شرم اعدام

شرم اعدام

از همسایگان ما بود. خیلی قشنگ لزگی می رقصید و همیشه در عروسی ها می آمد وسط مجلس زنانه، یا دست او را می کشیدند و می آوردند وسط، و او با خنده ی بزرگی روی صورتش لزگی می رقصید. در نشستن روی دوپا و بلندشدن در هنگام رقص مهارت غریبی داشت. سنش که بالاتر رفته بود، وزنش بیشتر شده بود ولی از مهارتش دررقصیدن نکاسته بود. روز عروسی اش را هنوز به خاطر دارم و خیلی عروسی های دیگری را که او در آنها شرکت داشت. شاد و پرشور و مرکز دایره ی رقص بود. همه ی کسانی که او را می شناختند هنوز او را بخوبی به خاطر دارند، مرد خوش سیما و خوشرو و خوش تیپی که می توانست ساعتها برقصد و بخندد و مجلس را گرم کند. و با نمک بود. پدرش ترک بود و مادرش فارس، کتابچه ای داشت از جوک های بانمک ترکی و فارسی که شاید نیمی از آنها را خودش به کمک دوستان و برادرانش ساخته بود. و هنگام جوک گفتن آنقدر با حرارت می خندید که خنده اش بیشتر از جوک ها آدم را می خنداند.
میانسال بود که زندگی اش به پایان رسید. سالها از مرگ ناگهانی او می گذرد و هنوز بسیاری، حتی برخی از خویشان نزدیک او، نمی دانند که زندگی اش چگونه به پایان رسید.

یکبار از عمویش پرسیدم که چه بر سر او آمد، و او پاسخ دقیقی نداشت. تصور می کرد که در یک درگیری با پاسداران به قتل رسیده است. می گفت که خانواده اش در اینباره از جزئیات ماجرا با کسی صحبت نمی کنند. راز مرگ او یک سرّ خانوادگی شده بود که در میان جمعی بسیار کوچک زمزمه شد و به گوش دیگران نرسید.

یک دهه پس از مرگ اش، این راز بطور اتفاقی برایم آشکار شد: اعدام شده بود!
همه ی رقص ها و شادی ها و خنده هایش به بهانه ی «قصاص» نابود شده بود. درگیری در بیابان، حمله و دفاع، مرگ یک نفر در حین دعوا، و قتل او در زندان.

اما چرا خانواده اش کلمه ای از علت مرگ او با دیگران نگفته بودند؟

خیلی ساده، شرم داشتند!

زندانی شدن به خاطر یک جرم عادی نیز شرم آور است، چه رسد به اعدام شدن بخاطر جرم عادی. همانقدر که جرم سیاسی نشانگر روشنفکری و شهامت و صداقت است، جرم عادی ننگ و نشانگر کژاندیشی و کژرفتاری و بی پرنسیبی است. قربانی اعدام سیاسی «شهید» نامیده می شود و مرگ او بیانگر فداکاری او در راه عقیده اش است و خانواده با وجود همه ی درد از دست دادن عزیزشان با افتخار سر خود را بلند نگه می دارند. قربانی اعدام عادی اما نامی ندارد و مایه ننگ خانواده است و خانواده ی او در میان دوستان و آشنایان نمی توانند سربلند کنند.

در فرهنگ ما معمولا شخصیت یک فرد گاه تنها با یک کنش او تعریف می شود: اگر کسی یک کار مثبت انجام دهد تبدیل به نیکوکار می شود و آدم بسیار خوبیست، و اگر شخصی یک کار ناشایست انجام دهد، همه ی شخصیت او مورد قضاوت قرار می گیرد و او تبدیل به آدم بدی می شود. اتفاقی بودن یا نقشه داشتن، شرایط تصمیم گیری نادرست لحظه ای، هیجانات غیرعادی، و تاثیر عوامل دیگر درنظر گرفته نمی شود. و همان کنش ناشایست چه بسا کافیست که مهر «بد» روی همه ابعاد شخصیت فرد بخورد تا آنجا که حق زندگی او زیر سوال برده شده و شخص اعدام شود.

جرم عادی مرتکب شدن، از دزدی گرفته تا تجاوز و قتل، کنش شایسته ای نیست و از نظر همگان محکوم است. شاید عموم مردم برای متهمین سیاسی جایگاه ویژه و حتی احترام قائل باشند. اما مرتکبین جرائم عادی در نظر همگان به معنای واقعی کلمه «مجرم» به شمار می آیند و شایسته ی سرزنش هستند. کمتر کسی است که مخالف مجازات مجرمین عادی باشد. مجرم عادی در نگاه جامعه شخصیت بدی است و کاراکتر منفی دارد و خانواده ی او به خاطر حفظ آبروی خویش جرم او را پنهان می سازد.

