دعوت از همه نيروهای سياسی به گذر از گدارهای راه دمکراسی

دکتر س. بنا

پنجشنبه ٥ دي ١٣٨١

من وارد بحث شرايط فعلي ايران نميشوم زيرا که همه ميدانيم که چقدر حساس است.

فقط خلاصه ميکنم که اين شرايط پايدار نيست و از اقتدارگرايان درون حکومتي گرفته تا نيروهاي چپ برون مرزي همه ميدانند که اوضاع فعلي ناپايدار است و جامعه با سرعت زيادي در حال گذار است: گذار از شرايط فعلي به آينده اي نا معلوم. متاسفانه همه چيز از طلوع  دمکراسي تا کودتا و حتي دخالت نيروهاي خارجي محتمل است. نيروهاي سياسي در شرايط حاضر همه خود را آماده ميکنند تا نقشي در اين گذار و مهمتر از آن، در آينده پس از گذار، ايفا کنند يا درواقع سهمي از قدرت ببرند. اما متاسفانه اکثريت قريب به اتفاق همه نيروهاي سياسي اساسي ترين وظيفه خودرا يا نمي بينند و  يا به انفعال از آن مي گذرند.

وقتي که جامعه چنين به سرعت در حال گذار است ، مردم گرچه آگاهي تئوريک ندارند اما با شامه سياسي تيز خود ضرورت گذار را درک ميکنند و خودرا براي تغييرات آماده ميکنند و خواهي نخواهي پذيراي تغييرات ميشوند صرف نظر از اينکه سهمي در اين تغييرات داشته باشند يا نه. در چنين شرايطي يک اتفاق ، مثل يک رهبري مردم‌پسند و يا طرح يک شعار موثر مي تواند حرکت را به راست يا به چپ بچرخاند و آينده ايران را کودتا زده يا دمکرات رقم بزند. نقش روشنفکران و نيروهاي سياسي در چنين شرايطي در بيداري وجدان اجتماعي و آمادگي آن براي پذيرش اصول انساني دمکراسي و طرد خشونت و کودتا بس تعيين کننده است.

اساسي ترين وظيفه نيروهاي سياسي در حال حاضرطرد خشونت و نفي اعمال زور به همه اشکال آن است. چرا که احترام به زندگي و نفي خشونت لازمه دمکراسي است. طرد خشونت از جانب نيروهاي سياسي مي تواند وجدان مردم را چنان آ گاه سازد که مردم،  فريب شعارهاي اقتدارگرايانه هيچ نيرويي را نخورند و رهبري زورمند هيچ فردي را نپذيرند. ما ميتوا نيم و بايد چنان اعمال  خشونت سياسي را در نزد وجدان خودمان ومردممان سرزنش و تخطئه کنيم  که  چنانچه حتي اگر کودتايي هم رخ دهد و مردم موقتا تسليم زورشوند اما با آن کنار نيايند و نيز به ميل خود به دنبال هيچ رهبر زورمندي نروند. خوشبختانه اکنون چنان رهبر زورمندي در صحنه سياست ايران نيست اما با سرمايه گذاريهاي آ مريکا و اغتشاش جو داخلي  هيچ احتمالي بعيد نيست.

بدنيست که درنورچراغ گذشته نگاهي به وقايع احتمالي آينده بيندازيم. چراغ گذشته مربوط به تجربه دو ملت است  در حدود شش هفت دهه پيش: اولي در يک کشور صنعتي درا ر وپا و ديگري در  يک کشور سنتي در آسيا و زير استعمار انگليس بود. هر دوکشورشرايط و  مشکلاتي داشتند که هرکدام به نحوي ضرورت  گذار را ايجاب ميکرد. حالا وقتي که نوبت به گذار رسيد، فکر ميکنيد کدام يک با آرامش فعال دوران گذار را طي کرد و کدام يک دست به فجيع ترين خشونت تاريخ  زد؟ شايد اگر تاريخ را ندانيد، حدس بزنيد که کشور صنعتي اروپايي با تمدن تربوده و با آرامش گذار را طي کرده باشد و ملت عقب مانده تحت سلطه انگليس در آسيا دست به خشونت زده باشد. اما مي بينيد که ملت  آ لمان بود که تحت رهبري هيتلروجدان خود را فراموش کرد وحيثيت خودرا به شعارهاي مردم فريب او باخت و دست به خشونت و کشتاري زد که تا دهه هابعد آ ثار هنري در همه جاي جهان افسردگي ناشي از آن خشونت فجيع  را منعکس ميکند. و در هند، مردم تحت رهبري گاندي حرمت زندگي را نگاه داشتند و خشونت را تحريم کردند و با آرامش فعال بر استعمار خشن و ديرپاي انگليس  پيروز شدند.

