آقاى عبدى آيا شما زندان را ديدهايد؟
دکتر س. بنا
دوشنبه ١٨ آذر ١٣٨١
آقاي عبدي، دستگيري شما در روزنامهها منعکس شد و ما هم مثل ساير مردم در چهار گوشه دنيا مطلع شديم. مصاحبههاي دختر شما را ما کلمه به کلمه مي خوانديم و مي خوانيم و گزارشات محاکمه شما را لحظه به لحظه دنبال مي کنيم. ما همه حرکات دستگير کنندگان و محا کمه کنندگان شما را با دقت دنبال ميکنيم و مي بينيم. آقاي عبدي، من مثل بسياري ديگر آرزو ميکنم که شما و همکارانتان هر چه زودتر از زندان آزاد شويد و اگر حکمي جز برائت گرفتيد براي آزادي شما امضاء جمع ميکنيم همانطور که الآن براي آقا جري امضا ء جمع ميکنيم که آزاد شود. بله آقاي عبدي، من شما را مي شناسم و از لحظه لحظه زندان و محاکمه تان آگاه هستم.
اما راستي، آيا شما زندان را ديده ايد؟
امين زندان را ديده بود. من هم وقتي که امين زندان بود زندان را از بيرون در کنار مادر و همسر او ديدم.
ميدانيد امين که بود؟
من به شما ميگويم امين کي بود: او يک جوان بیست و شش ساله و معلم دبستان بود و آزارش حتي به يک مورچه هم نرسيده بود.
ميدانيد او کي دستگير شد؟
منهم نميدانم. حداقل تاريخ دقيق و نحوه دستگيري اش را نميدانيم. وقتي که دستگير شد فکر کرديم رفته مسافرت، گاهي ميرفت، و تلفن هم نزد تا چند هفته بعد فهميديم که کجاست.
ميدانيد امين چقدر زندان بود؟
امين هفت سال زندان بود.
ميدانيد امين چگونه زندانش تمام شد؟
ما هم نميدانيم! هنوز که هنوز است نميدانيم… اما از قراين پيداست که ديگر زنده نيست…
ميدانيد که چگونه زندگي امين پايان يافت؟
هيچکس نميداند! ما هم نميدانيم. نميدانيم که آيا تيرباران شده… با چشمان باز يا بسته؟… يا با طناب اعدام شده؟… از يک درخت يا جرثقيل؟… تنها يا با گروهي ديگر؟… يا با يک گلوله تپانچه در مغزش مرگ اورا دريافته؟
ميدانيد امين کي مرد؟
هيچکس نميداند. ما هم نميدانيم که چه روزي مرد. ميدانيم که دريک فاصله سه ماهه که ملاقاتها قطع بود او اعدام شد.
آيا ميدانيد که محاکمه امين چگونه بود؟
اين را ما ميدانيم که او محاکمه اي نداشت. در اولين محاکمه به پنج سال زندان محکوم شدو پس از آن فقط آزاد نشد. نه اينکه دوباره محاکمه اي شود، نه! فقط آزاد نشد و نشد تا اعدام شد.
ميدانيد اولين محاکمه امين چقدر طول کشيد؟
محاکمه امين و چهار نفر ديگر همزمان در اتاق حاکم شرع صورت گرفت و جمعا ده دقيقه طول کشيد!
ميدانيد وکيل مدافع امين در آن محاکمه که بود؟
وکيل مدافع امين در اولين محاکمه دادستان بود.
ميدانيد دادستان که بود؟
دادستان همان قاضي و حاکم شرع بود!
ميدانيد کيفرخواست امين چه بود؟
امين کيفرخواست نداشت. او فقط حکم گرفت.
آيا ميدانيد جرم امين چه بود؟
او هوادار ساده يک گروه سياسي بود.
