يک شاخه را برعهده داشت، ‏ولی نه هميشه. رهبری شاخه توسط مرکزيت تعيين می شد و معمولا از مسئولين تيم ها تشکيل می‌شد. ‏انتخاب مسئولين از بالا و توسط رهبری صورت می‌گرفت. در موارد محدودی اعضای يک تيم خود ‏مسئولشان را انتخاب می‌کردند. هر چند در جلسات تصميمات به بحث گذاشته می‌شد، ولی نظر مسئول ‏تعيين کننده بود.‏

وحدتی: معيار پذيرش عضو جديد به سازمان چه بود، معيارهای اخلاقی و فيزيک بدنی محک زده ‏می‌شد؟ ‏

فتاپور: معيار مرکزی عضوگيری فداکاری، شهامت، آمادگی پذيرش شرايط دشوار زندگی چريکی و ‏مرگ و در مجموع آنچه شما معيارهای اخلاقی می‌ناميد بود. در سالهای ۵۳ به بعد تجربه کار سياسی ‏نيز بعنوان يک پارامتر مطرح گرديده و بخش مهمی از کادرهای آزاد شده از زندان که تجربه کار ‏سياسی داشتند عضوگيری شدند. برخی موارد بنا به نياز به افراد معينی با توجه به توانايی‌های معينی ‏که داشتند مراجعه می‌شد. مثلا در سال ۵۷ در جهت تقويت رهبری سازمان به کادرهای از نظر سياسی ‏توانا و با تجربه که از زندان آزاد شده بودند مراجعه شده و عضوگيری سازمان محدود به چنين ‏کادرهايی بود. ولی معيار هايی که ابتدا اشاره کردم همواره بعنوان يک معيار مرکزی مورد توجه بود. ‏

قبل از پيوستن به سازمان نيز در خيلی از موارد بخصوص در سالهای اول شکل گيری سازمان، ‏برنامه هايی در همين جهت و در راستای شناخت فرد از اينکه آيا آمادگی پذيرش دشواريهای اين ‏مبارزه را داراست در نظر گرفته می‌شد. مثلا من در سال ۵۲ برای آمادگی پيوستن به سازمان و ‏زندگی مخفی می‌بايست با مقدار ناچيزی پول سفری به دور ايران می‌کردم و در همين رابطه با يکی ‏ديگر از رفقا که با من کار می‌کرد به مشهد و از آنجا به زاهدان رفته و از مسير کرمان و اصفهان به ‏تهران بازگشتيم. ما در شهرها بعنوان کارگر ساختمانی (عمله) کار می‌کرديم و خرج سفر به شهر ‏بعدی را جمع می‌کرديم. البته چنين برنامه هايی عموميت نداشت و بسته به مورد متفاوت بود.‏

وحدتی: آيا نسبت زنان به مردان مطرح بود، و کلا موقعيت زنان در سازمان چگونه بود؟

فتاپور: معمولا در هر تيم چريکی حداقل وجود يک زن برای توجيه خانه ضروری بود. يعنی حداقل ۲۰ ‏درصد اعضای سازمان زن بودند. چنين نسبتی بجزموارد استثنايی همواره تامين بود و زنانی که آماده ‏پيوستن به سازمان باشندوجود داشتند. ‏

زنان در زندگی مخفی چريکی قابليت هايی داشتند که برای حفظ سازمان اهميتی تعيين کننده داشت. ‏وظيفه توجيه خانه تيمی و ارتباط با همسايگان عمدتا با زنان بود. ‏

در برخی نوشته ها توجيه خانه تيمی وظيفه ای فرعی و خرده کاری معرفی شده در حاليکه در آن ‏زمان اين وظيفه ای بود بسيار حساس و کوچکترين خطا در اين رابطه می‌توانست به بهای جان ‏اعضای تيم تمام شود. ‏