کشور ايران در حال گذار است و ضرورت گذار بر همه مردم و روشنفکران آشکار است.  از اين روست که همه ما ايستاده ايم ولحظه لحظه سير اين  گذار را تماشا ميکنيم و مرتب حدس ميزنيم که  لحظه اي بعد شايد  چنين و شايد چنان شود. اما آنچه که نيروهاي سياسي بايد فعالانه انجام دهند تربيت آگاهانه وجدان همه ماست براي پذيرش دمکراسي،  براي طرد خشونت، براي تمرين فعاليت آرام و بدون استفاده از زور،  براي  تحمل يکديگرعليرغم همه اختلاف ها و براي احترام به زندگي هر انساني ديگرولو  با عقيده اي متفاوت و از قومي ديگر و يا جنس مخالف. وظيفه ا ساسي و عاجل همه نيروها  در راه استقرار دمکراسي تبليغ ارزشهاي دمکراتيک و  نفي همه ا رزش هاي ضد دمکراسي است.

قاطعيت در مبارزه سياسي هيچ پيوندي با اعمال زور و خشونت ندارد. فقط مبارزه بر سر کسب قدرت است که شايد به زور و خشونت نيازمند باشد آنهم وقتي که اقليتي در کسب يا حفظ قدرت مي کوشد. اما(!) کسب قدرت اگربا پشتيباني مردم انجام شود نيازي به خشونت ندارد چرا که فعاليت مسالمت آميز مردم و حداکثر اعتصابات سراسري مردم کافي است که حکومت را تغيير دهند و نمايندگان خود را بر سر کار آ ورند. چنانچه نمونه آن را درزمان انقلاب ديديم که وقتي همه مردم با هم حرکت کردند نيازي به اعمال خشونت نيافتند و به آرامي حکومت را از شاه سلب کردند. اين شاه بود که از موضع ضعف،  خشونت واعمال زور را- آنهم بي نتيجه- بکار برد. درشرايط فعلي ايران نيز اين تنها حکومت ولايت فقيه است که از موضع ضعف، تهديد به اعمال زور و خشونت ميکند و احتمال دارد که به تهديد خود عمل کند. اما استقرار دمکراسي ازراه زور ميسر نميشود. شما نميتوانيد يک شبه حکومت ولايت فقيه را سرنگون کنيد و از فرداي آن شب حضور دمکراسي را اعلان کنيد. اين غير ممکن است. دمکراسي اول بايد در فرهنگ مردم جايگير شود. وجدان مردم و نمايندگان سياسي آنها به آن درجه ازرشدو آگاهي برسد که مردم بتوانند بسادگي حقوق همديگررا ، عليرغم همه تفاوتهاي ظاهري و باطني و قومي و غيره به رسميت بشناسند و بتوانند با حفظ حقوق يکديگر در همه جوانب زندگي با آرامش به همزيستي مسالمت آميز خو کنند. مردم و نمايندگان سياسي آنها- يعني نيروهاي سياسي – بايد بپذيرند که در صورت بروز اختلافات ، به سريعترين شيوه حل اختلاف يعني اعمال زور و سرکوب طرف اختلاف متوسل نشوند. بلکه با آرامش به شيوه هاي مسالمت آميز حل اختلاف روي آورند. مردم بايد بپذيرند ودر عمل فرا بگيرند که خشونت را کنار بگذارندو از آراء خود به عنوان حربه سياسي استفاده کنند، نه اسلحه و زور. مردم و نمايندگان سياسي آنها  بايد حرمت زندگي را ولو در سخت ترين شرايط سياسي پاس بدارند. مردم ما آنقدر از خشونت بيزار هستند که بتوانند دمکراسي را با آغوش باز بپذيرند. مردم ميدانند که زور و سرکوب و خشونت نمي خواهند، اماهنوز دقيقا نمي دانند که چه اصول و ارزشهايي را جايگزين آنچه کهنه شده بکنند زيرا که  اصول دمکراسي را به شکل روابط بين افراد ودر جمع هنوز فرا نگرفته ا ند همچنان که نمايندگان سياسي آنها نيز هنوز اين اصول را فرا نگرفته اند. از آنجايي که ساير ملت ها هزينه پيمودن اين راه را پرداخته اند، هزينه اي که ملت ما بايد براي رسيدن به دمکراسي بپردازد مي تواند با بهره گيري از تجارب ساير ملتها اندک باشد. اين روشنفکران و نيروهاي سياسي هستند که مي توانند اين تجربه ها را نه تنها با آموزش تئوريک، بلکه با عمل خود به مردم انتقال دهند و زمينه را درکشور براي استقرار دمکراسي مهيا کنند.

