آخرِ این شاهنامه را جدا جدا نمی توان نوشت

خانم محتشمی پور،

نامه ی شما به همسرتان* را خواندم، نامه ای که در واقع برای جلب توجه عموم به مساله دستگیری و وضعیت بلاتکلیف شوهرتان نوشته اید و در بسیاری از رسانه ها به چاپ رسیده است. من به عنوان کسی که مثل شما زمانی همسرش دستگیر شده بود و با شما همدرد است، برای شما می نویسم که بگویم کاملا احساس شما را درک می کنم و همراه شما آرزو می کنم که این شاهنامه آخر خوبی برای همه داشته باشد.

نیز به عنوان یک مدافع حقوق بشر که نگران نقض حقوق شوهر شماست، برای شما می نویسم که توجه شما را به این نکته جلب کنم که آخر این شاهنامه فقط و فقط در صورتی خوش است که توسط همه ی ما – مسلمان و غیر مسلمان در کنار هم، به عنوان انسانهایی که به حقوق همدیگر احترام می گذارند و از حقوق همدیگر دفاع می کنند و در هنگام نقض حقوق همدیگر ساکت نمی نشینند – نوشته شود.

شما می گوئید که در هنگام دستگیری شوهرتان فریاد کردید تا در همان نیمه شب موجب بیداری همسایه ها شوید، اما همسر مرا در روز روشن در مقابل چشم همگانی که بیدار بودند بردند و کسی دستگیری او را ندید! درست همانطور که الان بهائی ها را روز روشن می برند و شما دستگیری آنها را نمی بینید چرا که اگر دیده بودید، زودتر فریاد برمی آوردید.

اشتباه نکنید. قضیه حسینی بودن و یزیدی بودن نیست. قضیه مسلمان بودن و کمونیست بودن و بهائی بودن نیست. اصل قضیه نقض «حقوق بشر» است که فاجعه ای است که اگر یکبار در خاموشی اتفاق افتد، بارها و بارها در پی آن تکرار خواهد شد. این حقوق بشر است که دارای چنان اهمیتی است که اگر به مسلخ رود، بسیاری از افراد بشر از دگراندیش گرفته تا مسلمان یکی یکی به بهانه های گوناگون قربانی خواهند شد. کاش وقتی که حقوق بشر را در این حکومت جمهوری اسلامی به مسلخ می بردند، شما و شوهرتان فریاد وامصیبتا را براه انداخته بودید و اکنون خود قربانی نقض حقوق بشر نمی شدید.

شما از همبستگی می گوئید و اینکه “خوشبختانه با خانواده‌های اکثر مجاهدان راه حق و آزادی از قبل آشنایی و ارتباط داشته‌”اید. تعریف شما از مجاهد راه حق و آزادی چیست؟ و آیا مطمئن هستید که خانواده های اکثر مجاهدان راه حق و آزادی را می شناسید؟

شما از جلسات دعا و ختم قرآن برای ثبات و استواری قدم و اجتماع و سروصدا کردن جلو اوین می گوئید. ما نه تنها مقابل زندان با توهین و فحش مواجه می شدیم، بلکه در عزاداری عزیزانمان هم اجازه ی برگزاری جلسه ی دعا و ختم نداشتیم. هم اکنون هستند کسانی که نه تنها به عنوان خانواده زندانی هیچ حقوقی ندارند، بلکه حتی جسد عزیزانشان که اعدام شده اند و مرده هایشان در خاک پهناور این کشور جایی برای دفن شدن ندارند.

شما از تماس با وکیل شوهرتان می گوئید. همسر من وکیل نداشت. در آن دوران وکیل داشتن برای متهم سیاسی در جمهوری اسلامی ایران رسم نبود. اما در همین دوره هم که داشتن وکیل مرسوم شده، دوست بهائی من می گفت که دشوار می تواند وکیلی برای همسر زندانی اش پیدا کند . بهائی ها که حق تحصیلات دانشگاهی و وکیل شدن را ندارند، و غیر بهائی ها هم کمتر شهامت دفاع کردن از یک بهائی را در دادگاه اسلامی می یابند.