در حاشیه: نکته جالب در فرهنگ ما میزان ارزش «آبرو» است که گاه بقدری است که خانواده حاضر است پیوند عاطفی خود را با یکی از عزیزان خود انکار کند، و گاه حتی خود اقدام به قتل او کند! ولی «آبروی خود» را در کوچه و خیابان حفظ کند. این مساله ی آبرو و ارزیابی آن در رابطه با پیوندهای عاطفی خود معمای پیچیده ای در فرهنگ ماست که نیاز به گفتمان وسیع و چند جانبه دارد.

برگردیم به متن: ارتکاب جرم عادی باعث سرشکستگی مجرم و خانواده ی اوست. در راستای همین شرم است که در بسیاری از موارد خانواده ی فرد محکوم به اعدام در دوران دادگاه از دفاع آشکار از زندگی عزیزشان و رسانه ای کردن قضیه شرم دارند با اینکه می دانند رسانه ای کردن قضیه شاید بتواند جان عزیزشان را نجات دهد، پس از صدور حکم اعدام از بیان اینکه عزیزشان قرار است اعدام شود شرم دارند، و پس از اجرای حکم اعدام از یادآوری شیوه ی مرگ عزیزشان شرم دارند و آگاهانه تلاش در کتمان و انکار قضیه ی اعدام او می کنند.

و هستند برخی بازماندگان اعدام های سیاسی که آنها نیز جریان اعدام عزیز خود را به عموم بروز نمی دهند چرا که همیشه اینگونه نیست که اطرافیان درک سیاسی داشته باشند و دلایل و پیامدهای قضیه را درک کنند. گاه تنها واکنش دیگران ترحم و دلسوزی یا حتی تحقیر است. گاه برخی احتیاط و حتی اندکی بدبینی در رفتار با خانواده ی اعدامی نشان می دهند انگار که دنباله ی فعالیت سیاسی قربانی در میان بازماندگان او شاید باقی باشد و یادآوری و بزرگداشت فعال سیاسی حتی پس از مرگش فعالیت سیاسی شمرده می شود. پس اگر درک احساسی و همدردی انسانی نباشد، چه نیازی به گفتن و بیان کردن درد اعدام عزیزان.

در مورد بیشتر خانواده ها جریان اینطور است که ماجرای اعدام از دیگران پنهان می ماند، پشت پرده ی شرم و احتیاطی که بازماندگان را از گزند قضاوت دیگران حفظ می کند.

و اگر همدلی خانواده های زندانیان سیاسی با همدیگر و احترام جامعه نسبت به آنها و عزیزان قربانی شده ی آنها گاه این فرصت را به آنها می دهد که از درد خود بگویند، خانواده های اعدامی های عادی هرگز چنین فرصتی را نمی یابند. عشق این خانواده ها به عزیزانشان کمتر از عشقی که در دیگر خانواده ها وجود دارد نیست. این شرم از بیان عشق و رابطه ی عاطفی و خویشاوندی با یک مجرم یا محکوم به اعدام است که آنها را از دفاع آشکار از فرد محکوم به اعدام باز می دارد.

از زاویه مبارزه برای حقوق بشر، این بخش از جامعه – یعنی خانواده های افراد محکوم به اعدام و قربانی اعدام – می توانند نقش فعالی در آشکار کردن چهره ی کریه و خشن و غیرانسانی اعدام بازی کنند، می توانند چهره ی انسانی قربانی اعدام را در چارچوب روابط عاطفی خانوادگی روشن سازند و زشتی اعدام را به عموم مردم نشان دهند. به عنوان مخالف سرسخت اعدام، خانواده ها می توانند نقش بسیار موثری در نجات جان محکومین ایفا کنند. اما این بخش بالقوه مبارز را «شرم» و تلاش برای حفظ «آبرو» فلج کرده است!