ميدانيد امين کجا دفن شده؟
نه، هيچکس نميداند. ما هم نميدانيم. نميدانيم که آيا اصلا قبري دارد يا در يک گوردسته جمعي انداخته شده و بعد با بولدوزر رويش خاک ريخته شده. مطمئنا وقتي که حرمت اورا در زندگي نگاه نميداشتند، در مرگش بي حرمتي بيشتري روا داشته بودند و جنازه اش را بي هيچ آدابي، نه اينکه به خاک بسپارند، بلکه به خاک پرتاب کرده بودند…
ميدانيد در وصيت نامه امين چي نوشته بود؟
کاش کسي ميدانست… ما هنوز هم در حسرت دانستن آخرين افکار او، آخرين کلمات او در خداحافظي يک طرفه او ميسوزيم… آيا اصلا به او گفته شده که دارد ميرود که بميرد، که اعدام شود، که خانواده اش هرگز نخواهند فهميد که او کي و کجا آخرين نفس اش را کشيده و هرگز لباسهاي تن او را هم نخواهند ديد…
آيا ميدانيد چه کسي اورا کشته است؟
ما که نميدانيم. چون که هيچ کس به اعدام او اذعان هم نکرده حتي مرگ او را هم انکار مي کنند همانطور که زندگي اش را انکار کردند…
آيا ميدانيد عزاداري مادر و همسر امين در مرگ او چه بود؟
گريههاي ضجهوار بدون هيچ مجلس تعزيه اي. آنها حتي اجازه نيافتند که عزاداري کنند. امين قبر نداشت، خاک نداشت، تعزيه هم نداشت… و درو همسايه و فاميل هم جرئت آن را نيافتند که براي سر سلامتي هم به خانه مادرش يا همسرش بيايند. ميدانيد آقاي عبدي؟ آنها حتي رخصت عزاداري هم در مرگ عزيزشان نيافتند و ازاين کار منع شدند. عزاي امين را مادر وهمسرش درسکوت برگزار کردند و مي کنند.
آيا شما ميدانيد که زندان امين چگونه بود؟
آيا ميدانيد که امين در زندان چه احساسي داشت؟
آيا ميدانيد که مشاهدات امين از زندان چه بود؟
من مطمئنم که مشاهدات امين و شما از زندان نمي توانست اصلا با هم قابل مقايسه باشد حتي اگر شما در همان سلول و بندي بسر برده باشيد که امين بود.
آقاي عبدي، ميدانيد چند تا امين در زندان بودند؟
چند تا امين محاکمه نشدند و آزاد نشدند و در زماني نامعلوم و در جايي نامعلوم بدون وصيت نامه ،
بدون خداحافظي،
بدون آخرين ديدار،
بدون آخرين بوسه،
بدون آخرين اشک،
بدون يک کلمه،
بدون فرياد،
اعدام شدند؟
آقاي عبدي، شما از زندان مي گوييد و گفته هاي شما مثل نقل يک توريست آمريکايي است از ديدار “دروازه بي بازگشت” سياهان در آفريقا که در زمان برده داري فقط کسي آن دروازه را مي ديد که از آنجا توسط شکارچيان به بردگي برده مي شد و هرگزبه ميان خانواده باز نمي گشت.
شما زندان را توصيف ميکنيد ولي آيا زندان را ديده ايد وقتي که تبديل به سلاخ خانه آدمها ميشود؟ و انسانهاي بي گناه و بي پناه را يکي يکي و گروه گروه در آن قرباني مي کنند؟ و هيچ صدايي و تصويري هم به بيرون درز نمي کند؟ مطلقا هيچ صدايي؟؟؟
آيا زندان را ديده ايد وقتي که مادران و پدران و همسران زندانيها پشت در زندان زندگي مي کنند و در بي خبري گريه مي کنند؟ از نيمه شب صف مي کشند تا شايد صدايي و ندايي بشنوند و نميدانند که آيا صبحگاه ملاقات مي گيرند يا جسد عزيزشان را؟ آنهم در قبال پول گلوله؟ آيا زندان را ديده ايد وقتي که مادران و همسران و پدران رانده ميشوند با جوابي که “زنداني شما اينجا نيست … نميدانيم!”