شما از اطلاع رسانی می گوئید و نامه های سرگشاده می نویسید. زمانی که همسر من در زندان بود، اطلاع رسانی معنی نداشت. همه می دانستند که عده ای زندانی هستند، و حتی عده ای از این زندانیان بدون داشتن وکیل محاکمه و اعدام می شوند. و اطلاع رسانی بی معنی بود. حقوق بشر را به قتلگاه برده بودند، و در پی آن بسیار کسان را که حقوقی برایشان باقی نمانده بود. اکنون اما اطلاع رسانی مرسوم شده، آیا شما فکر می کنید درباره چند نفر از زندانیانی که هیچگاه در دایره ی خودی ها نبوده اند، اطلاع رسانی می شود و به مقامات بالارتبه مملکتی نامه سرگشاده نوشته می شود؟ شوهر شما زمانی تریبون های زیادی برای اطلاع رسانی در اختیار داشت. آیا یکبار درباره سنگسار اطلاع رسانی کرد که جلوی سنگسار شدن عبدالله فریور را که همین چند ماه پیش قربانی سنگسار شد، بگیرد؟

شما می گوئید “دیدارها و ملاقات‌ها. فراکسیون خط امام مجلس گزینه خوبی است. خانه ملت و نمایندگان ملت و دغدغه‌های ملت. ابراز تآثر می‌کنند آقایان می‌گویند اقداماتی کرده‌اند و ادامه می‌دهند تا حصول نتیجه با تشکیل کمیته پیگیری.” فکر می کنید چند نفر از کسانی که همسرانشان به جرم باور خویش – بهائی بودن – در زندان هستند، می توانند به سراغ فراکسیون خط امام در مجلس بروند و سراغ خانه ملت و نمایندگان مجلس را بگیرند؟ یا فراکسیون خط امام در مجلس صدای ضجه های چند نفر از کسانی را که عزیزانشان به جرم قاچاق مواد مخدر به دار کشیده شدند یا قرار است اعدام شود، شنیده است یا خواهد شنید؟

شما به سراغ آقای هاشمی شاهرودی می روید و با آقای جمشیدی دیدار می کنید. و از دیدار با هاشمی رفسنجانی می گوئید که “به عنوان رئیس مجمع تشخیص مصلحت نظام و رئیس خبرگان رهبری امیدبخش است” و آیا هیچوقت فکر کرده اید که دیدار با کدام مقام مملکتی می تواند برای زنانی که قرار است همسرانشان و یا بچه هایشان به خاطر جرائم عادی اعدام شوند امید بخش باشد؟

از دیدار با علما و مراجع می گوئید. کدام یک از علما و مراجعی که به سراغشان رفته اید حاضر است خانواده های بهائی را بپذیرد؟ و یا نامه سرگشاده کودکانی را که مادرشان به جرم خیانت به همسر به اعدام محکوم شده دریافت کند؟

دهها تن زندانی بهائی ماههاست در زندان هستند، و برخی از آنان ماهها در انفرادی به سر برده اند. کدام یک از همسران آنها می توانند مثل شما صدایی داشته باشند و نامه هایشان در رسانه ها چاپ شود؟ آیا شما که اکنون خود قربانی نقض حقوق بشر شدن را تجربه می کنید، حاضرید از حقوق آنان دفاع کنید؟

شما به طعنه می گوئید که “یزیدی” هستید، ولی مگر نه اینکه هر کسی که در بند است و حقوقش ضایع می شود، یزیدی شمرده می شود؟ وقتی که حقوق بشر به بهانه ی برچسب ها قابل نقض شدن باشد، برچسب ها براحتی پیدا می شوند و حقوق بشر به راحتی در مقیاس وسیع و گسترده نقض می شود.