زنان عمدتا در تشخيص موارد مشکوک حساسيت بيشتری داشتند و در صورتی که خانه تيمی تحت ‏نظر بود يا فرد مورد تعقيب قرار می‌گرفت، بيشتر امکان داشت به موقع متوجه شوند. زنان عمدتا از ‏لحاظ نظم و توجه به ريزه کاريهايی که می‌توانست در حفظ چريک، اهميتی تعيين کننده داشته باشد ‏توانايی بيشتری داشتند. اين توانايی برای کسانی که در موضع مسئوليت تيم قرار می‌گرفتند ضروری ‏بود. در عين حال برخی امکانات عملی مثل استفاده از چادر که حرکت و حمل اسلحه را تسهيل می‌کرد ‏و امکان دستگيری اتفاقی توسط گشتی ها را کاهش می‌داد نيز به اين مجموعه افزوده می‌شد. اين ‏توانايی‌ها و اهميت آنها در حفظ سازمان و جان چريکها منجر به اين می‌شد که زنان در آن دوره در ‏مقايسه با ديگر سازمانهای سياسی و حتی خود سازمان فدايی در سالهای پس از انقلاب مسئوليت‌های ‏مهمی را عهده دار شوند. زنانی مثل نسترن آل آقا و صبا بيژن زاده در موضع رهبری سازمان قرار ‏گرفتند و زنان متعددی مسئوليت تيم های چريکی را عهده دار شدند. ‏

اولين مسئول من در سازمان نسترن آل آقا زن بود و پس از آزادی از زندان هم در تيمی قرار گرفتم ‏که مسئول آن مريم سطوت زن بود. متاسفانه اين امتياز در سالهای پس از انقلاب تداوم نيافت. ‏

وحدتی: خواهش می‌کنم از يک روز عادی زندگی يک چريک در خانه تيمی تعريف کن.‏

فتاپور: با توجه به آنکه زندگی عادی چريکی در دوره های مختلف و با توجه به مسئوليت افراد متفاوت ‏بود، توضيح زندگی عادی چريکی بطور مختصر و در چارچوب اين مصاحبه عملی نيست. من در ‏وبلاگم که شما در سوال اول به آن اشاره داشتيد نوشته‌هايی با عنوان برگهايی از يک داستان به نقل از ‏مريم سطوت دارم*** که در آنها زندگی عادی در خانه چريکی تشريح شده. در جواب سوال شما من ‏تنها به برخی نکات عمومی که در زندگی چريکها وجود داشت اشاره می‌کنم. ‏

در خانه های تيمی هر فرد هر شب برنامه روزانه اش را برای روز بعد تنظيم می‌کرد. در اين برنامه ‏معمولا وقت معينی (حدود دو ساعت) به مطالعه جمعی و زمان مشخصی به ورزش در صورت امکان ‏ورزش جمعی اختصاص می‌يافت. کار با اسلحه و بخصوص کشيدن سريع کلت معمولا در برنامه ‏روزانه در نظر گرفته می‌شد. در درگيری های خيابانی سريع کشيدن کلت می‌توانست تعيين کننده باشد ‏و دگمه پيراهن های مورد استفاده چريکها بگونه ای بود که چريک بتواند در يکی دو ثانيه کلت را ‏کشيده و شليک کند. ‏

شب افراد به نوبت نگهبانی می‌دادند. راه فرار از پيش تعيين شده بود و هرکس هنگام فرار وظيفه ‏معينی داشت. برنامه فرار مرتب تمرين می‌شد. اسناد مهم در محفظه ای قرار داشت که دور آن کوکتل ‏پيچيده شده بود و يکی از چريکها مسئول بود که هنگام خطر ولو بقيمت جانش هم شده اين محفظه را ‏منفجر کند.‏

در طی روز هم برنامه هر يک از چريکها بر اساس مسئوليتی که فرد بعهده داشت تنظيم می‌شد. ‏‏(اجرای قرار، تنظيم اطلاعيه، شناسايی ؛ تکثير نشريات، کارهای تدارکاتی و …) همانطور که گفتم، ‏تصوير زندگی عادی روزانه در خانه تيمی در اين چند خط ناممکن است و بهمين مختصر اکتفا می‌کنم.‏

وحدتی: اطاعت کورکورانه تا چه حد و در چه زمينه‌هايی درون سازمان اعمال می‌شد؟ شيوه اعتراض ‏اعضا يا مسئولين رده پايين به تصميم‌گيری‌های چگونه بود و آيا اصولا فضايی وجود داشت که فرد ‏به خود اجازه اعتراض بدهد؟ ‏

فتاپور: در اين زمينه جريان فدايی در تمام تاريخش با يک تناقض مواجه است. از يک طرف مسئولين ‏برای اعضا، و چريکها برای هواداران، ازاتوريته‌ای بالا برخوردارند و نظرشان معمولا تاييد می‌شود. ‏و از سوی ديگر شکل گيری اين جريان از درون جنبش روشنفکری جوانان ايران و تز «هر چريک ‏يک حزب است» به چريکها در اظهار نظر اعتماد به نفس می‌دهد و نقش فرد را در اين جريان تقويت ‏می‌کند. به همين دليل انضباط چريکی در درون نيروهای فدايی بطور مطلق عمل نمی‌کند. ‏