زمينه استقرار دمکراسي بيداري  وجدان مردم است. بايد در آگاه کردن وجدان مردم ونفي خشونت وترويج شيوه هاي مسالمت آميز کوشيد. يعني که بايد  احترام به زندگي را در همه جوانب آن بسط داد. دمکراسي يعني احترام به زندگي، احترام به مردم، احترام به زندگي همه مردم.

خشونت با زندگي منافات دارد. خشونت با دمکراسي متناقض است. براي استقرار دمکراسي اول بايد خشونت را نفي و طرد کنيم. خير، صحبت از دفاع از خود در صورت بروز کودتا وسرکوب خشونت بار نيست که شايد استفاده از اسلحه را ايجاب کند. آن مقوله اي جداست. صحبت از حرکت فعال و مستمر سياسي است که بايد دررا ه استقرار دمکراسي بدون خشونت باشد.فدا کردن حتي يک زندگي هم بهاي بسيار زيادي است براي استقرار حکومتي که به زندگي تک تک افراد و همه مردم بها خواهد داد.

حداقل کاري که نيروهاي سياسي در حال حاضر مي توانند انجام دهند بحث و صحبت در باره طرد خشونت است و ملزم ساختن خود و يکديگر به اينکه خشونت را بايد در همه اشکال آن و توسط هر کسي و هر نيرويي نفي کرد. نفي خشونت در عمل تثبيت ميشود و يک امضا زير اعلاميه حقوق بشر- گرچه لازم است – اما کافي نيست . تقريبا همه گروههاي سياسي شناخته شده در ا يران، ازدرون حکومتي گرفته تا برون مرزي، زماني سياست خشونت را پيشه کرده بودندو دستشان به خون حد اقل يک نفر آلوده است. برخي ترورکرده اند، برخي درگيريهاي خشونت بار قومي راه انداخته اند، برخي اعدام درون گروهي داشته اند، وبرخي در حکومت جمهوري اسلامي ناظر و عامل سياست خشونت بار حذف فيزيکي دگر انديشان بوده اند. گرچه در آن زمان برخي خشونت را در خفا انجام داده اند و برخي با افتخاري آشکار. اما جالب اينکه همه اين نيروهاي سياسي که اعمال خشونت را از اعدامهاي بي رويه دهه  1360  تا حکم اعدام آقا جري  توسط جمهوري اسلامي محکوم مي کنند، اعمال خشونت توسط خودشان را فراموش مي کنند و از محکوم کردن و نفي آن سخني به ميان نمي آورند.

سوال اين است: اگر ما خشونت جمهوري اسلامي را محکوم ميکنيم، آيا واقعا خشونت را محکوم مي کنيم؟ يا اينکه اين يک ترفند و فرصت طلبي سياسي  است و درواقع ما فقط جمهوري اسلامي را به عنوان رقيب سياسي محکوم ميکنيم؟