وقتی که حکومت درصدد بر می اید حقوق بشر اقلیتی از شهروندان را نقض کند، در اولین گام تلاش می کند که اکثریت را نسبت به این نقض حقوق بشر بی تفاوت سازد. ابتدا به آن اقلیت برچسب می زند به گونه ای که نگاه منفی علیه آن اقلیت را بر انگیزد. رسانه های حکومتی با تکرار آن برچسب طوری آن را در ذهن مردم و جامعه جا می اندازند که احساس همدردی عمومی را نسبت به آن اقلیت به تدریج از بین برده و آنان را که قرار است حقوقشان نقض شود، بیگانه و غیرخودی و شهروند «بد» جلوه دهند. وقتی که جامعه بی تفاوت شد، حکومت براحتی هر بلائی که میخواهد بر سر آن اقلیت می آورد و کسی از میان اکثریت صدایش در نمی آید. برچسب «طاغوتی»، «مفسد فی الارض»، «محارب»، «منافق»، «مرتد»، و «فرقه ضاله» از این دست بوده است. حکومت جمهوری اسلامی با زیرکی خاصی از ابتدای حکومت خویش دسته دسته به مخالفان خود برچسب زده و آنها را از بدنه جامعه جدا کرده و سپس به نحوی قربانی کرده است. اکنون برچسب رایج «اقدام علیه امنیت ملی» و دست داشتن در «انقلاب مخملی» است.

اگر در همان لحظه که به اولین کسی که قرار بود قربانی شود برچسب زده شد، همه ی ما بدون اعتنا به آن برچسب از حقوق او دفاع می کردیم، اینگونه دسته دسته و جدا جدا قربانی نمی شدیم. در واقع قربانی اصلی در این روند حقوق بشر بوده است که اگر همه ی ما در کنارهم برای حفظ و رعایت آن تلاش می کردیم و می ایستادیم تا حقوق هیچ فرد و اقلیتی نقض نشود، امروز حقوق بشر همه ما تضمین شده بود.

چند وقت است که در این کشور بهائی ها “ضاله” خوانده می شوند؟ چه کسی از حق باور ایشان دفاع کرد؟
چند وقت است که “مرتد” و “کافر” بودن جرم است، چه کسی از حق اندیشیدن ما دفاع کرد؟

شاهنامه آخرش خوش است ولی در صورتیکه هیچکس ادعای حسینی بودن نکند و دیگران را یزیدی خطاب نکند. مگر ما نمی توانیم همه با هر عقیده ای که داریم به همدیگر به چشم انسان نگاه کنیم و به حقوق همدیگر احترام بگذاریم و برای عقیده ی همدیگر اسم نگذاریم، و نگذاریم که “مرتد” و “بی دین” و “بهائی” و “اسرائیلی” فحش شمرده شود. حق زندگی مگر آنقدر محترم نیست که نگذاریم به هیچ بهانه ای و با هیچ برچسبی، حتی با برچسب «قاچاقچی» و «قاتل» و «محارب»، نقض شود. اگر حق زندگی که اساسی ترین حق هر بشر است با یک برچسب از کسی گرفته شود، چگونه می توان انتظار داشت حقوق بشر محفوظ بماند؟

خانم محتشمی پور،
شما در پایان نامه به همسرتان، ضمن یک توصیه به ایشان، می گوئید که برخی ادای “سفاکان اسرائیلی” را در می آورند و اینکه در شناسنامه شان “مسلمان” نوشته شده است. آیا واقعا بنا به معیارهای شما هر اسرائیلی سفاک است و هر مسلمان نماد انسانیت؟
این شیوه ی نگارش شاید به رگ غیرت مسلمانی حکومتیانی که شما به در می گوئید تا دیوار آنها بشنود بربخورد، اما قدر مسلم اینست که ما را به آخر ِ خوش شاهنامه نخواهد رساند.

ایکاش شما که می خواهید صدایتان شنیده شود، خود صدای دیگر دردمندان قربانی نقض حقوق بشر را بشنوید. بدانید که تنها نیستید، همه ی ما با شما هستیم. بسیاری از ما قربانی حقوق بشر بوده ایم و در همین دردکشیدن هاست که آموخته ایم که وجه اشتراک ما نه عقیده ی مشترک ما، که انسان بودن ماست، دردهای مشترک ما و امیدهای مشترک ماست. من صمیمانه با شما همدردی می کنم و نه تنها من که همه ی ما با شما هستیم. پس خود را جدا از دیگران نسازید، کاین درد مشترک هرگز جداجدا درمان نمی شود. بیایید در دفاع از حقوق بشر همراه شوید و بپذیرید که انسانیت با مسلمان بودن تعریف نمی شود.

*http://news.iran-emrooz.net/index.php?/news1/18758/