برای مثال در زندان‌ها، فداييان به چند شاخه و گروه نظری تقسيم می‌شدند و زندانيان فدايی اين اعتماد ‏را داشتند که نظرات رهبران سازمان را زير سوال ببرند. همه از نظرات و اختلافات درونی فداييان ‏اطلاع داشتند، در حاليکه مجاهدين با آنکه سالها با هم اختلاف داشتند کاملا منضبط عمل کرده و همه ‏چيز را در درون خود مخفی می‌کردند. بطوريکه ما پس از در گيريهای درون اين سازمان در سال ۵۴ ‏تازه فهميديم بخشی از آنان سالهاست مارکسيست شده‌اند، ولی آن را ازغيرمجاهدها مخفی کرده اند.‏

وحدتی: آيا مجازات‌های درون سازمانی برای انضباط افراد وجود داشت؟

فتاپور: بله. درتيم ها جلسات انتقاد و انتقاد از خود وجود داشت و اين جلسات بسيار جدی و در زمينه ‏های امنيتی و انضباطی تند بود و خاطيان تنبيه می‌شدند. بدترين تنبيه اخراج از خانه تيمی و زندگی ‏موقت فردی بود و پس از آن ضبط موقت اسلحه بود. از آنجا که چريکها اجازه حرکت بدون اسلحه ‏نداشتند؛ معنای ضبط اسلحه محبوس بودن موقت در خانه تيمی بود.‏

وحدتی: شما به اينکه در يک سازمان نظامی، در تصميم گيری برای يک عمل قاضی و دادستان و ‏مجری يک ارگانند اشاره کردی. می‌توانی در اين زمينه چند مثال بزنی؟

فتاپور: مثلا يکی از اعضای سابق سازمان بنام ابراهيم نوشيروان پور در سال ۱۳۴۹ در شرايطی که ‏ارتباط تشکيلاتی با سازمان را قطع کرده بود دستگير شد. وی در بازجويی‌هايش با ساواک همکاری ‏کرده و همه اطلاعاتی را که داشت مطرح کرد و سپس پذيرفت که در تلويزيون حاضر شده و به سود ‏رژيم و عليه سازمان سخن گويد. در آن دوران بر خلاف رژيم جمهوری اسلامی برای وادار کردن ‏زندانيان به همکاری و انجام مصاحبه عليه سازمانشان شکنجه بکار گرفته نمی‌شد و از روشهای ‏ديگری نظير تهديد و تطميع استفاده می‌شد. ‏

عمل وی از نظر همه مبارزان آن دوران خيانت بود. وی در سال ۱۳۵۴ توسط يکی از شاخه های ‏سازمان فداييان به اعدام محکوم و ترور شد. ‏

صرف نظر از اينکه از اين عمل وی در آن شرايط چه ارزيابی‌ داشته باشيم، تعيين مجازات و عملی ‏کردن آن توسط شاخه مربوطه سازمان صورت گرفت و به عبارت ديگر مسئولين سازمان، هم عمل ‏وی را بررسی کرده، و هم در مقام قضاوت او را محکوم کرده، و هم حکم را اجرا کردند! اين ‏خصوصيت مبارزه نظامی است. درجنگ در همه جا اين فرماندهانند که تصميم می‌گيرند فلان عمليات ‏را انجام دهند واز فلان عمليات صرف نظر کنند. ‏

متاسفانه اين روش عمل، که جزيی از مبارزه مسلحانه است در جامعه ما خارج از چارچوب مبارزه ‏مسلحانه و الزامات آن بعنوان يک روش توسط بخشی از نيروها بکار گرفته شده است. رهبران رژيم ‏پس از انقلاب، قضاوت در باصطلاح دادگاههايی که متهم امکان دفاع از خود نداشت و قاضی نقش ‏دادستان را نيز ايفا می‌کرد بعنوان يک شيوه حکومتی بکار گرفتند. و متاسفانه از نظر فکری نيز هنوز ‏بخشی ازنيروها و جريانهای سياسی کشور خود را در مقام قاضی و دادستان فرض کرده و فرد يا ‏جريانهای ديگر را متهم و محکوم کرده و برآن مبنا عمل می‌کنند.‏