اگر خشونت بد است، اعمال آن نه فقط توسط نيروي حاکمه و جمهوري اسلامي بد است، بلکه  توسط هر نيرويي و در هر زماني بد است. حالا ديگر همه مردم ايران هم ميدانند که مبارزه به خاطر  زندگي است، نه زندگي به خاطر مبارزه. اما جالب اينکه هيچ يک از ما نيروهاي سياسي که ادعاي دمکراسي و احترام به حقوق بشررا داريم، گام اصلي را در را ه احترام به زندگي و نفي خشونت بر نمي داريم. نفي خشونت، يعني واقعا نفي خشونت در همه اشکال آن و در هر زماني و توسط هر نيروي سياسي، حتي خود ما! توجيه اينکه ما چگونه و چرا  به انتخاب شيوه قهرآميز و  حذف فيزيکي براي مبارزه سياسي روي آورده ايم  و نا پختگي سياسي ما در گذشته و ساير توجيهات در اثبات صداقت و پاکي نيت  ما همه و همه شايد کاملا  درست و قابل قبول باشد، اما  در نفس مسئله هيچ تغييري نمي دهد! اگر حالا واقعا به طرد خشونت رسيده ايم، بايد با گذشته خود بطور علني و در مقابل مردم برخورد کنيم و مهر باطل را بر خشونت در همه اشکال آن و توسط هرکسي و هر گروهي ، حتي در کارنامه سياسي خودمان، بزنيم.

دوستان فعال در نيروهاي سياسي خارج از کشور،  بايد توجه داشته باشيم که ما از مبارزان اصلاح طلب درون حکومت جمهوري اسلامي هم يک گام عقب تريم. حتي در جبهه نيروهاي مبارز درون حکومتي، آقاي علوي تبار سياست خشونت بار گذشته جبهه اي را که بدان تعلق داشته بطور ضمني محکوم مي کنند و مي گويند که “مستقل از گذشته اي که داشته اند”  امروز مردمسالاري را به عنوان يک ضرورت و هدف پذيرفته اند. گر چه آقاي علوي‌تبار اشاره اي ميکنند بدون آنکه مستقيما خشونت گذشته را نفي کنند… اما ما نيروهاي چپ خارج از کشور که نه دغدغه مبارزه روزمره با اقتدارگرايان را داريم، نه بيم عواقب هر سخن و مجازات قضائي را، هنوز حتي کوچکترين اشاره اي هم به اينکه گذشته خشونت بار سياسي را نفي مي کنيم، نکرده ايم. اينکه ميزان اِعمال خشونت توسط نيروهاي درون حکومتي جمهوري اسلامي تا چه حد بوده و آيا قابل مقايسه با خشونت ساير گروهها هست يا نه، توفيري در طرح موضوع ندارد. موضوع مورد بحث نفي کيفيت عمل است، نه کميت آن. آيا اعدام يک گروه انسان  بد است اما اعدام يک فرد خوب است؟ آيا اعدام بد است اما ترور خوب است؟ آيا اعدام توسط جمهوري اسلامي بد است اما توسط گروههاي سياسي خوب است؟ آيا اعدام در آينده بد است اما در گذشته و مثلا سي چهل سال پيش هيچ اشکالي نداشته؟ آيا اعدام توسط يک آدم خرافاتي و نا آ گاه بد است اما توسط يک آدم روشنفکر و آ گاه خوب است؟

عزيزان، اعدام اگر بد است، بد است. خشونت اگر بد است، بد است. اين ديگر بحثي ندارد. بياييد اين را علنا بپذيريم و راه را براي گام بعدي هموار کنيم. حداقل فايده اينکار اين است که سطح توقع مردم را از نيروهاي سياسي و  حکومت سياسي بالا مي بريم. اگراين کار را نکنيم و  فردا يک مستبد با کودتا روي کارآمد، مردم  شايد بيانديشند که “اين هم يکي مثل ديگري، هر کس ديگري هم بود همين اعدامها را ميکرد، مگر نکردند؟ ” و اين از آن روست  که هيچ آلترناتيو سياسي و هيچ نيروي پايبند به دمکراسي نديده ا ند وطبيعتا اين تصور را دارند که هر تغيير سياسي هميشه با کشتار و خشونت همراه است همچنانکه تا به حال بوده است. اما اگر ما خشونت را نفي کنيم،  وجدان جامعه را به آن اندازه آگاه ساخته ايم که سياست قاطع و راهگشا را با خشونت و کشتار مترادف ندانند و در نتيجه اين آگاهي ، حرکت سياسي جامعه را حداقل يک قدم به جلو سوق داده ايم. به عبارت ديگر، وجدان مردم را درسنجش ميزان خشونت و مسالمت،  درتميز بين  سياست مردمي و غير مردمي،  ودر  پذيرش شيوه هاي انساني وطرد شيوه هاي غير انساني  چنان تربيت کرده ايم  که ديگرمردم  همه نيروهاي سياسي  را به يک چشم نگاه نمي کنند  وتن به هر سياستي نمي دهند و تفاوت بين نيروي سياسي مردمي و دمکرات  و نيروي سياسي غير مردمي وخشن را درک ميکنند. و همه ما بخوبي  ميدانيم که در نهايت اين درک و پذيرش  مردم است که در هر شرايطي  تعيين کننده است.