مدافعان حقوق بشر و دیگر روشنفکران و قلم بدستان و حقوقدانان هستند که باید این شرم را از دوش خانواده های مجرمین محکوم به اعدام برداشته و آن را به قانون اعدام بدهند، و بر دوش قاضی هایی بگذارند که حکم اعدام را صادر می کنند، و یا به مجریان قتل اعدام بدهند. ولی چگونه؟

این جا به جا کردن شرم از دوش قربانی به دوش قاتل از چه راهی می تواند انجام گیرد؟

یکی از راه های موثر در راستای برداشتن شرم از دوش قربانی محکوم به اعدام و خانواده ی او و قرار دادن آن بر دوش سیستمی که اعدام را اجرا می کند، دفاع آشکار از حق زندگی محکومین جرایم عادی است که به اعدام محکوم شده اند. راه دیگر همدردی با خانواده های محکومین به اعدام و بازماندگان اعدامی های عادی است.

در این میان نقش ویژه ای شاید از آن خانواده های قربانیان سیاسی و بازماندگان اعدام های سیاسی باشد. خانواده های قربانیان اعدام های سیاسی می توانند با تلاشی آگاهانه دست همدردی به سوی خانواده های قربانیان اعدام های عادی دراز کنند. مادرانی که فرزندانشان اعدام شده اند، کودکانی که پدرانشان قربانی اعدام شده اند، و همسرانی که عزیزانشان اعدام شده اند – صرف نظر از اینکه چرا و به چه دلیلی اعدام صورت گرفته – دردهای مشترک فراوان دارند.

خط مرز میان اعدام «سیاسی» و «عادی» در جامعه ی ما چنان پررنگ است که بسیاری از مردم بشدت مخالف اعدام سیاسی هستند، اما ایرادی به اعدام مجرمین عادی نمی بینند. اما نکته اینجاست که نمی توان اعدام را از اعدام جدا کرد!

اعدام به معنای قتل و پایان دادن عمدی به زندگی یک نفر با توجیه حقوقی است. در حالیکه زندگی یک حق طبیعی است، و نه یک حق اجتماعی که یک فرد یا نهاد اجتماعی مثل قوه قضائیه بتواند با توجیه حقوقی درباره ی آن تصمیم بگیرد. هیچ توجیه حقوقی برای قتل یک انسان نمی تواند وجود داشته باشد.

حق زندگی یک حق سیاسی نیست! زندگی یک حق طبیعی است که همه ی افراد اعم از مجرم و بیگناه، زندانی سیاسی و زندانی عادی، فعال و بی تفاوت، زن و مرد، کوچک و بزرگ، فقیر و پولدار، همه و همه به یک اندازه ی مساوی از آن برخوردار هستند و هیچ ربطی به جامعه ای که در آن زندگی می کنند، ندارد. نوع حکومت حاکم بر جامعه و نوع کنش شهروندان هر چه که باشد هیچ ربطی به بنیادی ترین حق طبیعی انسان، یعنی حق زندگی، ندارد.

دفاع از حق زندگی مجرمین سیاسی و بی تفاوت ماندن در مقابل اعدام مجرمین عادی و دفاع نکردن از حق زندگی آنان این شبهه را پیش می آورد که برخی کمتر از دیگران حق زندگی دارند. یا این که کنش فرد در میزان حق زندگی او تاثیر می گذارد. در حالیکه اصلا اینطور نیست. همه ی ما انسان هایی که در کنار همدیگر زندگی می کنیم، باید همدیگر را «زنده» بپذیریم و نقشه قتل همدیگر را به هیچ عنوان و بهانه ی حقوقی نکشیم و در چارچوب این اصل اساسی احترام به حق زندگی همدیگر، روابط اجتماعی مان با همدیگر را مشخص کنیم. بطور نمونه، تصمیم بگیریم که اگر کسی مرتکب جرم شود، با او چه کنیم. ولی این تصمیم در چارچوب اصل احترام به حق زندگی همه ی ماست.

بی تفاوت ماندن نسبت به زندگی مجرمین عادی و محدود کردن مخالفت اعدام به اعدام های سیاسی چه پیامدی خواهد داشت؟

یک، اینکه تا هنگامی که اعدام بطور کلی لغو نشود، هیچ تضمینی نداریم که اعدام های سیاسی نخواهیم داشت چرا که حکومت می تواند یک مخالف سیاسی را با برچسب جرم عادی محکوم به اعدام نماید.

