آی آدمها؛ يک نفر دارد به اعدام میسپارد جان
دکتر س. بنا
يكشنبه ۱۳ مهر ۱۳۸۲
فرض کنيد انسانی را در اتاق شما و در مقابل شما به دار میکشند. اگر چنين فرضی درست میبود، چه میکرديد؟
حالا در بيرون از اتاق شما انسانی را به دار میکشند. بين شما و انسانی که فردا به طرف طناب اعدام میرود و برای هميشه از دختر پانزده ساله اش- مهديه – و بچههايش جدا میشود، فاصله است. آنچنان فاصلهای که ديگر شما او را و طناب دار را و اضطراب پيش از مرگ او را و خفه شدن او را در زير چادر به چشم نمی بينيد، اما همه ذره ذره لحظههای به دار کشيده شدن او را میدانيد. همه ما با چشم دل و وجدان خود او را میبينيم: زنی که زنده است، زنی که مادرش هنگام تولد او را به ياد منظومه عاشقانه نيما، افسانه ناميد، زنی که الآن 32 سال دارد… زنی که الآن سالم است، نفس میکشد و در ميان من و شماست … و شوهری دارد که به او عشق میورزد. ولی اين زن قرار است خفه شود و مرده شود و به گوری در خاک سپرده شود و فراموش شود و فرزندانش برای هميشه بر گور او پردرد بگريند … او در اين لحظه هنوز مثل من و شما زنده است. من و شما میدانيم که او مادر است و فرزندانی دارد که در خانه چشم به راه او هستند، اما نيز میدانيم که او دارد به طرف طناب اعدام در حياط زندان گام بر میدارد… حکم اعدامش را دريافت کرده و همين الآن که شما اين کلمهها را میبينيد او گام به گام به طناب اعدام نزديکتر میشود.
قتلی قرار است اتفاق بيفتد! من و شما میدانيم. خبر قتلی را که اتفاق خواهد افتاد در روزنامهها خوانده ايم، عکس مقتول را هم ديدهايم، مقتولی که الآن زنده است، ولی در مقابل ما خواهد مرد و خفه خواهد شد. دردا که میدانيم که زنی، مادری، انسانی را به طناب دار میکشند به نام قانون کشور من و شما!
حال من و شما به کجا فرياد بريم که: ای آدمها، يک نفر دارد به اعدام میسپارد جان …