وحدتی: اين ارگان تصميم گيری درباره ترور معمولا مرکب از چند نفر بود؟ و اين افراد دارای چه رده ‏تشکيلاتی بودند؟ آيا اعضای يک خانه تيمی می‌توانستند خود در اين زمينه تصميم گيری کنند؟ و آيا ‏تصميم گيری در يک فضای رسمی مانند دادگاه و با رعايت مقررات خاصی انجام می‌گرفت، يا اينکه ‏در ضمن گفتگوهای خودمانی و دوستانه اين تصميم گيری به عمل می‌آمد؟ ‏

فتاپور: چنين تصميماتی در جلسات رهبری اتخاد می‌شد و همانطور که توضيح دادم تعداد رهبری در ‏دوره های مختلف متفاوت بود و معمولا بين ۳ تا ۵ نفر بود. البته در رابطه با عمليات نظامی ‏کم‌اهميت‌تر رهبری شاخه نيز می‌توانست خود راسا تصميم گرفته و اجرا کند. تصميم‌گيری در اين ‏زمينه نيز مثل همه تصميمات مهم سازمانی ديگر صورت می‌گرفت و مقررات خاصی نداشت. ‏

وحدتی: شما از مواردی صحبت کردی که به نظرت در رده جنايت، و نه خطای سياسی، محسوب ‏می‌شود. شما با چه معياری اين تفکيک را انجام می‌دهی و آيا می‌توانی موارد مشخص آن را ذکر ‏کنی.‏

فتاپور: منظور من از جنايت مواردی است که نمی‌توان آن را بر اساس الزامات مبارزه مسلحانه و ‏مخفی و ايده های غالب در جريان های چريکی توضيح داد. مواردی که مسئولين يا افراد معينی در اين ‏سازمانها تصميم گيری و اقدام نموده‌اند. ‏

برجسته ترين مورد، که تاثيرات سياسی گسترده و مخربی برجای نهاد در گيريهای سال ۱۳۵۴ در ‏درون سازمان مجاهدين خلق است. در اين جريان برای تامين هژمونی در سازمان کادرهای سازمان ‏بسوی يکديگر شليک کرده و هم قطاران خود را به قتل می‌رسانند. طبيعی است که غلبه در يک ‏سازمان از طريق قتل مخالفان تنها در شرايط يک تشکل بسته و بخصوص نظامی ممکن است. ولی ‏آنچه در اين سازمان رخ داد، از الزامات و تبعات اين مبارزه نبود. بلکه تصميم و عملکرد کادرهايی ‏بود که در اين سازمان در آن زمان مسئوليت داشتند. همين اتفاق در درگيری بين دو گروه از سازمان ‏اقليت در کردستان رخ داد که به کشته شدن ۵ تن از اعضای اين سازمان انجاميد. ‏

در درون سازمان چريکهای فدايی خلق تا آنجا که من در نقل قول های شفاهی شنيدم در دو مورد دو تن ‏از اعضای سازمان که آماده ادامه مبارزه چريکی نبوده و قصد داشتند خود را تسليم کنند، بقتل رسيده ‏اند. آقای مازيار بهروز در کتاب «شورشيان آرمانخواه» به استناد نامه ای از علی اکبر جعفری از ۴ ‏قتل نام می‌برد. من از نام اين افراد و چگونگی روند اطلاع ندارم. تمامی کسانی که در آن زمان در ‏سازمان مسئوليت داشتند و می‌توانستند اطلاعات دقيقتری داشته باشند در ضربات سال ۱۳۵۵ به اين ‏سازمان کشته شدند. اين تصميم بر مبنای اين منطق اتخاذ شده که اين افراد پس از بازگشت به زندگی ‏عادی دستگير شده و پليس اين افراد را وادار خواهد کرد که همه اطلاعات خود را بدهند و با پليس ‏همکاری کنند و چون آنها انگيزه ای برای مقاومت ندارند به اين امر تن خواهند داد و اين می‌تواند به ‏کشته شدن و دستگيری تعدادی از چريکها و نيروهای هوادار آن بيانجامد. ‏