متاسفانه از آنجاييکه هر حکومتي در ايران خشونت هاي فجيع ضد مردمي و سرکوبگر داشته است، بيم آن مي رود که مردم در انتهاي اين مرحله گذار هم انتظاري بيشتر از يک حکومت سرکوبگر و خشن نداشته باشند. ما بايد با طرد خشونت،  ظرفيت وجدان مردم را براي پذيرش خشونت به صفر نزديک کنيم. بايد اين ظرفيت پذيرش خشونت را در وجدان فردفرد مردم و در وجدان اجتماع چنان  کاهش دهيم که حکومت خشن و سرکوبگر را اصلا نپذيرند و قابل تحمل ندانند. مردم را بايد چنان در سياست آگاه کنيم که فقط  پذيراي نيروهاي دمکرات و مردمي باشند.

 ولي، راستي،  بياييد در صحنه سياست امروز ايران نگاه کنيم و از نيروهاي اصلاح طلب درون حکومتي تا نيروهاي چپ خارج از کشور به خودمان نگاه کنيم:  در حال حاضر کدام نيروي سياسي هست که سابقه خشونت نداشته باشد؟ که خشونت را محکوم کرده باشد؟ که خواهان لغو حکم اعدام در ايران براي هميشه باشد؟ که در عمل به اصول دمکراسي پايبند باشد؟ که وقتي از “هزينه” اين دوران گذار صحبت ميکند، منظورش زندگي انسانها و جان افراد نباشد؟

دعوت حاضر از همه نيروهاي سياسي اين است که بياييد با تربيت آگاهانه وجدان فردي و اجتماعي  خودمان زمينه تحقق دمکراسي را فراهم کنيم. بياييد در بينش و در عملکرد خود با شفافيت به مردم نشان بدهيم که ما از خشونت بيزار هستيم و خواهان زندگي مردم هستيم و روي مرگ آنها براي رسيدن به قدرت سياسي حساب نمي کنيم. بياييد عمل خود را ضامن  ادعاها ي سياسي  خودکنيم و  همه جزئيات سياستهاي خشونت بار گذشته خود را براي مردم ايران روشن کنيم، از قربانيان خشونت خود معذرت بخواهيم و به مردم اطمينان دهيم که با همه اشکال خشونت و توسط هرکسي مخالف هستيم. ما بايد و ميتوانيم  به مردم ثابت کنيم که تفاوت ميان خشونت و مسالمت را درک کرده و خشونت را در عمل طرد ميکنيم. اين بهترين  فرصت ماست تا دراين شرايط گذارنه تنهاخود را به عنوان  آلترناتيو سياسي  به مردم معرفي کنيم، بلکه  سرمشقي براي مردم باشيم تا آنها نيز آگاهانه سياست خشونت را طرد کنند.

اميدوارم که ساير دوستان و خوانندگان نيز در طرح اين دعوت شرکت کرده و از همه نيروهاي سياسي با صداي بلند بخواهند که براي اثبات ادعاها ي سياسي و مردمي و دمکرات بودن خود بطور آشکار با گذشته خود برخورد نفي خشونت داشته باشند. اين لازمه جلب اعتماد مردم و اولين گام در راه اجراي عملي ائتلاف سياسي مي باشد.ما نيروهاي سيا سي وقتي که در عمل،  خشونت را به همه اشکال آن و توسط هر نيرويي – حتي خودمان – نفي کنيم، آنگاه آمادگي ائتلافي را داريم که بتواند اعتماد مردم را جلب کند و رهبري مردم را به دست بگيرد.