و آيا زندان را ديدهايد وقتي که هيچ کس! هيچکس در تمام جمهوري اسلامي آن را نمي بيند جز خانواده هاي زندانيان؟ و هيچ خبري و صدايي از آن به بيرون درز نميکند؟
آيا زندان را ديده ايد وقتي که اصلا انگار وجود ندارد و در همه گفته هاي مسئولين رده هاي بالا و پائين انکارميشود؟ وفقط مادري است و همسري که ميداند عزيزش در آنجاست؟
آقاي عبدي، آيا شما انسا ن بي پناه را ديده ايد؟ مادري، پدري، همسري را که ميداند عزيزش در چنگال مرگ گرفتار است و چاره ندارد؟
آيا مادري را ديده ايد که نميداند فرزندش کجاست و در کدام زندان است و چگونه شکنجه ميشود و چگونه ميميرد؟
آيا انسان بي پناه را ديده ايد وقتي که حتي نگهبان زندان هم مادر و همسر زنداني را آدم حساب نمي کند به جرم اينکه عزيزش به خودش اجازه فکر کردن داده است؟
آيا انسان بي پناه را ديده ايد؟ پدر پيري که همه حتي تا دربان زندان هم به او توهين ميکنند چون توان آن را دارند که بچه اش را شکنجه کنند.
آيا انسان بي پناه را ديده ايد؟ مادر پيري را که با پول حاصل از رختشويي تنها فرزندش را بزرگ کرده بدون شوهروياور و حالا خبرمرگ همان تنها پسر را به جاي ملاقات به او مي دهند و به او مي گويند خدا را شکر کند و خوشحال باشد که پسرش به دست جمهوري اسلامي به بهشت ميرود؟
آقاي عبدي، در شمار انسان بي پناه از امين نمي گويم چون که اين واژه اي نيست که به حد انصاف بيانگر مظلوميت او باشد.
آقاي عبدي، فکر نمي کنم شما زندان را ديده باشيد. بله، زندان رفته ايد. زنداني کشيده ايد، شش ماه انفرادي هم کشيده ايد… اما آن زنداني را که ما ديده ايم شما نديده ايد، يا بهتر بگويم، نمي خواهيد بدانيد که ديده ايد، يا نمي خواهيد ما بدانيم که ديده ايد…
شما زنداني را که ما ديده ايم انکار ميکنيد؟ يا ما را انکار ميکنيد؟
آقاي عبدي، ولي ما زندان رفتن شما را انکار نمي کنيم. ما به همه جا، از عفو بين الملل گرفته تا مقامات بلند پايه کشورهاي اروپا يي، نامه مينويسيم و از آزادي شما دفاع ميکنيم همانطور که از آزادي هر زنداني سياسي دفاع ميکنيم. ولي شما به امين اعتنا نکرديد، زندان رفتن او را انکار کرديد، مظلوميت اورا انکار کرديد. شما وجود اورا و زندان و شکنجه اي که سالها او را در بر گرفته بود انکار کرديد و انگار که نديده ايد همانطور که شتر را با بارش نديده ايد، شما زنداني را که امين و هزاران امين در آن مظلومانه ، بيصدا، بي پناه و با درد جان دادند ديديد و انکار کرديد. شما شيون مادر امين را نديديد و ما را نديديد که درد مرگ عزيزي را به دوش ميکشيم ، درد قرباني شدن عزيز بي پناهي را به دل داريم و خودمان در بي پناهي و درجلوي انکار چشمان شما درد مي کشيم. آقاي عبدي، ميدانيد؟ ما هنوز هم در سکوت داريم دردهايمان را گريه ميکنيم. آقاي عبدي، آيا شما ما را نمي بينيد؟
لطفا چشمهايتان را باز کنيد و ما را و جاي خالي امين ها را و بي پناهي آن مرده ها و اين زنده ها را ببينيد…
آن وقت شايد ما هم بتوانيم با ديده باور شما را ببينيم.