پيچيدگی اين قضيه در آنست که اين تصميم در زمانی اتفاق افتاده که کادرهای برجسته رهبری سازمان ‏زنده بودند و دراين تصميم گيری مشارکت داشته اند و خيلی از کسانی که از اين تصميم مطلع شده‌اند ‏آن را در آن زمان تاييد کرده‌اند و اين مورد را نمی‌توان به عامل ترکيب ضعيف يا غير سياسی رهبری ‏سازمان نسبت داد. البته در همان زمان هم کسانی بوده‌اند که به تصميم اعتراض داشته‌اند. در سازمان ‏مجاهدين هم موارد مشابه‌ای وجود داشته است.‏

مورد ديگر قتل عبدالله پنجه شاهی است که در سال ۵۶ رخ داد. دليل اين قتل، ارتباط وی با يکی از ‏زنان چريک بنام ادنا ثابت در خانه تيمی بود. احمد غلاميان لنگرودی که آن زمان مسئول اول سازمان ‏بود، با اين منطق که چنين رابطه ای در صورت مطلع شدن پليس می‌تواند مورد بهره برداری قرار ‏گرفته و رژيم عليه وجود روابط بی بند وبار در درون تيم های چريکی تبليغ کرده و به حيثيت سازمان ‏لطمه وارد خواهد کرد و اين بی‌توجهی به مصالح سازمان از طرف پنچه شاهی که خود از مسئولين ‏سازمان بود غيرقابل قبول و در رده خيانت است، تصميم به اعدام او گرفته و آن را اجرا کرد.‏

وحدتی: اين واقعه چه سالی اتفاق افتاد، و آيا اين ارتباط به زور بود، يعنی پنجه شاهی به يک چريک ‏دختر تجاوز کرده بود؟ يا فقط به وی نظر داشت، و يا اينکه رابطه با علاقه و رضايت دوطرفه بوده ‏است؟ ‏

فتاپور: اين وافعه در اواخر سال ۱۳۵۵ اتفاق افتاد و رابطه با تمايل دوطرفه بود.‏

وحدتی: اگر نگرانی آنها از بهره‌برداری رژيم از اين قضيه بود، چرا از پنجه‌شاهی و ادنا ثابت ‏نخواستند که باهم ازدواج کنند؟ در اينصورت آيا فکر نکردند که از دست دادن يک چريک و کشتن ‏دوستی به دست خود بيشتر به سازمان لطمه می‌زند؟ آيا شما فکر نمی‌کنی اين قضيه نوعی قتل ‏ناموسی بوده، زيرا برای دفاع از حيثيت ناموسی سازمان بود که پنجه شاهی به قتل رسيد؟

فتاپور: چريکهايی که از اين اتفاق مطلع شدند، اعتراض کردند. آنها هم از پايه اين اقدام را رد می‌کردند ‏وهم استدلالهای مشابه آنچه شما گفتيد را مطرح می‌کردند. آنها پاسخی دريافت نکرده و مکانيسم‌های تيم ‏مخفی چريکی به آنها امکان برخورد بيشتر را نمی‌داد.‏

من از آنجا که در اين زمينه اطلاعاتم تنها نقل قولهای افراد است نمی‌توانم راجع به انگيزه ها نظر ‏دقيق‌تری داشته باشم.‏

وحدتی: مسئولين سازمان چگونه به اين رابطه پی بردند و آيا در صدد بررسی واقعيت قضيه ‏برآمدند؟ اين افراد در شرايط مخفی کاری در خانه‌های تيمی چگونه صحت و سقم قضيه رابطه جنسی ‏را بررسی کردند؟ آيا پنجه شاهی به اين رابطه اعتراف کرد؟

فتاپور: آنها يک خانه تيمی داشتند. چند تن از کادرهای سازمان که خانه شان ضربه خورده بود مدتی ‏در خانه آنها چشم بسته (اين اصطلاح زمانی بکار می‌رفت که فرد بدون اينکه باطراف نگاه کند و ‏آدرس خانه را ياد بگيرد به خانه می‌آمد و مدتی آنجا مخفی می‌شد و اگر بعد ها دستگير می‌شد از آدرس ‏خانه اطلاع نداشت و خطر لو رفتن خانه زير شکنجه وجود نداشت) بسر می‌بردند. آنها يکشب متوجه ‏رابطه آنها می‌شوند و مشاجره تندی هم بين يکی از آنان بنام قاسم سيادتی و پنجه شاهی صورت ‏می‌گيرد. وی جريان را گزارش کرد و پنجه شاهی هم آن را انکار نکرده بود.‏

وحدتی: آيا احمد غلاميان شخصا و يک نفره اين تصميم را اتخاذ کرده و عملی کرد؟ ديگران تا چه ‏حد دراينباره آگاهی داشتند؟