تنها کساني که اکنون آگاهانه –  و بي چشمداشت قدرت حکومتي –  در زمينه بيداري وجدان مردم فعالانه ميکوشند روشنفکران هنرمند ايران هستند که با داستان و شعرو فيلم ونقاشي و عکس و … زشتي خشونت را تصوير ميکنند و عمق نا آگاهي وجدان ما را در آينه اي در مقابل ماعيان  به  ما مي نمايانند. اما روشنفکر هنرمند واقعيت اجتماعي  را فقط  تصوير ميکند  واين  روشنفکر سياسي است که مي تواند طرح تصوير بهترو عاري از خشونت رابراي جامعه  ترسيم کند وراههاي  چگونگي رسيدن به آن را براي مردم روشن کند. ولي ما روشنفکران سياسي  در دغدغه عقب نماندن از قافله اميدوار به کسب قدرت ،  به تحليل و بحث سياسي با يکديگر مشغوليم  و اصلي ترين زمينه مبارزه ، يعني مردم را، فراموش کرده ايم.

از حق نگذريم نيروهاي اصلاح طلب سهم قابل توجهي در تبليغ شيوه هاي مسالمت آميز سياسي داشته اند. آنها با تبليغ “آرامش فعال”   فصل جديدي را در تاريخ مبارزات مردم ما ادامه ميدهند. آقاي جلائي پور در مقاله “مسير ناهموار اما روشن اصلاح طلبي” درصفحه اينترنتي  رويداد (که در ايران امروز نيز چاپ شده) درباره توجيه سبک موجود اصلاح طلبي، يعني  “پيِشروي آرام،  مدني واصلاحي” در پاسخ به کساني که روش اصلاح طلبان را موثر نمي دانند  مي گويند که  “غير از دلايل فوق، التزام به بنيادنظري جنبش‌هاي اصلاحي هم مطرح است. در اين جنبش‌ها “روش”  از “هدف” مهمتر است. زيرا اگر قرار باشد با روش‌هاي غير اصلاحي، وضع موجود سياسي را تغيير داد، بسيار محتمل است پيروزمندان اين عرصه، براي تداوم قدرت خود همان روش‌هاي غير اصلاحي را ادامه دهند.”

اگر چه نيروهاي اصلاح طلب در ترويج “آرامش فعال” مي کوشند و خشونت را در عمل طرد ميکنند, اما متاسفانه از آنجا که اصلاح طلبان در اعمال خشونت بر ساير گروههاي سياسي در ايران در گذشته سهم بسزايي داشته اند، سياست فعلي آنها با سوء ظن مردم و ديگر نيروهاي سياسي تعبير مي شود. اين از آن جهت است  که اصلاح طلبان هنوز خشونت را آشکارا به عنوان يک حربه سياسي  طرد نکرده اند ودر باره برخورد خشونت بار خود با ديگر نيروهاي سياسي در گذشته سخن نمي گويند و  معلوم نيست که آيا واقعا دربينش و عمل به اين درجه از رشد و آگاهي رسيده اند که خشونت را بايد کنار گذاشت، يا اينکه اين از آن روست که آنهافعلا  توان لازم را براي  زورآزمايي با حريف قدرتمند اقتدارگرا   ندارند واين يک تاکتيک مرحله اي براي رسيدن به قدرت است.

اين برعهده نيروهاي سياسي و روشنفکران ماست که تصميم بگيرند آيا در شرايط حاضراهميت درجه اول درآماده ساختن راه براي استقرار دمکراسي است يا تحليل انفعالي از اوضاع و شرا يط و لحظه شماري براي موقعيت مناسب  در سهيم شدن آنان در قدرت پس از گذار. ضمن اينکه نيروهاي محترم سياسي  بايد اين نکته را در نظر بگيرند که اگر سعي خودرا معطوف به استقرار دمکراسي نکنند، شايد هيچگاه فرصت سهيم شدن در قدرت را پيدا نکنند چرا که براي نيروهاي صادق فقط و فقط استقرار دمکراسي است که ضامن شرکت آنها در اداره کشور پس از گذار است.