دو، حالا بیایید اینطور فرض کنیم اعدام سیاسی در کشور ما لغو شد! ما می مانیم و اعدام به خاطر جرم های عادی. و ما می مانیم و وجدان مان که ما چگونه افراد شریف و روشنفکری هستیم که از حق زندگی روشنفکران و فعالان سیاسی دفاع می کنیم، ولی زندگی محکومان جرایم عادی پشیزی برایمان ارزش ندارد. کدام زندانی سیاسی است که از ما تشکر کند که تلاش کرده ایم جان او را نجات دهیم و ما را سرزنش نکند که هم بند او را که به خاطر جرم عادی محکوم به اعدام شده، نادیده گرفته ایم؟

با وجدان و عقل خویش چه خواهیم کرد که حق زندگی را که بنیادی ترین حق بشر است، که حق طبیعی است و طبیعی ترین حق است، در میان انسان هایی با اندیشه ی سیاسی و غیرسیاسی قسمت می کنیم و به عده ای حق زندگی می دهیم و از عده ای دیگر این حق را سلب می کنیم. مگر ما هستیم که زندگی می دهیم که بخواهیم آن را پس بگیریم؟ و آیا واقعا باور داریم که اگر ما همه ی قاتلان و مجرمین خطرناک را بکشیم، جامعه ای پاک و منزه خواهیم داشت؟

معما: آیا کسانی که به خاطر داشتن یک جامعه ی ایده آل، همه ی قاتل ها و جنایتکاران را به قتل می رسانند، واقعا دیگر قاتل و جنایتکار در میان خود نخواهند داشت؟ به بیان ساده، آیا پاکسازی جنایتکاران با انجام جنایت ممکن است؟ یکبار برای همیشه باید این واقعیت را بپذیریم که انسان توانایی انجام جنایت را دارد، ولی جنایت با جنایت پاک نمی شود. باید راهکارهای عملی پیشگیری و مجازات های انسانی را پیشه کنیم.

و جالب اینکه این دستگاه قتل دولتی باورش شده و به مردم باورانده که جامعه را «پاکسازی» می کند و افرادی را که «اراذل و اوباش» و «شرور» و «فاسد» می خواند، از جامعه حذف می کند، بدون اینکه شرمی از این بابت احساس کند. فرهنگ حاکم متاسفانه «شرم جرم» را با «شرم مجازات» در هم آمیخته است. در حالیکه جرم را فرد «مجرم» مرتکب می شود، و مجازات را «حکومت» است که اعمال می کند. ولی مجرم بیچاره باید هم شرم جرم را به دوش بکشد، و هم شرم مجازاتی را که حکومت بر او روا می دارد.

جالب اینکه از آنجایی که متهم سیاسی شرمی از کرده ی خود ندارد، شرمی از اعدام هم ندارد و خانواده ی او نیز مجازات را شرم آور نمی بینند. گاه حتی به عکس، فعالیت سیاسی و مخالفت با حکومت نوعی افتخار محسوب می گردد و اعدام به خاطر این فعالیت افتخار آمیز نیز خود به گونه ای افتخارآمیز می گردد. به بیان ساده، تعبیری که از نوع اتهام و جرم وجود دارد، به نگرش ما نسبت به مجازات نیز سرایت می کند. فعالیت سیاسی مایه شرم نیست و مایه افتخار هم می تواند باشد، اعدام سیاسی هم مایه شرم نیست و مایه افتخار هم می تواند باشد. ولی جرم عادی شرم آور است، و اعدام به خاطر جرم عادی هم باعث شرم است.

نکته ی کلیدی اینجاست که شرم ارتکاب جرم متاسفانه با شرم اعدام درمی آمیزد و جدایی ناپذیر می گردد. باید شرم جرم را از شرم مجازات اعدام جدا کرد. کسی که جرمی مرتکب می شود، باید از کرده ی خود شرمگین باشد. اما نباید به خاطر مجازات بیرحمانه و غیرانسانی ای که حکومت در مورد او اعمال می کند، شرم داشته باشد. شرم مجازات اعدام باید از آن کسانی باشد که این مجازات بیرحمانه و غیرانسانی را اعمال می کنند. شرم اعدام باید از آن حکومت و دستگاه قضائی باشد. و بخشی از این شرم نیز باید از آن کسانی باشد که در مقابل این بیرحمی و رفتار غیرانسانی سکوت می کنند و ساکت می نشینند.

شرم اعدام نه بر دوش قربانی اعدام است، و نه بر دوش خانواده ی او. برماست که این شرم را برداریم، زیر سوال ببریم، و در نهایت جا به جا کنیم و بر دوش حکومتی بگذاریم که اعدام می کند، و به وجدان مردمی که در سکوت تماشا می کنند تلنگری بزنیم که باری از این شرم را بر دوش خود حس کرده و به مخالفت با اعدام برخیزند.