فتاپور: تا آنجا که من اطلاع دارم، وی شخصا تصميم به اين اقدام گرفت. احمد غلاميان در آن زمان ‏موقعيتی ويژه در سازمان داشت. در جريان ضربات سال ۵۵ تمامی رهبری و اکثريت قريب باتفاق ‏کادرهای درجه اول سازمان کشته شدند. کادرهايی که پس از اين ضربات مسئوليت های اصلی را در ‏سازمان عهده دار شده بودند همگی در نيمه دوم سال ۵۵ کشته شدند (حسن فرجودی، صبا بيژن زاده ‏‏..). احمد غلاميان تنها فردی از آنان بود که زنده مانده بود.‏‎ ‎‏ سازمان در آن زمان در يک حالت گذار ‏بود. او همچنين شم و توانايی بالايی در مسايل امنيتی نظامی داشت که آن زمان برای حفظ سازمان ‏حياتی بود. همه اينها باو موقعيتی ويژه بخشيده و باو اين امکان و اعتماد را می‌داد که به تنهايی تصميم ‏گرفته و اجرا کند.‏
‏ ‏
وحدتی: خواهش می‌کنم جزئيات شيوه قتل پنجه شاهی را تا حدی که اطلاع داری بيان کن.‏

فتاپور: تا آنجا که شنيده ام احمد غلاميان با وی در محلی دور افتاده قرار می‌گذارد و با همکاری ‏سيامک اسديان از اعضای سازمان به محض رسيدن او بسرقرار به وی شکيک می‌کنند. سيامک ‏اسديان در اين زمينه در تصميم گيری دخالتی نداشت و بدليل اعتماد به مسئول سازمانی‌اش يعنی ‏غلاميان بعتوان مجری در اين عمليات شرکت کرده بود.‏
‏ ‏
وحدتی: يعنی اينکه پنجه‌شاهی حتی اشاره‌ای درباره اين که ممکن است مجازات گردد، دريافت نکرده ‏و بدون کوچکترين آگاهی از ماجرای محاکمه‌اش، به قتل رسيده است؟

فتاپور: در اين زمينه من اطلاعی ندارم. ‏

وحدتی: در مورد زنی که در اين رابطه بود چه برخوردی صورت گرفت و بعدا چه سرنوشتی پيدا ‏کرد؟

فتاپور: او مورد انتقاد قرار گرفت و چند ماهی خارج از تيم در خانه تکی زندگی می‌کرد و تا آنجا که ‏من اطلاع دارم برخورد خاصی با او صورت نگرفت. وی بعد ها بهمراه يکی ديگر از چريکها مشی ‏چريکی را رد کرد و پس از چند ماه بحث با سازمان، در اوايل سال ۵۷ از سازمان جدا شده و به ‏سازمان پيکار (که آن زمان مجاهدين مارکسيست لنينيست نام داشت) که مشی چريکی را رد می‌کرد و ‏به کار سياسی در ميان کارگران اعتقاد داشت پيوست. ‏

ادنا ثابت در دستگيری های سال ۶۰ در رابطه با سازمان پيکار دستگير و اعدام شد.‏

وحدتی: بازتاب قتل پنجه‌شاهی در بيرون سازمان چگونه بود؟ آيا خانواده‌اش از واقعيت قتل او آگاه ‏شدند؟ روزنامه‌ها خبر آن را چگونه نوشتند؟

از اين اقدام گزارشی داده نشد و کسی مسئوليت آنرا نپذيرفت و در هيچ جا منعکس نشد. کسانی که در ‏درون سازمان از آن مطلع شدند بدليل رابطه مستقيمی بود که با اين تيم داشتند. خانواده وی هم از ‏واقعيت امر مطلع نشدند.‏

وحدتی: آيا شما از اينکه گفته می‌شود در درون سازمان در آن زمان طرح ترور مصطفی شعاعيان ‏بدليل تفاوت نظر سياسی وی با سازمان وجود داشته اطلاعی داری؟

فتاپور: وجود چنين طرحی را آقای رفيع زاده در کتابشان مطرح کرده‌اند. من نمی‌توانم راجع به منابع ‏ايشان نظر دهم ولی اطلاعاتی که من دارم مغاير وجود چنين طرحی است. بنا به نقل قول از خشايار ‏سنجری که رابط مصطفی شعاعيان بوده، پس از آنکه مباحث نظری با شعاعيان به نتيحه نمی‌رسد، ‏رهبری سازمان يک جانبه تصميم می‌گيرد ارتباطش را با او قطع کند و خشايار سرقرار او نمی‌رود. ‏اين مباحث در سه محور مطرح بوده. از لحاظ نظری رهبری سازمان در آن زمان لنينيست است و ‏شعاعيان را تروتسکيست می‌داند، تعبير شعاعيان از مبارزه مسلحانه راديکالتر از ديگران بالاخص ‏بيژن جزنی بوده و نقش تاکتيک های مسلحانه و دامنه عمليات محاز از نظر او گسترده تربود، شعاعيان ‏معتقد بوده که تشکل بايد بر مبنای اعتقاد به مبارزه مسلحانه شکل گيرد و دليلی ندارد که مذهبی ها و ‏مارکسيست ها در سازمانهای متفاوت متشکل شوند. ‏ نقل قول سنجری در روابط درون سازمانی و کاملا اعتماد آميز بيان شده و من می‌توانم به آن تکيه کنم. ‏البته اين تصميم يعنی قطع يک جانبه رابطه درشرايط دشوار زندگی مخفی چريکی برخورد تندی بوده، ‏ولی صحبتی از ترور شعاعيان مطرح نبوده و تندی آن در چارچوب ديگری بايد مورد بررسی قرار ‏گيرد و در چارچوب بحث امروز ما نمی گنجد.‏

در رابطه با اختلاف نظرهای سياسی، جو عمومی حاکم بر نيروهای سياسی ايران عدم تحمل نظرات ‏مخالف بود. نيروهای سياسی کمتر به بحث منطقی و بدور از اتهام زنی می‌پرداختند. ‏

سازمان هم در همين چارچوب با نظرات مخالف برخورد تند داشت. عواطف برخاسته از کشته شدن ‏رفقای نزديک، عدم تحمل در برابر نظريات کسانی که اين مبارزه را نقد می‌کردند افزايش می‌داد.‏

‏ ولی با وجود آنچه ذکر شد در سالهای ۵۳ تا ۵۵ در درون سازمان نشريه داخلی وجود داشت و ‏اعضای سازمان مجاز بودند نظرات و انتقاداتشان را در اين نشريه منتشر نمايند و اين نشريه در اختيار ‏همه اعضا قرار می‌گرفت. در سال ۵۵ پس از آنکه بخشی از اعضای سازمان با رد مشی مسلحانه از ‏سازمان انشعاب کردند، نواری از مباحثات مسئولان وقت سازمان و گروه منشعب پر شد و در اختيار ‏همه اعضای سازمان قرار گرفت. در سال ۵۶ هم نوار بحثی با رهبران سازمان پيکار پرشد. من بعد ‏از آنکه پس از زندان، مجددا به سازمان پيوستم اين نوار را شنيدم. اين نوارها با وجود آنکه رهبران ‏سازمان در مباحثات دست پائين داشتند در اختيار همه اعضا قرار گرفت. ‏

وحدتی: آن دو مورد قتل افرادی که حاضر به ادامه مبارزه نبودند در چه سالی اتفاق افتاد و شيوه قتل ‏ايشان به چه گونه بود، و آيا آن افراد حدس می‌زدند که در صورت توقف مبارزه چريکی، احتمال دارد ‏به قتل برسند؟

فتاپور: ‏در رابطه با اين قتل ها همانطور که گفتم همه آنهايی که از آنها اطلاع داشتند کشته شده اند و من هيچ ‏اطلاعی از چگونگی و کم و کيف آن ندارم . اين قتل ها قبل از ضربه به رهبری سازمان در سال ‏‏۱۳۵۵ اتفاق افتاده، ولی تاريخ دقيق آنها را نمی‌دانم.‏

وحدتی: در اين رابطه ديگر اعضای سازمان چه واکنشی نشان دادند؟

فتاپور: در مورد اول اين تصميم در زمانی اتفاق افتاده که کادرهای برجسته رهبری سازمان زنده بودند ‏و دراين تصميم گيری مشارکت داشته اند. در حقيقت اين مورد برخلاف ساير موارد که من ضربه ‏خوردن مداوم کادرهای رهبری و جايگزينی آنان با تيپ های نظامی عملی را چه در سازمان ‏چريکهای فدايی و چه در سازمان مجاهدين عاملی مهم در وقوع آن می‌دانم، توسط برجسته ترين ‏کادرهای سازمان تصميم گيری شده است. در درون سازمان هم منطق اين تصميم برای بسياری از ‏کسانی که مطلع شده اند قابل پذيرش بوده و هرچند برخی از کادرها آن را رد می‌کردند ولی من از ‏واکنش های تند چيزی نشنيده‌ام. ‏

برای تصوير فضای عمومی حاکم بر نيروها مثالی ميزنم. ‏

‏ اوايل ۵۲ مسئول من در رابطه با سازمان حميد اشرف بود. من هر هفته با او قرار اجرا می‌کردم. در ‏طی يکی از هفته ها تعداد زيادی از دانشجويان مذهبی دستگير شدند. ما شنيديم که فردی بنام احمد ‏رضا کريمی که با مجاهدين بوده تصميم ميگيرد رابطه اش را قطع کند ولی پس از بازگشت به زندگی ‏معمولی دستگير شده و در بازجويی ها همه اطلاعاتش را می‌دهد که منجر به دستگيری چند صد تن از ‏فعالين و مرتبطين با اين سازمان ميشود. (البته اين اطلاعات شنيده های آنروز ما بود و دقيق نيست.) ‏آن هفته قرار ما اجرا نشد و هفته بعد بجای حميد، نسترن آل آقا سرقرار آمد و گفت “ما از دستگيريهای ‏وسيع در دانشگاه شنيديم و نگران شما بوديم!” ‏
من جريان را توضيح دادم. ‏
او بشدت عصبانی شد و گفت “من نمی فهمم که چطور مجاهدين چنين خطايی را مرتکب شده اند و ‏گذاشته اند او راحت برود! معلوم است کسی که انگيزه ای برای مقاومت ندارد، همه چيز را ميگويد!”‏

‏ من حرفهای او را کاملا منطقی می‌ديدم و تصديق کردم. البته من در آن زمان با توجه به عدم شناخت ‏از مکانيسم های چريکی باين فکر نکردم که اگر آنها امکان پاک کردن اطلاعات و يا فرستادن او به ‏خارج را نداشتند، با اين منطق بايد چه می‌کردند. طبيعتا اين منطق در چنين حالتی تنها چاره را قتل فرد ‏خواهد دانست. اين مثال را از آن رو زدم که تا حدی فضای فکری و دشواريهای آن زمان را تصوير ‏کنم.‏

در مورد قتل پنجه شاهی چون بخشی از چريکهای آن زمان زنده اند، چگونگی آن روشن است و آن ‏بخش هايی از سازمان که از آن مطلع شدند همگی به آن اعتراض داشتند. در واقع آن عمل با ايده‌های ‏مورد پذيرش اعضا و کادرهای سازمان در همان زمان همسويی نداشت و يک تصميم فردی بوده ولی ‏همانطور که قبلا صحبت کرديم مکانيسم های تصميم گيری و تعيين مسئولين در يک سازمان چريکی ‏مخفی امکانات بررسی و برخورد با اين مساله را سد می‌کرد.‏

وحدتی: آيا سازمان در هيچ موردی از شکنجه استفاده کرده است؟ ‏

فتاپور: من موردی در رابطه با شکنجه در دوران چريکی نشنيده ام. البته سازمان در آن دوران کسی ‏را دستگيرنکرد و يا به گروگان نگرفت که اساسا اين مساله بتواند مطرح شود.‏

وحدتی: شما با توجه به آنچه گفته شد، فکر می‌کنی تجربه مبارزه چريکی چه درسهايی برای امروز ‏ما دارد؟

فتاپور: تجربه اشکال تحول و مبارزه در ايران و در ساير کشورها بروشنی نشان می‌دهد که روش ‏مبارزه و اشکال سازماندهی ناشی از آن با خود الزاماتی بهمراه می‌آورد که می‌تواند اينجا و آنجا مغاير ‏اهداف و آرمانهای نيروهای بکارگيرنده آنان عمل کند. مبارزه مسلحانه چريکی در ايران و در ساير ‏کشورهايی که آن را بکار گرفتند تجربه دردناکی در اين زمينه است. ‏

وحدتی: آقای فتاپور، صميمانه از شما بخاطر شرکت در اين بحث تشکر می‌کنم

‎* http://fatapour.blogspot.com/2006/08/blog-post.html ‎
‎** http://www.fatapour.de/Maghalat_mehdi/Samad.htm
‎*** http://fatapour.blogspot.com